خواب گاهی رویای صادقه یا گذری از اتفاقات روزمره است، که اعتنا کردن به آن امری صحیح نیست، چه رسد به اینکه براساس یک خواب زندگی آینده خود را رقم بزنیم و از آن راهنمایی و نشانهها را بجویم. اما اگر بیننده خواب فردی مطهر، دارای عصمت باشد، خوابهای او تعبیری روشن خواهد داشت. حضرت ام البنین (س) نیز به برکات وجود هم نشینی با حضرت علی (ع) و مقامی که بعد از ازدواج با این حضرت کسب کرد، خداوند پیش از اینکه به خانه زهرا (س) به عنوان همسری امیر المومنین (ع) رود، خوابی میبینند که آینده را به روشنی به آن نشان میدهد.
۱۲ سال پس از شهادت حضرت فاطمه (س)، علی ابن ابی طالب (ع) قصد ازدواج کرد و از برادر خود عقیل بن ابی طالب خواست تا زنی از نسل دلیرمردان عرب برای او انتخاب کنند. به همین دلیل برادرش در پاسخ گفت: «با ام البنین کلابیه ازدواج کن زیرا در عرب شجاعتر از پدران و خاندان وی نیست».
وقتی عقیل برای امیر المومنین (ع) به خواستگاری حضرت ام البنین (س) رفت، حزام بن خالد، پدر او با کمال صداقت و راستگویی گفت: «شایسته امیرالمؤمنین (ع) یک زن بادیه نشین با فرهنگ ابتدایی بادیه نشینان نیست. او با یک زن که فرهنگ بالاتری دارد باید ازدواج کند و این دو فرهنگ با هم فرق دارند.» در ادامه صحبتهای پدر ام البنین (س)، عقیل بیان کرد که امیرالمومنین (ع) از آنچه میگویید، آگاه است و با همین اوصاف قصد ازدواج با دختر تو را دارد. بعد از سخنان عقیل، حزام از او مهلت خواست تا مطلب را با دختر و همسرش در میان بگذارد.
هنگامی که پدر ام البنین (س) به خانه رسید، دید که همسرش نزد دخترش نشسته و حضرت ام البنین (س) از خوابی که شب گذشته دیده است، برای مادرش میگوید. «مادر خواب دیدم که در باغ سرسبز و پردرختی نشسته ام. نهرهای روان و میوههای فراوان در آن جا وجود داشت. ماه و ستارگان میدرخشیدند و من به آنها چشم دوخته بودم و درباره عظمت آفرینش و مخلوقات خدا فکر میکردم. در مورد آسمان که بدون ستون بالا قرار گرفته است و همچنین روشنی ماه و ستارگان. در این افکار غرق بودم که ماه از آسمان فرود آمد و در دامن من قرار گرفت و نوری از آن ساطع میشد که چشمها را خیره میکرد. در حال تعجب و تحیر بودم که سه ستاره نورانی دیگر هم در دامنم دیدم. نور آنها نیز مرا مبهوت کرده بود. هنوز در حیرت و تعجب بودم که هاتفی ندا داد و مرا با اسم خطاب کرد من صدایش را میشنیدم ولی او را نمیدیدم گفت: فاطمه مژده باد تو را به سیادت و نورانیت. به ماه نورانی و سه ستاره درخشان پدرشان سید و سرور همه انسانهاست بعد از پیامبر گرامی و این گونه در خبر آمده است. پس از خواب بیدار شدم در حالی که میترسیدم. مادرم! تأویل رؤیای من چیست؟!».مادر پس از شنیدن صحبتهای دخترش گفت: «دخترم رؤیای تو صادقه است، بزودی تو با مردی که صاحب شأن و عظمت والایی است، ازدواج میکنی. مردی که مورد اطاعت امت خود است. از او صاحب ۴ فرزند میشوی که اولین آنها مثل ماه چهره اش درخشان است و سه تای دیگر مانند ستارگانند».
حجتالاسلام بیآزار تهرانی در گفتگو با خبرنگارحوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛در خصوص شخصیت حضرت امالبنین (س) گفت: حضرت امالبنین (س) بانوی مکرمهای است که همه حوائج و خواستههای خود را در راه ائمه اطهار(ع) گذاشت. او حتی فرزندان خود را فدای حریم ولایت میدانست؛ به همین سبب ما معتقد هستیم ایشان بابالحوائج هستند.
وی درباره چگونگی انتخاب ایشان برای همسری امیرالمومنین (ع) گفت: از آنجا که عقیل برادر امیرالمومنین (ع) علم انساب میدانست، حضرت علی (ع) پس از شهادت فاطمه (س) ٬ از او خواست بانوی شجاعی را برای همسری ایشان معرفی کند. عمو و پدران حضرت امالبنین (س) در زمینه رزم، ادب و شعر بینظیر بودند و حضرت عقیل به خاطر این ویژگیها حضرت امالبنین (س) را به امیرالمومنین (ع) پیشنهاد دادند.
وی درباره چگونگی انتخاب ایشان برای همسری امیرالمومنین (ع) گفت: از آنجا که عقیل برادر امیرالمومنین (ع) علم انساب میدانست، حضرت علی (ع) پس از شهادت فاطمه (س) ٬ از او خواست بانوی شجاعی را برای همسری ایشان معرفی کند. عمو و پدران حضرت امالبنین (س) در زمینه رزم، ادب و شعر بینظیر بودند و حضرت عقیل به خاطر این ویژگیها حضرت امالبنین (س) را به امیرالمومنین (ع) پیشنهاد دادند.
این کارشناس مذهبی در خصوص چگونگی خواستگاری حضرت ام البنین (س) از پدرش بیان کرد: زمانی که عقیل این بانوی مکرمه را از پدرش خواستگاری کرد؛ پدر او گفت: باید از دخترش سوال کند. زمانی که پدر رسید؛ حضرت امالبنین (س) با مادرشان درد دل میکردند و میگفتند: «مادر خواب دیدم من به آسمان نزدیک نشدم، آسمان به من نزدیک شده است و از آسمان یک ماه و سه ستاره به دامن من افتاد». پدر که در همان لحظه رسید٬ بیقرار شد و گفت: رویای صادقانه تو تعبیر شد. آقا امیرالمومنین (ع) از شما خواستگاری کرده است. این خانواده از روی ادب و احترام ابتدا باز زدند، و این وصلت صورت گرفت. چند روزی از ازدواج آنها گذشت و حضرت امالبنین (س) که اسمشان فاطمه بود، از امیرالمومنین (ع) خواستند ایشان را فاطمه صدا نکنند؛ چرا که فرزندان حضرت زهرا (س) در این خانه هستند و با شنیدن این نام یاد مادرشان تداعی میشود و ممکن است ناراحت شوند. این بانو خود را خادم حضرت زهرا (س) و فرزندانش میدانست.
وی افزود: حضرت امیرالمومنین (ع) وقتی این سخنان را شنیدند، فرمودند: اسم شما را امالبنین (س) میگذارم. این خانم بزرگوار گفتند من که فرزندی ندارم و حضرت امیرالمومنین (ع) فرمودند: زمان خواستگاری پدرت گفت: آن رویا صادقه است و واقعیت دارد. ثمره این ازدواج چهار فرزند است. جناب عباس، عبدالله، جعفر و عثمان. حضرت امیرالمومنین (ع) فرمودند: سه فرزند از ستارگان آسمان ولایت هستند و فرزند بزرگ که هدیه خداوند است، عباس (ع) به عنوان ماه بنیهاشم معرفی شده است.
حجتالاسلام بیآزار تهرانی اظهار کرد: این مادر تمام معرفت، ادب، کرامت و شجاعت را در وجود فرزندانش قرار داد و هر چهار فرزند او فدایی امام حسین (ع) در کربلا شدند. ایشان در سرزمین کربلا نبودند و زمانی که بشیر به مدینه بر میگردد حضرت ام البنین (س) را دید. بشیر از اتفاقات کربلا و روز عاشورا برای او تعریف کرد و گفت: همه فرزندان شما را در کربلا شهید کردند. حضرت امالبنین (ع) فرمود: «فرزندان من و همه کسانی که در عالم هستند فدای وجود نازنین امام حسین (ع). از فرزندانم سوال نکردم به من بگو از مولایم حسین چه خبر؟ زمانی که خبر شهادت امام حسین (ع) را به حضرت امالبنین (س) میدهند و حتی زمانی که به بقیع بر سر قبور فرزندانشان میروند، با گریه و شیون میگویند فرزندانم برای شما گریه نمیکنم؛ بلکه گریه من برای حسین (ع) است که مادر ندارد.»
این کارشناس مذهبی در ادامه بیان کرد: حضرت امالبنین (س) هر زمان که وارد خانه امام علی (ع) میشدند، از حضرت زینب (س) کسب اجازه میکردند و همواره میگفتند: «ای بانو من خادم شما هستم و برای خدمتگزاری به این خانه آمده ام.»، حضرت زینب (س) یک سال و نیم بعد از حادثه کربلا فوت میکنند و در این مدت حضرت امالبنین (س)، ایشان را همراهی میکردند.
وی در خصوص تاریخ وفات حضرت امالبنین (س) عنوان کرد: اختلافاتی درباره ولادت و رحلت حضرت امالبنین (س) وجود دارد که دلیل این اختلاف از بین رفتن منابع و کتب تاریخی است.
حجتالاسلام بیآزار تهرانی خاطرنشان کرد: در دو زمان حضرت امیرالمومنین (ع) بیقرار شدند؛ زمانی که خبر شهادت حضرت زهرا (س) را به امام علی (ع) دادند و امام با صورت به زمین افتادند و سریع به سمت منزل رفتند. یک بار هم زمانی که خبر ولادت حضرت عباس (ع) را به امام علی (ع) دادند و اینجا هم امیرالمومنین از شادی به سرعت به سمت خانه امالبنین (س) رفتند و فرمودند: «خدا هدیهای به من داد.»
من فدایی سر موی امیرالمومنینم
من دخیل چادر بانوی روز واپسینم
هر که دارد آرزوی خدمت درگاهم،
اما من کنیز نو غلام پاک ختم المرسلینم
هر گرفتاری برایم روضه میخواند، ولی من
روضه خوان خانه مولای افلاک بَرینَم
"مَن اراد الله" باید راه آل الله پوید
در مسیر عشق اهل البیت نهج السالکینم
من رعیب بودم و خواب دیدم ماه و اختر ریخت بر دامانم آخر
گشت تعبیر همان رویا که امروز اینچنینم
من رعیت بودم و سلطان عالم با نگاهی
انتخابم کرد و زان فضل ساکن کاخ گِلینم
از همان دم کامدم در خانه زهرا به خدمت
رشک اهل آسمانم، غبطه اهل زمینم
من کجا و مادری کردن برای آل عصمت
تا ابد عذر خدمت دارم و از روی زهرا شرم گینم
گریه کردم پا به پای زینب، اما پاک کردم
اشک او با معجر خود، اشک خود با آستینم
داد یزدان مزد عشقم را به پای شیر یزدان
کودکی را که برای نوکری شد جانشینم
قد کشید عباس با شیر منو نان امامت
نان خوشبویی که خورد از دست شاهنشاه دینم
در حضور پاک اربابان خود آموخت اینکه
من دو زانو با ادب پایین سفره مینشینم
خرده نان مانده از آن سفره را دادم به عالم
عالمی حاجت گرفت از سفره ام البنینم
دور اربابان خود گرداندم گل رعنای خود را
تا بگویم که فدایی هم منم هم مه جبینم
هر زمان دلگیر بوده ست حسینم گفت: مادر
اول صبح آمدم عباس را اول ببینم
سایه سارانم یکایک از سرم رفتند و تنها
زینب و کلثوم من ماند و حسین نازنینم
تا علیِّ اکبر و قاسم مرا خواندند مادر
در دلم گفتم که اکنون واقعا ام البنینم
کاروان عشق من یک روز راهی سفر شد
گفتم عباسم تو هستی آبروی آخرینم
میروی با سید و مولای خود هر جا که او رفت
وقت برگشتن تو را بی سید و مولا نبینم
آه از آن روزی که در یثرب خبر دادند ما را
از به خاک افتادن فرزند مقطوع الیمینم
گفتم عباسم فدای زینبم شد، شکر لِلّه
من عزادار شه مظلوم مقطوع البطینم
تا ابد از روی فرزندان زهرا شرم دارم
کشته من را مشک خالی، نِی عمود آهنینم
هر گرفتاری برایم روضه میخواند، ولی من
روضه خوان خانه مولای افلاک بَرینَم
"مَن اراد الله" باید راه آل الله پوید
در مسیر عشق اهل البیت نهج السالکینم
من رعیب بودم و خواب دیدم ماه و اختر ریخت بر دامانم آخر
گشت تعبیر همان رویا که امروز اینچنینم
من رعیت بودم و سلطان عالم با نگاهی
انتخابم کرد و زان فضل ساکن کاخ گِلینم
از همان دم کامدم در خانه زهرا به خدمت
رشک اهل آسمانم، غبطه اهل زمینم
من کجا و مادری کردن برای آل عصمت
تا ابد عذر خدمت دارم و از روی زهرا شرم گینم
گریه کردم پا به پای زینب، اما پاک کردم
اشک او با معجر خود، اشک خود با آستینم
داد یزدان مزد عشقم را به پای شیر یزدان
کودکی را که برای نوکری شد جانشینم
قد کشید عباس با شیر منو نان امامت
نان خوشبویی که خورد از دست شاهنشاه دینم
در حضور پاک اربابان خود آموخت اینکه
من دو زانو با ادب پایین سفره مینشینم
خرده نان مانده از آن سفره را دادم به عالم
عالمی حاجت گرفت از سفره ام البنینم
دور اربابان خود گرداندم گل رعنای خود را
تا بگویم که فدایی هم منم هم مه جبینم
هر زمان دلگیر بوده ست حسینم گفت: مادر
اول صبح آمدم عباس را اول ببینم
سایه سارانم یکایک از سرم رفتند و تنها
زینب و کلثوم من ماند و حسین نازنینم
تا علیِّ اکبر و قاسم مرا خواندند مادر
در دلم گفتم که اکنون واقعا ام البنینم
کاروان عشق من یک روز راهی سفر شد
گفتم عباسم تو هستی آبروی آخرینم
میروی با سید و مولای خود هر جا که او رفت
وقت برگشتن تو را بی سید و مولا نبینم
آه از آن روزی که در یثرب خبر دادند ما را
از به خاک افتادن فرزند مقطوع الیمینم
گفتم عباسم فدای زینبم شد، شکر لِلّه
من عزادار شه مظلوم مقطوع البطینم
تا ابد از روی فرزندان زهرا شرم دارم
کشته من را مشک خالی، نِی عمود آهنینم