چرا آمریکا در ویتنام ، با آن همه قدرت و تجهیزات نظامی از ویتنامیهایی که حداقل امکانات و تجهیزات را داشتند شکست میخورد؟ چرا آمریکا، انگلیس، اسرائیل، امارات و ائتلافی از کشورهای عربی و آفریقایی در جنگ یمن، حریف مشتی بیاباننشین نمیشوند؟ چرا تمام دنیای غرب و کشورهای مرتجع عربی بعلاوه عراقِ تحت حاکمیت صدام، از ایرانِ تازه انقلاب کرده تحریم شدهای که توان تولید حتی سیم خاردار را هم نداشت شکست میخورند؟ حقیقتا ایران با تکیه بر کدام «قدرت» است که میتواند به تنهایی و با دستان خالی 8 سال در برابر 40 کشور با آن همه ثروت و قدرت و تجهیزات جنگی مقاومت کند و حتی یک سانت از خاک خود را از دست ندهد اما اوکراین با وجود داشتن حمایتهای عجیب و غریب از 40 کشور، نمیتواند حریف یک کشور شود و این همه شهر و مناطق استراتژیکش را به راحتی از دست میدهد؟! چرا اوکراینی که تمام دنیای غرب و بسیاری از کشورهای شرقی انواع و اقسام تسلیحات مدرن را در اختیارش قرار داده و حتی ارتشی اجارهای از سرتاسر جهان برایش تدارک دیدهاند، نمیتواند روسیه را اخراج کند؟ مگر صدها هزار نیروی خارجی با دریافت حقوق و دستمزد بالا برای اوکراین نمیجنگند؟ واقعا چرا صهیونیستها که از حمایتهای بیحد و اندازه غرب و مرتجعین عرب برخوردارند، بیشترین ثروت و مرموزترین قدرتها و نفوذها را دارند، در برابر جوانان فلسطینیِ محاصره شده آنقدر عاجزند که اعلام میکنند «اسرائیل در حال فروپاشی است؟» (تامیر پاردو، رئیس سابق موساد همین دیروز) پاسخ آیا در داشتن و نداشتن «قدرت» است؟ اگر «بله»، مگر آمریکا با آن همه ثروت و تکنولوژی نظامی قدرتمند نیست؟ مگر قدرت 40 کشور بیش از قدرت یک کشور است؟ آن قدرتی که سپاه در ماجرای دزدی دریایی یونان از خود نشان داد و این کشور را (بخوانید آمریکا را) وادار به عقبنشینی و پسدادن نفتکش ایران کرد، چه نوع قدرتی است؟
پاسخ همه این سؤالها در دل همین کلمه «قدرت» نهفته است. ما انواعی از قدرتها را داریم. قدرت علم و دانش، قدرت نظامی، قدرت اقتصادی، قدرت اجتماعی و سیاسی و... اما این کدام قدرت است که داشتنش باعث میشود حریف همه این قدرت شد؟ بخوانید:
« قدرت » به تعبیر علامه جعفری رحمتاللهعلیه، بزرگترین نعمت خداست و عامل اساسی همه حرکتها و بود و نبودهاست. (ترجمه و تفسیر نهجالبلاغه، حکمت اصول سیاسی اسلام، جلد 11 صفحه 83) اما با توجه به چند مثال تاریخی که در بالا به آن اشاره شد، به این نتیجه میرسیم که ما نوعی قدرت داریم که چه بسا با داشتن توان بالای نظامی و اقتصادی و... هم نمیتوان حریف آن شد. بیایید نام آن را «قدرت مطلق» بگذاریم. آن قدرت مطلقی که به ویتنامیها کمک کرد تا با آن، آمریکا را از کشورشان فراری دهند چه بود؟ همینطور از افغانستان. آن قدرت مطلقی که بچههای بسیجی ما در جبهههای جنگ داشتند چه بود که توانستند با استفاده از آن، از دهها کشور اسیر بگیرند؟ اینجا قصد نداریم صرفا از قدرت توکل به خدای متعال و ایمان به غیب بگوییم که آن جای خود دارد و برترین است. امّا در این نوشته، بخشی از صحبتهای ما کاملا زمینی و دو دو تا چهارتای عادی است.
برتراند راسل، فیلسوف مشهور انگلیسی به بخشی از این سؤال ما به این شکل پاسخ میدهد: «به آسانی میتوان این دعوی را مطرح کرد که «باور دلها»، قدرت مطلق است و همه صورتهای دیگر قدرت از آن ناشی میشوند. ارتشها بیفایدهاند، مگر آنکه سربازان به امری که برایش میجنگند، باور داشته باشند. یا در مورد سربازان مزدور، مگر آنکه افراد باور داشته باشند که سردارشان میتواند آنها را به پیروزی برساند.... به این دلیل میتوان گفت که در امور اجتماعی قدرت اصلی همان قدرت باور است.» (همان) و علامه جعفری در تکمیل پاسخ راسل این طور مینویسد: «حقیقت باور که عبارتست از تصدیق یک قضیه با گرایش شدید به حقیقت بودن آن، دارای قدرتی است که دارنده آن، تا سرحد از دست دادن جان خود در دفاع از آن مقاومت میکند و این مقاومتِ ناشی از باور، قدرت نهایی شخص معتقد را به کار میاندازد، ولی لازمه اش آن نیست که حتما باید به پیروزی ظاهری مادی هم برسد. عمده خاصیت «قدرت باور» این است که دارنده آن، اگرچه نابود هم شود، خود را مغلوب نمیداند.»
بله! این «قدرت مطلقی» که باعث میشود، ویتنام با دستهای خالی، آمریکا را مغلوب کند، همان باور قلبی به هدفی است که آنها داشتند. باور قلبی به راهبری امام راحل است که مردم ایران را دسته دسته به سمت جبهههای جنگ کشاند تا با کمترین امکانات، با 40 کشور به صورت مستقیم و غیرمستقیم وارد جنگ شده و در نهایت هم پیروز شوند. آیا چیزی جز باور قلبی است که مردم یمن را به مقابله با آن همه کشور غربی، عربی و عبری و آن همه قدرت و تکنولوژی نظامی کشانده است؟! اینکه در اوکراین دیدیم، صفهای فرار از جنگ طولانیتر از صفهای پیوستن به میادین جنگی است، و یا همان ساعات اولیه آغاز جنگ مشاهده کردیم که برخی شهرها به راحتی آب خوردن سقوط کردند، یا اینکه میبینیم با وجود جذب این همه نیروی خارجی و مزدور و این همه تسلیحات مدرن جنگی برای جبهههای اوکراین، آسوشیتدپرس مینویسد، «اوکراین در حال شکست است» طبق اظهارات راسل، به دلیل نداشتن این «باور قلبی» است که، فردی در مختصات زلنسکی بتواند حریف فردی در مختصات پوتین باشد. سرباز زمانی با جان و دل و تا سرحد مرگ میجنگد که، به میدانی که وارد شده، به پرچمی که برایش میجنگد، به سرداری که فرمانش را اطاعت میکند «باور قلبی» داشته باشد. کجای دنیا سرباز اجارهای که برای پول وارد میدان جنگ شده، حاضر میشود تا سرحد جان بجنگد؟ کجای تاریخ سراغ دارید سربازی که هدفش پول است، برای پرچم یک کشور دیگر جان دهد؟ اگر این باور یا به قول راسل «باور دلها» یا همان «قدرت مطلق» وجود داشت، این همه سرباز اجارهای از اوکراین فرار نمیکردند:
«داکوتا یک کهنهسرباز از تفنگداران نیروی دریایی آمریکا که برای جنگ در اوکراین داوطلب شده بود، از لحظاتی میگوید که فشار حملات توپخانهای روسها به حدی شدت میگرفت که جمله «این عادی است» به یک شوخی در میان یگان او تبدیل شد. او که بعد از هفت هفته جنگ در خارج به خانهاش در اوهایو بازگشته، جزو لژیون داوطلبان غربی است که علیه روسیه سلاح به دست گرفتند. داکوتا هم مانند سایرین نخواست که هویت کاملش فاش شود چون نگران امنیت جان خود و نزدیکانش است. او به ما گفت که با به پایان رسیدن دومین شب حضورش، 8 تن از ۲۰ نیروی داوطلب در یگان او پستهایشان را رها کردند؛ یکی تظاهر کرد که زخمی شده و دیگری هم سلاحش را شکست تا مجبور نشود بجنگد.... اواخر آوریل (اردیبهشت) نیز راهی خانهاش در آمریکا شد...آنها که تعدادشان هزاران نفر است از تفاوتهای فاحشی میان آنچه که انتظار داشتند در جنگ ببینند و آنچه واقعا در جنگ اوکراین تجربه کردند، به ما گفتند...برخی کشته شدن دوستانشان را که دیدند به این نتیجه رسیدند که دیگر بس است...» (واشنگتنپست، خرداد 1401)
این «باور قلبی»، گاهی ریشه در احساسات وطنپرستانه و ناسیونالیستی دارد، گاهی ریشه در اعتقادات پاک دینی. سؤال نهایی این یادداشت این است: «اگر این دو باور قلبی مقابل یکدیگر قرار بگیرند، پیروزی با کدام یک خواهد بود؟»
بگذارید پاسخ این سؤال را با یک خاطره و نقل قول از یک سرباز ویتنامی که سالها با آمریکاییها جنگیده بود بدهم. دوست بسیجیام سالها پیش به نقل از یک رزمنده ایرانی که سرباز ویتنامی را در ایران ملاقات کرده بود برایم تعریف میکرد: پیرمرد ویتنامی میگفت، سالها با آمریکاییها جنگیده و صحنههای زیادی از جانفشانیها دیدهام. مثلا گاهی 20 مبارز ویتنامی برای اینکه بتوانند یک تیربارچی آمریکایی را از سر راه بردارند، در یک خط صاف پشت سر هم میایستادند و با چاقو، داس یا...حتی دستان خالی به سمت آن تیربارچی حمله میکردند. تیربارچی هم وحشتزده شروع به شلیک میکرد. وقتی به یک قدمی تیربارچی میرسیدیم، شاید 3 یا 4 نفرمان زنده مانده و همه تکهتکه میشدند. تیربارچی هم با دیدن این صحنه یا از حال میرفت و غش میکرد یا به دست ما تکهتکه میشد. من صحنههای شجاعانه زیادی در جنگ ویتنام دیدهام که شاید فوق تصور بشری باشد و با همین فداکاریها توانستیم آمریکا را شکست دهیم اما همه ناراحت بودیم. میترسیدیم و از کشته شدن دوستانمان هم به شدت غمگین میشدیم اما در اینجا و در جنگ ایران جوانان و نوجوانان با نشاط روی مین میروند. روی سیم خاردار میخوابند تا سایر دوستانشان از روی آنها رد شوند. همه جانفشانی میکنند اما در نشاط کامل. رزمندگان ایرانی طوری نشاط و شعف دارند که تصور میشود، برای کشته شدن نمیروند. (نقل به مضمون)
درست مثل ماجرای حیرتانگیزی که راجع به امام حسین(ع) و ظهر عاشورا شنیدهایم. امام حسین(ع) هر چه به عصر عاشورا و لحظه شهادت نزدیک میشد، برافروختهتر و شادابتر میشد. انگار که مرگی در کار نیست و این، همان «قدرت مطلقی» است که تحت هر شرایطی و در مقابل هر قدرتی، پیروز میشود.
جعفر بلوری