در روزهای منتهی به انتخابات مجلس یازدهم ، باردیگر حضور مردم در پای صندوق های رای به موضوع اصلی رسانه ها تبدیل شده است.
اخبار سیاسی- در این راستا عناصر و رسانه های ضدانقلاب همانند گذشته با همراهی لشگر داخلی خود یعنی اصلاح طلبان تندرو، سعی دارند تا با ایراد شبهه، مردم را از حضور در انتخابات دلسرد کرده و در نتیجه مشروعیت نظام جمهوری اسلامی را زیر سوال ببرند.
این در حالیست که بسیاری از کشورهای منطقه در طول دهه های گذشته رنگ و بوی انتخابات را به خود ندیده اند، در طول عمر جمهوری اسلامی تاکنون حدودا به طور میانگین هر ساله یک انتخابات برگزار و با استقبال مردم مواجه شده که خود مردم سالاری دینی را به رخ جهانیان میکشد.
پرهام فرهنگ وصال، کارشناس حقوق بین الملل با انتشار یادداشتی، به بررسی ابعاد سخنان اخیر رهبرانقلاب درباره حضور مردم در انتخابات پرداخته و نوشته است:
«آیتالله خامنهای گفته اند “هرکس ایران را دوست دارد، باید به پای صندوق رأی بیاید. ممکن است فردی از بنده خوشش نیاید اما هرکس ایران، امنیت کشور، حل مشکلات و گردش صحیح نخبگانی را میخواهد، در انتخابات شرکت کند.“
در پس این سخن، آموزهایست بنیادین از فلسفه سیاسی؛ رمز اینکه چرا نظام سیاسی موجود در ایران غیرقابلبراندازیست؛ چرایی اینکه نظامات سابق، هم برانداختنی بودند، هم برافتادند. نظامی که بتواند، در عین قدرت، بیلکنت بگوید “ممکن است فردی از بنده خوشش نیاید“، شاید کاستی داشته باشد اما حتما فاقد ۲ ویژگیست: استبداد و دستنشاندگی. نظامی که از این ۲ ویژگی بری باشد، ذاتا غیرقابلبراندازیست. شاید کاستیها و چالشهای درونی داشته باشد؛ در گذر زمان، متناسب با آن کاستی/چالشها، و در پرتو ظرفیتهایش، متحول و تکمیل میگردد — براندازی (آن هم با عامل خارجی) هرگز. رژیم سابق ایران فروریخت، چون هرگز نتوانست بگوید “ممکن است فردی از بنده خوشش نیاید.“ حتی زمانی که کاملاً از قدرت تهی شد و به استیصال مطلق رسید هم نتوانست چنین بگوید؛ فقط گفت “صدای انقلابتان را شنیدم“ — انگار میّت در کفن بگوید: “راستی، من مُردهام!“
بیان جمله “ممکن است فردی از بنده خوشش نیاید“ توسط قدرتی مستقر که بر پهنهای از «جغرافیای مقاومت» واگرا هم هست، چیزی نیست که بشود طراحی کرد؛ فوران طبیعی اطمینان و اعتماد متقابل است، میان منظومه قدرت و جوامع تحت سیطرهٔ آن — نتیجه مسلّمِ فقدان دو ویژگی: استبداد و دستنشاندگی. شوروی افتاد، چون مستبد بود. قذافی و صدّام و پسر رضا پالانی افتادند، چون هم مستبد بودند و هم یکی از دیگری دستنشاندهتر.
هیچکدام از این سه تن، حتی در لحظهٔ مرگش (که بهنحو شگفتانگیزی مشابه بود نتوانست بگوید: “ممکن است فردی از بنده خوشش نیاید.“ نظام ایران هرگز افتادنی نیست، چون نه استبدادیست نه دستنشانده. کاستی و چالش دارد؟ چنان زیاد که هر چه بشماری باز هست. لیکن همین کاستی/چالشها، در گذر زمان و ضمن تعامل و «همافزایی واگرا» میان ظرفیتهای بومی، سنگ بنای تحول طبیعی خواهد بود به سمت کمال.
در نگاهی عینیگرا و بری از تعصب باید اذعان داشت: در مورد آمریکا نیز وضعی مشابه برقرار است—رژیم آن کشور نیز «نسبت به جامعه خود» نه مستبد است نه دستنشانده. ای بسا استبداد و نوکرسازی که در بیرون اعمال میکند باعث «تقویت موقتش» هم باشد، زیرا بردهگیری و غارت در ذات جامعهاش است. آمریکا نیز میتواند بیلکنت بگوید: “ممکن است فردی از بنده خوشش نیاید.“ رژیم آمریکا هم همانقدر تحولپذیر است که غیرقابلبراندازی. و تفاوت بین نظامات ایران و آمریکا؟ جهت تحول.
هر چه ایران به سمت کمال (با هزینههای بینهایت) متحول شود، تحول آمریکا افولی خواهد بود. زیرا در بطن و متن جامعه و فرهنگ ایران (برعکس آمریکا) میل به بردهگیری و غارت هرگز نبوده. این ادعا نیست، عینیّت تاریخ است. گاه فراموش میکنیم: در ۳۰۰۰ سال گذشته، چیزی حدود ۱۵۰۰ سال «ما» ابرقدرت جهان بودهایم، و ۱۵۰۰ سال مابقی تقسیم شده بین سایر مردمان جهان روی هم. در این ۱۵۰۰ سال سالاری جهان، چند متر خاک دیگران را گرفتهایم؟ صفر متر. چند نفر اسیر گرفته و در بازارهای بردهفروشی حراج کردهایم؟ صفر نفر. در مقابل چه مردمان و بلادی را آزاد کردهایم؟ یهودی و بابلی و هندی و عراقی و سوری و همه و همه! و همین پرسشها در مورد آمریکا؟ ماشاءلله!
مساله اینجاست: ما به گواه تاریخ در بیرون از خود «مطلوبیت ذاتی» داریم، در عین حال میگوییم “ممکن است فردی از بنده خوشش نیاید.“ اما آمریکا، به گواه تاریخ محقّرش در بیرون از خود چیزی جز نفرتانگیزی نکاشته — حتی در اروپا! جمله درست راجع به آمریکا: “حتما هیچکس از من خوشش نمیآید!“
باری، تصور اینکه ۲ پیچ زده و سپس «ما» به کمال خواهد رسید و آمریکا در سیر افولی به کف خواهد نشست نیز خامیست. «ما» صرفا میتوانیم روند را بیان کنیم؛ تحقق آن مستلزم هزینههایی بیپایان است که عمدهترینش حیات نسلهای پیاپی خواهد بود. چطور این روند را تسریع کنیم؟ با ۲ اجتناب: اجتناب از تحقیرنفس، و اجتناب از خودخواهی. «ما» کاستی و چالش کم نداریم، رقیب هم میداند و تا بتواند همینها را با روایتسازی، بزرگنمایی و جنگ روانیِ مداوم، در چشممان فرو میکند. این «ما» هستیم که باید بر خویش مسلط بوده و به ورطه تحقیرنفس نلغزیم. از طرفی باید با واقعیتی کنار آییم: احتمالا میوه پایمردی، عزتنفس و «همافزایی واگرا» که با سختی زیاد به کار میبیندیم را من و شما نخواهیم چید — تلاشیست برای باری در دامان نسلهای بعد «ما». پس خودخواه نباشیم، که “دگران کاشتند و «ما» خوردیم / «ما» بکاریم دگران بخورند.“»