روزهای پایانی عمر محمدرضا پهلوی، برای او خیلی سخت گذشت. شاید هیچگاه فکر نمی کرد سرنوشتش بدتر از آن چیزی باشد که برای پدرش؛ رضاشاه اتفاق افتاد و در دوران تبعید و خارج از کشور از مُرد. اما خون جوانان بی گناهی که دژخیمان پهلوی بر خاک ایران ریخت گریبان شاه را گرفت و در تنهایی مُرد.
خورخه کاستنادا، وزیر خارجه، در مصاحبهای مطبوعاتی در مکزیکوسیتی رسما اعلام داشت که بازگشت من مخالف «منافع حیاتی» مکزیک است. وی ماهیت این منافع حیاتی را توضیح نداد. گزارش مطبوعات بعدا حکایت داشت که مقامات مکزیکی از آن بیمناکند که به سفارتخانههایشان در خاورمیانه و اروپا حمله شود. این توجیه چندان موجه نمینمود. هنوز هم نمیدانم که چه انگیزهای موجب اتخاذ این سیاست مکزیک گردید.
درباره ترک آمریکا با دستگاه کارتر دعوایی نداشتم، ولی چند جا را بیشتر نمیتوانستم انتخاب کنم. اضافه بر تردیدی که برای بازگشت به مصر داشتم، ایالات متحده هم به این انتخاب راغب نبود و از آن میترسید که حضور من در آنجا به روابط پرزیدنت سادات با کشورهای عرب لطمه بزند که البته حوادث بعدی بیجا بودن این ترس را نشان داد. رفتن به پاناما و همچنین بازگشت به باهاما نیز امکان داشت. هیچکدام جالب به نظر نمیآمدند. به دفعالوقت پرداختیم. از اتریش و سوئیس خواستیم که ما را بپذیرند، هر دو جواب منفی دادند، گو اینکه روابطم با برونو کرایسکی، صدر اعظم اتریش، همیشه خیلی خوب بود و در سوئیس هم از سالها پیش خانهای داشتم. درباره آفریقای جنوبی و بریتانیا هم بحث کردیم.
کمی پس از ترک ایران به من خبر دادند که مارگارت تاچر به ما اطمینان داده است که در صورت پیروزی در انتخابات قریبالوقوع انگلیس به ما پناهندگی سیاسی خواهد داد، ولی پس از آنکه او نخست وزیر شد، به ما گفتند که برای ایشان برازنده نیست به ما اجازه ورود بدهد. بعد هم این موضوع هرگز تغییر نکرد.