افسردگی یکی از مشکلاتی است که ممکن است برای هر کسی پیش بیاید. این بیماری علائم مختلفی دارد که یکی از آنها حال بد روحی است. اما گاهی هم هست که فقط احساس غم و ناراحتی میکنیم و البته نمیدانیم که چه چیزی باعث شده شاد و سرحال نباشیم. این مسأله میتواند دلایل مختلفی داشته باشد، از مسائل روانی گرفته تا مشکلات جسمی. در ادامه به دلایل این موضوع می پردازیم.
۱- زندگی در گذشته یا آینده
فکر کردن بیش از اندازه به اتفاقات گذشته و همینطور اتفاقاتی که هنوز رخ نداده اند میتواند مانع از عمیق شدن خواب شبانهی شما شود، در نتیجه، صبحها سرحال و پر انرژی از خواب بیدار نخواهید شد.
اگر همیشه در فکر آینده و گذشته باشید، نمیتوانید زمان زیادی را در حال بگذرانید. بعضی افراد در واقع به طور کامل در گذشته زندگی میکنند؛ به تمام اشتباهات خود فکر میکنند و همهی مشکلات و اتفاقات بدی که رخ دادند. بعضی افراد هم هستند که همیشه در فکر آینده هستند؛ چیزهایی که ممکن است خوب پیش نروند، چیزهایی که ممکن است اتفاق بیفتند و اتفاقاتی که ممکن است آنها را از چیزها و آدمهای مورد علاقهی زندگی شان محروم کند.
بین احساس شادی و زندگی در حال، ارتباط قویای وجود دارد. مغز ما قادر نیست میان احساسی که در حال حاضر داریم و احساسی که در ذهن مان مجدداً آن را زندگی میکنیم تفاوت قائل شود.
اگر به موقعیتی فکر کنید که به گذشته مربوط میشود، میتوانید همهی احساساتی که در آن موقعیت داشتید را دوباره تجربه کنید.
به این کار نشخوار ذهنی گفته میشود، مثل یک گاو که علف را میخورد و میبلعد و دوباره آن را بالا میآورد، جویدن را از سر میگیرد و دوباره آن را میبلعد. این دقیقاً همان کاری است که ما انجام میدهیم. افکار خود را بالا میآوریم و دوباره شروع به جویدن شان میکنیم.
اما ما همین کاری که با افکار منفی میکنیم را میتوانیم با افکار مثبت هم انجام دهیم.
شما میتوانید به اتفاق واقعاً زیبا و خوشایندی که برایتان رخ داده فکر کنید، مثل شخص بسیار خوبی که با او آشنا شدید یا روز کاری موفقی که داشتید. در حقیقت، شما میتوانید در یک گذشتهی خوب زندگی کنید.
۲- خودتان را قربانی میدانید
بعضی آدمها دائماً به چشم قربانی به خودشان نگاه میکنند و نمیتوانند لحظهای دست از این فکر بکشند. آنها همیشه از خودشان میپرسند: «چرا من؟» در حالی که حقیقت این است که اتفاقی که برای شما رخ داده برای هر کسی میتوانست رخ دهد، پس چرا شما نه؟
نکته اینجا است که در نگاه شما به مشکلات تان، تعمیم پذیری جایی ندارد. برای مثال، اگر میگویید که بدون استثناء همهی آدمها با شما رفتار بدی دارند، به این فکر کنید که آیا واقعاً و دقیقاً همینطور است. به احتمال زیاد، میتوانید دست کم یک نفر را پیدا کنید که با شما رفتار خوب و درستی دارد.
اگر به خودتان به چشم قربانی نگاه کنید، در حقیقت، دو بار خودتان را قربانی میکنید، چون با این کار، یک بار دیگر هم خودتان را تحقیر میکنید.
۳- نمیتوانید تنها بمانید
بیشتر آدمها در اولین رابطهی عاطفی شان به نتیجهای نمیرسند و طبیعی است که بعد از آن، روابط دیگری را هم تجربه کنند. اما اگر تمام دوران بزرگسالی تان را در روابط عاطفی سپری کرده اید و هرگز پیش نیامده که مدتی خارج از رابطه و بدون شریک عاطفی باشید، این مسأله میتواند نشانهی خوبی نباشد.
بعضی افراد به سرعت از رابطهای به رابطهای دیگر میروند، چون از نظر آن ها، بودن در کنار یک آدم اشتباه بهتر از تنها بودن است.
با این حال، اگر یاد بگیرید که از تنهایی خودتان خوشحال و راضی باشید، این کار نه تنها در دراز مدت شما را به آدم شادتری تبدیل میکند، بلکه برای روابط عاطفی آیندهی شما هم مفید است.
اگر اول خودتان را بشناسید، میتوانید دیگران را هم بهتر درک کنید. چون نیازها و انتظارات تان را خواهید شناخت و علت رفتارهای دیگران با خودتان را متوجه خواهید شد.
۴- جسم و روح تان را از نیازهایشان محروم کرده اید
احساس ناراحتی میتواند ناشی از مشکلات بسیار ساده و پایهای مثل کمبود خواب، تغذیهی بد و مراقبت نکردن از روابط خود باشد. برای زندگی تان یک هدف تعیین کنید، به طبیعت بروید و به دیگران محبت کنید.
۵- تحت کنترل احساسات تان هستید
از ذهن خود طوری استفاده کنید که برایتان مفید باشد. شما باید بتوانید کنترل ذهن تان را در دست بگیرید تا احساسات تان شما را مغلوب نکنند و نحوهی رفتار کردن تان را به شما دیکته نکنند. به خاطر داشته باشید که ذهن شما فقط یک ابزار است که به شما کمک میکند دنیا برایتان قابل درک شود. ذهن انسان سراسر شگفتی است. انسان با استفاده از مغز خود حیرت انگیزترین معماها را حل میکند و حتی بمب اتم میسازد. ما میتوانیم به سیارات دیگر برویم، چون از مغز و ذهن برخورداریم. با این حال، افرادی هم هستند که از ذهن خود برای فکر کردن به چیزهای بی ارزش استفاده میکنند.
اگر فکر میکنید افکار منفی تان غیر قابل کنترل هستند، این بدان معنی است که شما ناخدای کشتی خود نیستید. زمانی میتوانید کشتی تان را هدایت کنید که به ذهن خود یاد دهید فقط زمانی باید واکنش نشان دهد که خودتان مایل به آن باشید.
این به معنای کنار گذاشتن احساسات و بی احساس بودن نیست، چون احساسات نقش مهمی در زندگی ما دارند. نکته اینجا است که شما برای مثال باید از خودتان بپرسید ایا واقعاً دوست دارید به جایی بروید یا کاری که انجام میدهید عاقلانه است و به این فکر کنید که شاید اینطور نباشد و بتوانید از زاویهی دیگری به این مسأله نگاه کنید.