به گزارش افکار- حجة الاسلام شهيد ميثمی به من گفته بود بليت اتوبوس بگيرم خانواده اش را ببرم اصفهان. من ديدم ماشين سپاه بی کار افتاده آن ها را با ماشين سپاه بردم. وقتی فهميد خيلی عصبانی شد. وقتی ميثمی شهيد شد من اين قضيه را بکلی فراموش کرده بودم. می خواستم خانواده اش را ببرم معراج برای تشييع جنازه. آن ها را سوار ماشين سپاه کردم. هر کاری کردم ماشين راه نيفتاد. ياد آن ماجرا افتادم، حس کردم شهيد ميثمی بد جوری نگاهم می کند.
شهید میثمی از نگاه شخصیت ها و مسئولین
آیتالله حائری شیرازی:
«نخستین بار که از زندان رها شده بود، به نظرم پیری جوان و خردسالی سالخورده آمد. همه را شناخته بود تا توانست راه خود را بشناسد و آنچه را که در کلاس ندیده بود، به تجربه یافته بود.
علم و عمل، زمینهی خودسازی عمیقی را در او به وجود آورد و جهاد با نفس را در عمق مبارزات و مجاهدات خود به کار گرفت و به همین دلیل، بر تمامی امتحانات زندگی که هیچ کس لحظهای در آن فاتح نیست، روز به روز موفقتر و پختهتر درمیآمد.
وحشت از او رفته بود و آرامش سالها در او منزل کرده بود. در سختترین آتشها با توکل به خداوند، جداً آرام بود و آرامشبخش.»
حجةالاسلام و المسلمین موسوی جزایری:
«اخلاص و توکل فوقالعادهای داشت. کسی که او را نمیشناخت، از برخوردها نمیتوانست بفهمد که ایشان در چه سطحی است و چه کاره است.
همهی این چندین سال در جبههها بود و من هم او را میشناختم و مأنوس بودم. او همیشه جایش خطوط مقدم بود. هیچ وقت ترس به دلش راه پیدا نمیکرد. روح تعبد و عبادت در او بسیار قوی بود. آنچه را که ما از یک روحانی انتظار داریم، در وجود او میدیدیم و به او ارادت داشتیم.»
شهید محلاتی:
«آقای میثمی مثل اینکه ۹۰ سال عمر کرده است، یک بار از دنیا رفته و دوباره به دنیا آمده و دارد مسایل گذشتهاش را تجربه میکند.»
تیمسار دریادار شمخانی:
«دوست، برادر، مرشد، استاد، همرزم عزیزی را آن روز به ابدیت سپردیم.
سبکی تابوت او نشانی از روح بیگناه و جسم بیآلایشش بود.
تعریف راستین و عملی زی طلبگی بود. فاعل به خیر به دست برادر دینیاش بود. خواهندهی خیر نه برای خودش که برای دیگران بود. با نام و لقب و شهرت همواره دشمنی سرسختی داشت.
هرگز به کسی بروید نگفت. من کلامی به جز بیایید از او نشنیدم. او را هرگز شهید نکردند، بلکه میثمی شهید شد.
والحق میثمی باید نمایندهی امام باشد و این مقام باید از آن میثمی باشد و ما با ریسمان میثمی به روحانیت متصلیم و پیوند بدین ریسمان، تنها راه چنگ زدن به سعادت است.
آخرين باري كه قامت نوراني و سبكبال ميثمي را ديدم، در پنج ضلعي بود. آتش دشمن از همه سو ميباريد. آسمان، زمين ـ بالا ـ چپ ـ راست، شرق و غرب. وضو داشت و من مشغول وضو شدم. از او خواستم كه منتظر من نماند و به سنگر پناه ببرد. اما هرگز عزت نفس و شهامتش به او اجازه نداد كه مرا تنها ترك كند. تا اينكه با هم در حالي كه جمع كثيري از رزمندگان در اطراف كانالها به سر ميبردند، به كانالهاي اطرف پناه برديم. اما او رفت و ما . . .
شناسه خبر:
۷۳۵۶۱
مردان بی ادعا
در سختترین آتشها با توکل به خداوند، جداً آرام بود و آرامشبخش
۰