اگر اهل شبکههای اجتماعی باشیم، زیاد به چشممان خوردهاند افرادی که تلاش دارند خود را وابسته به هیچ هویت سیاسی و اجتماعی یا جریانی و یا حتی طیفی مرتبط ندانند. با ذوق از این میگویند که مذهبی جمع غیرمذهبیهایند و غیرمذهبی جمع مذهبیها. با اصرار از این میگویند که در هیچ جریانی تعریف نمیشوند؛ ادعا میکنند نه میشود به آنها گفت انقلابی، نه برانداز، نه اصولگرا، نه اصلاحطلب، نه مذهبی بهاصطلاح معروف و مرسوم، نه غیرمذهبی، نه سنتی، نه حزباللهی هیچ. حتی در مورد افرادی که خود را وابسته به یک جریان میدانند، نوعی بیقوارگی، خارج زدن و محو شدن مرزهای یک هویت به چشم میخورد. این اتفاق، دلایل مختلفی میتواند داشته باشد. اما یکی از مهمترین دلایلش این است که افراد دیگر از زیباییشناسی جریانها و طیفهای گوناگون مطمئن نیستند. سال هشتادوهشت، طرفداران اصلاحات و جنبش سبز، طیف و جریان خود را زیبا میدانستند و آن را با علامتهای خاص خودش جار میزنند. در مقابل طیف انقلابی و اصولگرا نیز جریان خود را زیبا میدید و با شور و شوق از آن حمایت میکرد. این خصلت جوان است که همهچیز را از عینک زیبایی مینگرد؛ حتی عقاید، مکاتب و ایسمها را. در عصر ما هرکسی از هر مکتبی یک عنصر زیبا برمیدارد و هویت خود را معمولا یکپارچه نمیسازد؛ بلکه چلتکهای از هویتهای گوناگون میسازد.
در ادبیات بازاریابی، مفهومی هست که با اصطلاح «ریبرندینگ» شناخته میشود و به معنای بازسازی وجهه و چهره یک کسبوکار است. شاید در روزگار ما، جریانها و طیفها و قشرها هم باید چهره خود را بازسازی کنند. این بازسازی چهره را زمانی رهبر انقلاب در مورد مفهوم «بسیجی» انجام داد. آنجا که فرمود «بسیجی یعنی علی». به نظر میرسد ایشان حس کردند معنا و تصویر بسیجی دارد در ذهنها عوض میشود و هرچه دمدستیتر، پیشپاافتادهتر و کماهمیتتر میگردد. حالآنکه سردار و مثال و الگوی بسیجیگری، مولای متقیان است. شخصیتی اوج وزانت، تدبیر، علم، عقل، اخلاق، عبودیت، شجاعت و صفاتی که ذکرشان پایانی ندارد.
امروز هم تصوری که ما از واژه حزباللهی داریم، بهگونهای است که اگر بگوییم حزباللهی یعنی چمران، در لحظه اول شاید کمی جا بخوریم. ما چمران را به عمق میشناسیم، به علم و سواد، به عشق زمینی و آسمانی، به فرهیختگی و کتابخوان بودن، به مرگآگاهی و دغدغهمندی و اهل بازیهای دنیا نبودن، بهصراحت لهجه و آرامش، به جهاددوستی و جنگاوری، به رسالتشناسی و عملگرایی و دوری از شعارزدگی، به قطع تعلقات دنیایی، به زندگانیای که سراسرش عقیده و جهاد است. چنین تصویری را از مفهوم حزباللهی در ذهن نداریم؛ و الا بازار بیهویتی اینقدر داغ نمیشد.
این دلزدگی از تمام هویتها، از میل ما به آشناییزدایی از خودمان میآید و برداشت غیر کلیشهای ایجاد کردن از خودمان، اما اگر دوباره حزباللهی بودن را بازتعریف کنیم، به چمران و هر که شبیه اوست بگوییم حزباللهی، خواهیم دید که این مفهوم حتی از سوی دشمنان هم مورداحترام و حتی شاید مصادره واقع میشود؛ نه مفهومی که برخی حاضر نیستند آن را به قوت و اشتیاق ۱۰ سال پیش، به پیشانی بچسبانند.
جواد شاملو