این اثر در زمان پخش خود مخاطبان بسیاری من جمله از قشر کودک و نوجوان داشت و این نشان از جای خالی آثار جدی در حوزه کودک و نوجوان است.
حالا با پایان فصل اول سریال «بچه مهندس» و همچنین بازی این ۳ بازیگر کوچک که بسیار موفق بودند، فارس گپو گفتی با آنها به ترتیب یونا تدین (جواد جوادی)، آریا نرج آبادی (رسول) و نیوشا علیپور (مومو) انجام داده که این گفتگو را با همان لحن کودکانه میخوانید:
** هر کدوم از شما چطور وارد دنیای بازیگری شدید؟ و چطور شد که تو سریال «بچه مهندس» بازی کردید؟
- نیوشا علیپور: من کلاس بازیگری میرم، بعدش مربی بازیگریام گفت که تست بده تا بتونی توی یکی از سریالها بازی کنی. من هم تست دادم و بین ۵۰۰ تا بچه برای نقش مژگان یا همون مومو انتخاب شدم. من تو بچگی خیلی آرزو داشتم تا بازیگر بشم و الان وقتی ۷ سالم شد به آرزوم رسیدم.
- آریا نرج آبادی: من کلاس بازیگری نمیرفتم، اما رفتم تست دادم و انتخاب شدم. تستم اینطور بود که گفتن بهم بازی کن.
- یونا تدین: از بچگی و زمانیکه یکسال و نیم داشتم تو تیزرهای تبلیغاتی بازی کردم. بعد هم برای «بچه مهندس» تست دادم و بین ۷۰۰ نفر قبول شدم. قبلا کلاس بازیگری نرفته بودم، ولی تو سریال «گسل» و فیلم سینمایی «نقطه کور» هم بازی کردم.
** روز اولی که جلوی دوربین رفتید، چه حسی داشتید؟ نمیترسیدید؟
- یونا: من از همون روز اول هم استرس نداشتم. آقای کاسه ساز با یک دوربین کوچیک از ما تست بازیگری و فیلم میگرفت. یادم هست میگفت: با حالت عصبانیت، خوشحالی و یا ناراحتی بازی کن و من هم بازی کردم و بعد فیلمی که گرفته بود رو به آقای غفاری (کارگردان) نشون داد و ایشون هم قبول کرد.
- نیوشا: من هم زیاد دلشوره نداشتم، فقط وقتی داشتم میرفتم کمی بازیگوشی کردم.
- آریا: یادم نیست.
** کار با آقای غفاری برای شما سخت نبود؟
- یونا: نه، آقای غفاری در تمام مدت بازی ما تو این سریال حامی ما بود و خیلی کمکمون میکرد. اگر یک کارگردان به بازیگرش استرس وارد کنه بازیگر نمیتونه کارش و انجام بده. اگر برخی سکانسها خوب نمیشد با مهربونی از ما میخواست که تکرار کنیم و میگفت: اشکالی ندارد. میخوام همینجا از آقای غفاری، کاسه ساز، سعدی و نقدزاده تشکر کنم.
** بعد از اینکه سریال پخش شد، واکنش دوستان و همکلاسیهای شما تو مدرسه چطور بود؟
- یونا: برام ذوق میکردند و میگفتند یونا تو رو تو تلویزیون دیدیم.
- آریا: من که مدرسه نمیرم، مردم تو خیابون وقتی منو میبینن میگن بیا باهامون عکس بگیر، اما خسته میشم.
- نیوشا: من فعلا مدرسه نمیرم و بعد از تعطیلات تابستان میرم کلاس اول.
** رابطهتون با آقای غفاری و بازیگرهایی که با اونها بازی داشتید، چطور بود؟
- آریا: همکاری با آقای غفاری رو دوست داشتم و با بازیگرهای دیگه هم دوست بودیم.
- نیوشا: توی خیابون همه میگن بیا عکس بگیریم و منو با اسم مومو میشناسن. من هم خسته نمیشم که با من عکس میگیرن. اسم مومو رو یه کم دوست دارم. وقتی مردمو تو خیابون میبینم و با من عکس میگیرن اصلا خسته نمیشم. از بازیگرای کار بیشتر از همه با بچهها بازی داشتم و یه کمی هم با خانم رهنما.
** براتون پیش میاومد که دیالوگهاتونو یادتون بره؟
- یونا: بله آقا رسول اغلب دیالوگهاشو یادش میرفت. گروه کارگردانی متنهامونو میدادند میبردیم خونه و حفظ میکردیم.
** چطور دیالوگهاتونو حفظ میکردید؟ کسی کمکتون میکرد؟
- نیوشا: آقای کاسه ساز با ما تمرین میکرد و ما توی خونه هم تمرین میکردیم.
- یونا: گروه کارگردانی متنهامونو میدادن میبردیم خونه و حفظ میکردیم.
** کدوم سکانس بیشترین برداشت رو داشت و چند بار تکرار شد؟
- نیوشا: سکانسی که مومو رفته بود خونه آقای عباسی.
- یونا: سکانس مرگ صدیقه از صبح تا بعد از ظهر طول کشید که اتفاقا اونروز روز تولدم بود. دلیلش هم این بود که دیالوگهامون یادمون میرفت و کارگردان مجبور بود کات بده. اون روز من انقدر از مرگ مامان صدیقه ناراحت بودم که تو همه برداشتها خودم گریه میکردم.
** یونا سکانسی که اتاق آتش گرفت، برات سخت نبود؟
- یونا: تا حدی. برای طبیعیتر دراومدن آتیشهایی که تو این سکانس بود، از جلوههای ویژه بصری استفاده کرده بودن و آتشی که دیدید مصنوعی بود. دوستان از همه طرف حواسشون به من بود. اما اونجا که داشتم با پتو آتیش رو خاموش میکردم، یک دفعه پتو آتیش گرفت و آقا مهدی مدیر صحنه مثل تکاورها آتیش رو خاموش میکرد.
** در جریان قصه سریال بودید؟ یا فقط روزانه جلوی دوربین میآمدید؟
- یونا: بله من در جریان داستان کلی سریال بودم. این سریال کار سختیه، چون کمتر کارگردانی به سمت کارهایی میره که قراره با بچهها سر و کار داشته باشه و کنترل بچهها سخته و بزگترها کارشون یه ذره راحتتره.
** کدوم سکانس براتون سختتر از همه سکانسها بود؟
- یونا: صحنه مرگ مامان صدیقه برام خیلی سخت بود، چونکه یکی از حامیهاش رو از دست داد.
- نیوشا:، چون لحظههای احساسی زیادی نداشتم برام سخت نبود. اما توی اون قسمتی که جواد رو به زیرزمین انداختند و مومو رفت زیرزمین و برای جواد کتاب داستان میخوند، خیلی دلم برای خودم سوخت که باعث شدم جواد رو به زیرزمین بندازن.
- یونا: منظور اونجایی بود که دعوا کردیم.
- آریا: برای من هم سخت بود. من اون قسمت رو که بعد از اومدن جواد از مدرسه دعوایی راه افتاد خیلی ناراحت شدم.
** یونا، شما تو قسمت پایانی راوی قصه شدی. چرا از اول راوی نبودی؟
- یونا: چند قسمت اول را راوی بودم، اما به این خاطر که میخواستن عشق صدیقه به جواد رو بیشتر نشون بدن صدیقه راوی قصه شد و بعد از مرگش من راوی شدم.
** این سریال دو فصل دیگه هم داره، دوست داشتی خودت در نقش جوانی و نوجوانی جواد بازی میکردی؟
- یونا: بله خیلی دوست داشتم و دلم برای گروه تنگ میشه و بعضی وقتا میرم و به گروه سر میزنم.
** با بازیگری که نقش نوجوانی تو رو بازی میکنه دوست هستی؟
- بله با او دوستم و الان هم مشغول ضبط هستن.
** بازیگرهایی که نقش نوجوانی شما رو بازی میکنن، شبیه شما هستن؟
- یونا: بله هر سه تاشون به ما شباهت دارن.
** خاطره بامزهای از لحظههای بازیتون داشتید؟
- یونا: مثلا تو سکانس آتیش سوزی بچهها منو میخندوندن و آقای شریف زاده لحظهای که میخواست از پنجره بیاد داخل اتاق انقدر بامزه اومد که همه خندیدیم.
** جواد توی این سریال خیلی خرابکاری میکرد. یونا خودت هم به اندازه جواد بازیگوش هستی؟
- بله. کنجکاوی میکنم، اما آتیش نمیسوزونم.
** عینکی که تو سریال میزدی برای خودت بود؟
- یونا: بله. اتفاقا قرار نبود جواد عینکی باشه و به خاطر اینکه من عینک میزنم، با کارگردان صحبت کردیم و موافقت کردن که تو سریال هم عینک بزنم.
** یونا، شما تو این سریال صحنههای احساسی زیادی داشتی که گریه هم میکردی. همه این گریهها واقعی بود؟
- یونا: نه آقای غفاری و کاسه ساز برام خاطره بد و غمگین تعریف میکردن و همین باعث میشد اشکم دربیاد البته به جز مرگ مامان صدیقه که خودم همینجوری گریه میکردم.
** بعد از بچه مهندس پیشنهاد بازی نداشتید؟
- یونا، نیوشا و آریا: نه فعلا.
** شما به همون اندازه که تو سریال کتاب میخوندید تو واقعیت هم به کتاب خوندن علاقه دارید؟
- یونا: بله من بیشتر از نقشم کتاب میخونم. کتابهای علوم تجربی، داستان و علمی میخونم.
- نیوشا: منم کتاب ریاضی و داستان میخونم. اما چون هنوز مدرسه نرفتم بعضی کلمهها رو نمیتونم بخونم و از مامانم کمک میگیرم.
- آریا: کتاب نمیخونم، اما نقاشی بلدم و ماهی و کوسه و تمساح هم خیلی قشنگ میکشم.
** شما انقدر که تو سریال با هم دوست بودید تو واقعیت هم با هم دوست هستید؟
- یونا: بله.
** آریا به همان اندازه که تو سریال با معرفته، توی رفاقتتون هم با معرفته؟
- یونا: بله.
** آریا، شما نقش رسول را بازی میکردی و جایی از قصه، این شرایط برات فراهم شد تا به جای جواد بری پیش خانم و آقایی که میخواستن پدر و مادرت بشن. اما نرفتی. چرا؟
- آریا: آخه جواد دوستم بود و میخواستم پیش جواد بمونم.
** با کدامیک از بازیگرهای سریال رابطه خوبی داشتید؟
- یونا: با ساناز سعیدی (صدیقه) و بهناز جعفری (خانم جاهد) رابطه خوبی داشتم و خیلی با ما مهربون بودن.
- نیوشا: با خانم سعیدی، جعفری و رهنما دوست شدم.
- آریا: من فقط فوتبالیستها رو دوست دارم!
-یونا: بگو ببینم کاپیتان تیم ملی ایران کیه؟
- آریا: من!
- یونا: مهدی طارمیه الان.
** کدومیک از فوتبالیستها رو بیشتر دوست دارید؟
- آریا: رونالدو شماره ۷ و بیرانوند رو بیشتر از همه دوست دارم.
- یونا: منم همینطور. البته طارمی، جهانبخش و بیرانوند را هم دوست دارم.
- نیوشا: من هم کمی به فوتبال علاقه دارم، فقط بازیکنها رو زیاد نمیشناسم.
** توی زندگی شخصیتون به چه تفریحی بیشتر علاقه دارید؟
- نیوشا: گردش و سفر رفتن رو خیلی دوست دارم.
** تا حالا کجا رفتید؟
- نیوشا: تا حالا به کرمان، زنجان و شمال رفتم.
** کجا رو از همه بیشتر دوست داشتی؟
- نیوشا: زنجان رو از همه بیشتر دوست دارم. چیزای خیلی جالبی داره و از همه مهمتر اینکه من اونجا به دنیا اومدم.
- یونا: من هم تا حالا به شمال، کیش و مشهد رفتم. میدان هاشمی نژاد مشهد هم خیلی دوست دارم، چون گلگلیه.
- آریا: من اردبیل و تهران رو دوست دارم.
** از بین بازیگرای ایرانی کدوم بازیگر رو بیشتر از همه دوست دارید؟
- آریا: بهناز جعفری.
- یونا: شهاب حسینی، محمدرضا فروتن، محمدرضا گلزار و رامبد جوان.
- نیوشا: ساناز سعیدی و بهناز جعفری.
** کدوم کارتون رو بیشتر میبینید؟
- یونا: شبکه پویا رو اغلب نگاه میکنم و عمو پورنگ رو دوست دارم. یکبار هم به برنامه عمو پورنگ رفتم، اما یهو دل درد گرفتم و به ناچار از استودیو اومدم بیرون.
** با کدوم بازیگرها دوست هستید؟
یونا: با بازیگرهایی مثل ساناز سعیدی هنوز دوستم.
** میدونید آخر سریال چی میشه؟
- آریا: آخر سر خانم رهنما مومو رو میبره خونشون.
** بازی پرتقال و ایران و پیش بینی میکنید؟
- آریا: پرتغال میبره.
- یونا: ما میبریم.
- نیوشا: من طرفدار اسپانیام.
** دوست دارید در آینده چیکاره بشید؟
- یونا: خلبان، مهندس عمران، بازیگر و پیانیست. پدر من، چون مهندس عمرانه من از بچگی باهاش به سر کار میرفتم و به کارگرها دستور میدادم که چکار کنن و همه اونجا به من مهندس یونا میگفتن و واقعا هم بچهی مهندسم، چونکه بابام مهندسه!
- آریا: دوست دارم بازیگر و پلیس بشم.
- نیوشا: دوست دارم بازیگر و دندونپزشک بشم.
** کدوم سکانس و بیشتر از همه دوست داشتید؟
- آریا: سکانسی که عروسی کریم و آسیه بود خیلی خوش گذشت.
** خودتون سریال رو هر شب نگاه میکردید؟ و دوست داشتید؟
- یونا: بله.
** احساس نکردید شاید جاهایی بازیتون خوب نبوده؟
- آریا: بله و اگر خوب هم نبود باز هم دوستش داشتم.
- یونا: از بازی خودم راضی بودم.
- نیوشا: من هم میدیدم و بازیمو دوس داشتم.
** از صورت زخمی نمیترسیدید؟
- یونا: نه لنز الکی داشت و همه ترسناکیش به خاطر گریمش بود.
- آریا: من بعضی وقتا میترسیدم.
- نیوشا: منم نترسیدم.
** زمانهایی که قرار بود پشت صحنه استراحت کنید، چه خوراکی بیشتر از همه دوست داشتید بخورید؟
- آریا: خیلی خوراکی دوست داشتم و از همه بیشتر شیرینی. قرمه سبزی دوست ندارم و برنج و ماست و پیتزا دوست دارم.
- یونا: چیپس و پفک، شکلات و بستنی.
- نیوشا: چیپس و پفک و بستنی.
** یونا، زمانیکه سر کار آفیش میشدی، به درس و مدرسهت لطمه نمیخورد؟
- یونا: روزهایی که سر کار بودم بابام مشقامو مینوشت و روزهایی که به مدرسه میرفتم درسهای جدید رو از معلمم میپرسیدم.