نمایندگان جامعه قرآنی کشور در بیستو چهارمین دیدار خود طی سال جاری, در راستای تجلیل از خانوادههای معظم شهدای قرآنی و آشنایی با زندگینامه و سبک زندگی آنها به دیدار خانواده طلبه قرآنی شهید «مهدی خاتمی» رفتند.
شهید مهدی خاتمی متولد سیام مرداد سال1343 بود که به عنوان رزمنده و مبلغ عازم جبهههای نبرد شد و نهایتاً در دهم اسفند سال 1365 در شلمچه به فیض شهادت نائل شد.
برادر بزرگتر شهید خاتمی در این دیدار گفت: مهدی در سطح چهار حوزه تحصیل میکرد و در شهرستان نور کلاس قرآن برگزار میکرد. بسیار سادهزیست بود و اکثر مواقع روزه داشت.دوران دبیرستان در شیراز زندگی میکردیم و مهدی کتابهای امام(ره) را تهیه کرده و بعد از تعویض جلد آنها، کتابها را به دبیرستان میبرد و چندین بار هم در درگیریهای شدید با ضد انقلاب حضور داشت.
او همیشه چند روز قبل از عملیات به جبهه میرفت تا وقت خود را بیهوده از دست ندهد، بعد از شهادتش بود که نامهای پیدا کردیم مبنی بر این که مهدی را بهعنوان مبلغ به کردستان اعزام کرده بودند و او به ما خبر نداده بود.هر بار که میخواست به جبهه برود با من تماس میگرفت و خداحافظی میکرد، آخرین دفعه ای که برای خداحافظی با من تماس گرفت، حسی عجیب داشتم و دوست نداشتم تماس او را قطع کنم، به من گفت در منزل خواهرمان چمدانی دارد که در آن نواری را گذاشته است، بعد از چند روز فرزندم در منزل بازی میکرد که ناگهان گفت عمو مهدی شهید شد، من او را دعوا کردم و حرفش را جدی نگرفتم. شب هنگام پدرم تماس گرفت و خبر شهادت برادرم را به من داد، چمدان برادرم را که باز کردم و نوارش را گوش دادم، متوجه شدم که با صوتی زیبا سوره الرحمن را قرائت میکند.مهدی الرحمانش را خواند و رفت.
در ادامه یکی از خواهران شهید خاتمی گفت: مهدی دو سال از من بزرگتر بود و همیشه ما را به حجاب و عبادت دعوت میکرد و اخلاق نیکویی داشت، روزهای دوشنبه و پنجشنبه روزه داشت، من تازه ازدواج کرده بودم و مرا نصیحت میکرد و راه و روش زندگی را به من گوشزد میکرد و برای کمک به من به منزل ما میآمد.
در خاتمه خواهر دیگر این شهید به بیان خاطره ای پرداخت و گفت: یک شب قبل از خواب، پایین عکس امام(ره) با خطی خوش چیزی نوشت و آن را به قاب زد، نیمه شب حس کردم صدای گریه میشنوم، از کنار در اتاق برادرم نگاه کردم و دیدم دارد به دعای کمیل رادیو گوش میدهد و گریه میکند و به خودش میپیچید. آن زمان من سن کمی داشتم و ترسیدم اما اکنون میفهمم که برادرم به چه فهم والایی دست پیدا کرده بود.
شهید خاتمی در بخشی از وصیتنامه خود مینویسد:
سلام به پیشگاه پدر و مادرم؛ آنها که مرا با اکسیر جان پرورش داده و به جانان و محبوب اصلی خویش تقدیم میکنند. آنهاکه هیچ گاه نتوانستم و نخواهم توانست قدردان و سپاسگزارشان باشم و از طرف خدا پناهگاهم می باشند و از خدا می خواهم که اجر و پاداش صد چندان به آنها عطا فرماید.
اکنون که میروم تا دری تازه بر زندگی سراسر گناهم بگشایم و کبوتر روحم طمع پرواز در آسمان بیکران آزادی را دارد تا بر مظلومیت امتی گواه باشم و عزم آن دارم که در میان مخلصین و صادقین امت کوچ کنم تا شاید خدا مرا بپذیرد. به همه خواهران و مادران میگویم که حجاب، حیا و عفت را رعایت کرده، مبادا تارهای موی شما هم چون تازیانه بر پیکرمان بنشیند و ما را زجر دهد و دشمنان را خوشحال کند.