کارنامه دیوید فینچر پر است از ذهن های غیرطبیعی و ناهنجار، از «هفت» گرفته تا «باشگاه مبارزه»، «زودیاک»، «دختری با خالکوبی اژدها» و «دختر گمشده»، اما او می گوید که جدیدترین پروژه اش با عنوان «شکارچی ذهن»، در مورد روان پریش ها نیست.
این سریال در مورد افرادی است که درک کرده اند چگونه باید روان پریش ها را شکار کرد- و این یک وجه تمایز مهم است. فینچر چهار قسمت از سریال جدید اعتیادآور شرکت نتفلیکس را تهیه و کارگردانی کرد که پخش استریمینگ آن در 13 اکتبر آغاز شد.
این سریال درباره مامورانی است که با افرادی نظیر چارلز مانسون و «پسر سام» مصاحبه کرده اند تار وانشناسی افرادی را که اقدام به کشتار انبوه می کنند، بهتر درک کنند. با انجام این کار، آنها یک نمایه روانشناختی برای این قاتلان ایجاد کردند که به FBI امکان می دهد در آینده روانپریش های مشابه را با سرعت بیشتری شکار کنند.
این سریال داستانی براساس رویدادهایی واقعی است که در کتاب «شکارچی ذهن» به صورت وقایع نگاری نوشته شده است؛ کتابی نوشته ماموران اف بی آی که اصطلاح «قاتل سریالی» را بر سر زبان ها انداختند. اما فینچر می گوید که او با خودش در کشمکش بوده است که تا چه اندازه به جزییات این قتل های فجیع بپردازد.
«من چندین بار موقعی که در مراحل تولید برنامه بودیم، گفته ایم: «یک دقیقه صبر کنید، ما داریم این سریال را درباره قاتل های سریالی می سازیم، نه برای قاتل های سریالی.» فینچر در گفت و گو با مجله «تایم» درباره اینکه چرا از ایده تبدیل شدن به «کارگردان قاتل سریالی» متنفر است، انتخاب بازیگر سریال GLEE برای نقش شخصیتی وحشتناک و اینکه چرا همه ما اینقدر دل مشغول داستان های ژانر جنایت واقعی (true crime) هستیم، سخن گفته است.
چرا تصمیم گرفتید چند اپیزود از «شکارچی ذهن» را هم تهیه و هم کارگردانی کنید؟
من شیفته این مفهوم بودم که گاهی جی. ادگار هوور (بنیانگذار اف بی آی)- این سازمان یکپارچه و بروکراتیک- مجبور می شو بگوید: «چیزهایی اتفاق می افتد که ما نمی توانیم آن طور که باید توضیحشان بدهیم و درک شان کنیم، مگر اینکه نگاه کنیم و ببینیم این چیزها چه شکلی اتفاق می افتد؟» و آنها این کار را کردند، حتی اگر لازم شده باشد که کارشان را در زیرزمین آغاز کنند، حتی اگر ناچار شده باشند به نوعی از جادو و جنبل های وودو کمک بگیرند.
برایم جالب به نظر می رسید که یک نفر برای آنکه واقعا دشمنش را درک کند، برای مدت کوتاهی هم که شده، حتی به شکلی ساختگی، مجبور است با افرادی همدلی کند که حال مان از آنها به هم می خورد. آنها باید می فهمیدند چگونه با افرادی که کارهایی دون شأن انسان انجام داده بودند، گفت و گویی انسانی برقرار کنند.
سریال به این تغییر دیدگاه از جنایات قابل توضیح با انگیزه حسادت، حرص و غیره به خشونت به ظاهر بی معنی می پردازد. آیا فکر می کنید که واقعا چنین تغییر نگرشی اتفاق افتاد یا اف بی آی فقط شروع کرد به جنایات بی معنی، بیشتر توجه کند؟
فکر می کنم جنایت سریالی یا سادیسم روان شناختی همیشه وجود داشته است. در اروپای شرقی، اسطوره خوان آشام یا گرگ نما به احتمال زیاد حاصل این نوع رفتار است. بدن مثله شده ای در جنگل را به چنین چیزی ربط داده اند. ما اجازه داده ایم که یک اسطوره وحشت در این مورد ساخته شود، اما این فعالیت احتمالا بیشتر به سادیسم روانشناختی مربوط می شود تا تبدیل انسان به گرگ.
وقتی که مردم ناگهان آسیب پذیری خود در مقابل این رفتار نابهنجار را درک کردند، نوعی اغتشاش در سطح عمومی ایجاد شدن من (ماجرای قتل های) زودیاک را به یاد دارم. خوب به یاد دارم که فکر می کردم: «چه خبر است؟ چرا این شخص که نامه هایش را به روزنامه کرانیکل می فرستد، این قدر از بچه های Loner’s Lane عصبانی است؟ مگر چه کرده اند که سزاوار چنین جنایت هایی باشند؟
سریال چقدر به داستان واقعی نزدیک و وفادار است؟
جو پنهال (نمایشنامه نویس و فیلم نامه نویس استرالیایی، نویسنده فیلم نامه «شکارچی ذهن») اولین نفری بود که گفت «فکر می کنم می توانم کار را بهتر دراماتیزه کنم، اگر به من اجازه داده شود برخی از ویژگی های این شخص و آن شخص را بگیرم و شخصیت جدیدی درست کنم.»
ما چنین کاری انجام دادیم. خیلی از مصاحبه ها با قاتل های سریالی بلافاصله بعد از دستگیری صورت گرفت. مصاحبه های کمپر، مصاحبه های مانسون- این چیزها کاملا مستند هستند. ما تا آن اندازه به آنها نزدیک ماندیم که بتوانیم جنبه دراماتیک اثر را حفظ کنیم. فکر نمی کنم ما چیزی را به کمپر نسبت داده باشیم که او نگفته باشد. البته که او ممکن است دقیقا از کلمه oeuvre (مجموعه آثار هنری) استفاده نکرده باشد.
چطور شد که جاناتان گراف را برای بازی در این نقش انتخاب کردید؟ او برای نقش های خیلی شادتر مشهور شده است.
او برای «شبکه های اجتماعی» تست داد، و من همان موقع واقعا دلم می خواست با او کار کنم. دنیایی که در این سریال اشغال می کند بسیار عبوس تر و تاریک تر از سریال Glee است. اما امیدوارم بتوانم در کاری که کارگردانی می کنم، بیش از مصاحبه با روانپریش ها انجام بدهم و این را هم می دانم که از او کارهایی بیشتر از تئاتر موزیکال بر می آید.
می خواهید جاناتان در صحنه هایی که با قاتل های سریالی مصاحبه دارد از لحاظ احساسی چه تصویری درست کند؟
او به وضوح آواتاری است که ما داستان را از نگاه او تجربه می کنیم. فکر می کنم یکی از نکات عجیب این سریال این است که به اثری بر محور هولدن مبدل شده است. خیلی شبیه به فیلم «محله چینی ها» است. لحظه ای نیست که با هولدن همراه نباشید.
فکر می کنم 8 صحنه از مجموعه 175 صحنه وجود دارد که او جلوی دوربین نیست. و این در تلویزیون بسیار نادر است. من لازم نمی بینم که جاناتان را هدایت کنم. کافی است شرایط را توضیح بدهید و او را به حال خودش رها کنید. خودش راهش را پیدا می کند. بزرگترین مشکلی که من با جاناتان داشتم، همیشه این بود: «لبخند نزن!»
شکارچی ذهن، سریال قاتلان زنجیره ای
در مورد رونق ژانر «جنایت واقعی» (ژانری که فیلم و ادبیات غیرداستانی که خالق اثر به تشریح یک جنایت واقعی و اشخاص واقعی دخیل در آن می پردازد) از پادکست تا تلویزیون چه نظری دارید؟
به نظر من خیلی از مردم خودشان را کارآگاه می بینند. وقتی که چیزهایی مانند The Leepers را می بینید یا به برنامه «سریال» گوش می دهید، می توانید حس کنید که برخی از مردم فقط خشم و عصبانیت شان را بروز می دهند. بعضی از مردم همیشه شیفته معماها و حل توطئه های پنهان سیاسی هستند، چون تحقیقات جنایی در نهایت وزن سیاسی پیدا می کنند.
چرا مردم در حال حاضر بیشتر شیفته این موضوع هستند؟
در عصر اطلاعات، چیزهای بیشتری برای کندوکاو وجود دارد. دسترسی بیشتری به آنچه واقعا در سر مارسیا کلارک (نویسنده و دادستان پرونده او.جی. سیمپسن) می گذرد یا آنچه برادران مندز روز بعد (از قتل پدر و مادرشان) انجام دادند، وجود دارد. ما خیلی سریع قضاوت می کنیم. این را باید به عنوان یک نقص انسانی در نظر گرفت. اما من فکر می کنم در بهترین حالت، علاقه مردم به این ژانر، به علت علاقه ای است که مردم برای درک این مهم دارند که چرا ما به این شیوه رفتار می کنیم.
آیا سریال شما این هدف را دنبال می کند؟
فکر می کنم همین طور باشد. من چندین بار موقعی که در مراحل تولید برنامه بودیم، گفتم: «یک دقیقه صبر کنید، ما داریم این سریال را درباره قاتل های سریالی می سازیم، نه برای قاتل های سریالی.» همه می خواهند سریال تا حد ممکن به جزییات بپردازد، اما در جای خاصی باید از خودتان بپرسید: «این کار ماهیت آزاردهنده ای دارد. آیا لازم است که ما به آن خوراک بدهیم؟ آیا می خواهیم بیشتر درباره بشریت بدانیم یا ما می خواهیم درباره رفتارهای غیرانسانی بدانیم؟» این همیشه پرسش سختی است. متاسفانه، در نهایت، به سلیقه تان بستگی دارد.
آیا این چیزی است که موقع ساختن «هفت» یا «زودیاک» هم با آن کشمکش داشتید؟
من همیشه به شوخی می گفتم که وقتی به آخر هفته ششم فیلم برداری «هفت» برسیم، همه عوامل فیلم باید بروند و از لحاظ روانی بررسی شوند. در عین حال در این مورد هم بسیار حساس بودم که به من می گفتند: «اوه، شما «هفت» را ساخته اید، شما پدر هرزه نگاری شکنجه هستید.» و من هم جواب می دادم: «نه، در فیلم درباره شکنجه صحبت می شود، ولی تماشاگر آن را از سر نمی گذراند. قرار نیست در این فیلم به دلایل دراماتیک تماشاگر همه چیز را تحمل کند.» بنابراین مساله این است که آیا می خواهید بخشی از راه حل باشید یا بخشی از مشکل؟
شما قبلا دلخوری تان را در این مورد ابراز کرده اید که «کارگردان قاتل سریالی» شناخته شوید. آیا موقع ساختن این سریال نگران نبودید که این دیدگاه را تقویت کنید؟
با وجود نگرانی این پروژه را در دست گرفتم، چون این سریالی درباره قاتلان سریالی نیست. این سریال در مورد ماموران اف بی آی است و اینکه چگونه آنها توانستند- با بهره گرفتن از همدلی- افرادی را درک کنند که درک کردن شان بسیار دشوار بود. این مساله برای من جذاب بود. من به یک عنوان قاتل سریالی دیگر در رزومه کاری ام نیاز ندارم. این فیلم در مورد قاتل سریالی نبود. مثل «زودیاک» است- هرگز نمی دانید این شخص کیست. و در این سریال، او درست همان جا حاضر است و ممکن است با شما صحبت کند.
گفت و گو با شارلیز ترون، جاناتان گراف و هولت مک کلانی تهیه کننده و بازیگران سریال «شکارچی ذهن»
وقتی با جاناتان گراف و هولت مک کلانی، ستاره های سریال «شکارچی ذهن» شرکت نتفلیکس ملاقات می کنید، هرگز به این فکر نمی کنید که آن دو نفر اخیرا 10 ماه مشغول سر و کله زدن با تاریک ترین وجوه روان انسان بوده اند. گراف بازیگری پرطرفدار و محبوب برای بازی در نقش اصلی سریال Looking شبکه HBO و نقش شاه جورج در اجرای «همیلتن» روی صحنه برادوی است. موقعی که مک کلانی، یک بازیگر سرد و گرم روزگار چشیده خوشمزگی می کند و با صدای بلند داستان تعریف می کند، گراف هم می خندد و داستانی تعریف می کند در مورد اینکه چطور اولین پرتاب بازی بیسبال را یاد گرفت.
با وجود این همه شادی و سرخوشی به وضوح می توانید تشخیص بدهید که چرا آنها را به عنوان بازیگران نقش های اصلی «شکارچی ذهن» انتخاب کرده اند. این دارم روانشناختی، که دیوید فینچر و شارلیز ترون مدیریت تولیدش را برعهده داشته اند، دو مامور اف بی آی را دنبال می کند که بازجویی پرونده بدنام ترین قاتلان واقعی را برعهده دارند و در تلاش هستند تا میل و کشش بی معنی به سنت جنایت را درک کنند و احتمالا از آن جلوگیری کنند.
گراف در نقش هولدن فورد ظاهر شده است، یک مامور جوان شسته رفته، با ذهنیتی باز و پذیرا که مصمم است کار مخفیانه اش را در این سازمان درست انجام دهد و مک کلانی نقش بیل تنچ را بازی می کند، یک مامور کارکشته اما بدبین که آنچه را ممکن است پرسش کانونی سریال باشد، بر زبان می آورد: «چطور می توانیم از دیوانه ها جلوتر باشیم، اگر ندانیم که دیوانه ها چگونه فکر می کنند؟»
اکنون در سال 2017 که تشکیل نمایه های شناختی جنایتکاران به یک عملکرد استاندارد و دیرینه بدل شده است و در این فرآیند یک زیرژانر مهم ادبی و سینمایی در فرهنگ پاپ پدید آمده است، نیاز به درک ریشه های رفتار خشونت آمیز، بدیهی به نظر می رسد.
اما داستان «شکارچی ذهن» در دهه 1970 می گذرد، زمانی که به گفته مک کلانی فرهنگ غالب در اف بی آی همچنان بازتاب جهان بینی تنگ نظرانه قدیمی مدیر و بنیانگذار آن، جی. ادگار هوور است. «اف بی آی یکی از محافظه کارترین سازمان های اجرای قانون در جهان بود، بنابراین همدردی کردن با قاتلان در تلاش برای درک آسیب هایی که در کودکی خود دیده اند و ایجاد بینشی در مورد رفتار آنها، چیزی نبود که هوور به آن علاقه مند باشد.»
با این حال در آن زمان به نظر می رسید که ماهیت خود جرم در معرض تغییری اساسی است. آشفتگی های اجتماعی دهه های 60 و 70 میلادی نیز با خود چیزی را به همراه داشت که معلوم شد نسلی جدید و وحشتناک از جنایتکاران است- قاتلانی وحشی و درنده مانند دیوید برکوویتز (معروف به «پس سرام»)، تد باندی و ریچارد اسپک بارها و بارها و بدون انگیزه ای آشکار غیر از میل خونریزی دست به جنایت می زدند. پایبند بودن به اصل «ابزار، انگیزه و فرصت» که ماموران قانون برای عمل به آن آموزش دیده بودند، دیگر کافی نبود.
این مجموعه تلویزیونی براساس کتاب «شکارچی ذهن: درون واحد نخبه جنایت سریال اف بی آی» ساخته شده است که جان ای. داگلاس، یکی از پیشگامان نمایه سازی اف بی آی آن را نوشته است. داگلاس در دوره کاری 25 ساله خود با برخی از مخوف ترین و خشن ترین جنایتکاران مصاحبه کرده است.
(گراف نقش بدلی از داگلاس را بازی می کند که گفته می شود شخصیت های «سکوت بهره ها» و «ذهن های جنایتکار» با الهام از او نوشته شده اند. مک کلانی یک نسخه داستانی شده از رابرتز رسلر مامور اف بی آی است که گفته می شود اصطلاح «قاتل سریالی» را پدید آورده است.)
ترون موقعی که مشغول تحقیق در مورد شخصیت آیلین وورنوس، قاتل سریالی برای بازی در نقش برنده جایزه اسکار در فیلم «هیولا» پتی جنکیزن در سال 2003 بود، با نوشته داگلاس آشنا شد. چند سال بعد، او «شکارچی ذهن» را انتخاب کرد و از همان ابتدا آن را به عنوان یک مجموعه تلویزیونی در پنج فصل در نظر گرفت، داستانی که بیشتر از یک اپیزود یک ساعته استاندارد «چگونه جنایتکار به دام افتاد» اضطراب آور بود.
ترون در گفت و گویی تلفنی می گوید که داگلاس و همکارانش «در آهن زمان با اف بی آی مدام در جنگ و جدال بودند که در آن زمان هیچ درکی از همدلی و درک این قبیل افراد نداشت». او می گوید: «فکر می کنم بخش بزرگی از درکی که ما از چنین رفتار نامعقول و نابهنجاری داریم، از این کتاب آمده است.»
ستاره «مکس دیوانه: جاده خشم» که می گوید شیفته «هر نوع رفتار افراطی» شده بود، با وجود ماهیت ناخوشایند این اثر به سمت آن جذب شد.
«من همیشه می خواستم بدانم چرا. چرا شخصی مانند برکوویتز که به شکلی افراطی نیاز به کنترل داشت یا اد کمپر (مشهور به «قاتل دخترهای هم کلاسی») این کارها را انجام داد؟ بسیاری از مردم فکر می کنند که این دلمشغولی خیلی عجیب است، از جمله مادر من، اما به نظر من کار معقولی است که بخواهیم نوری بیندازیم روی چیزی ترسناک و آن را درک کنیم.»
او بلافاصله پروژه را به نزد فینچر برد که برای داستان پردازی در مورد ذهنیت آدم کش ها در فیلم هایی مانند «هفت» و «زودیاک» مشهور بود. می گوید: «من فقط فکر می کردم که او هم مثل من تا حدی دغدغه قاتل های سریالی را دارد. خوشحال شدم وقتی دیدم واقعا علاقه مند است.»
ترون و فینچر چند سال با نویسندگانی مانند جو پنهال و جنیفر هالی روی این پروژه کار کردند؛ با هم 10 نسخه فیلم نامه و دستورالعملی برای سریال و فرمول بندی رویکردی برای ترکیب واقعیت و داستان فراهم کردند. تصمیم این بود که با شخصیت هایی که اکنون گراف و مک کلانی بازی کرده اند و با پرداختن دقیق به زندگی نامه های واقعی قاتلان نشان داده شده در سریال، مانند کمپر، تولید را کلید بزنند.
آنها در نهایت این پروژه را به نتفلیکس آوردند که با فینچر در «خانه پوشالی» تجربه موفقی داشت. فینچر چهار اپیزود از «شکارچی ذهن» را کارگردانی کرده و از هر لحاظ هدایت تمام بخش های خلاقانه آن را برعهده دارد.
مک کلانی که بعد از نقش های کوتاهی در «باشگاه مبارزه» و «بیگانه 3» مشتاق بود با فینچر کار کند، می گوید: «یکی از چیزهای شگفت انگیز در مورد این تجربه این است که در نهایت یک مجموعه تلویزیونی مبتنی بر کارگردان است. عالی است که با کارگردانی رو به رو شوید که سر صحنه یک مجموعه تلویزیونی به همان اندازه توانمند است که سر صحنه فیلم.»
گراف که اولین بار است با فینچر کار می کند، معتقد است که این کارگردان «هیچ نقطه کوری ندارد». او می گوید: «بعضی از کارگردان ها با نویسندگان راحت هستند و بعضی از کارگردان ها با دوربین خوب کار میکنند و بعضی از آنها هم با بازیگران خوب هستند. چیز محشری که در کار دیوید وجود دارد این است که کار هر کسی را بهتر از خود او می تواند انجام دهد، بنابراین کارش در این حد دشوار و محترم و است.»
گراف برخلاف برخی از همکارانش، می گوید که خودش «شخصی نیست که به درد کار قاتل سریالی بخورد. وقتی اولین بار این کتاب را در دست گرفتم، خیلی طول کشید تا توانستم با آن کنار بیایم، چون برای من خیلی ناراحت کننده بود.»
گراف یادآوری می کند که فینچر از همان ابتدا «می خواست ایده کامیک بوکی یک قاتل سریالی را کنار بگذارد)- یعنی از تکرار یک نابغه شرور بدوی به سبک هانیبال لکتر (شخصیت «سکوت بره ها») خیلی شیک می نوشد و به موسیقی کلاسیک گوش می دهند، فاصله بگیرد.
می افزاید: «یکی از چیزهایی که در «شکارچی ذهن» خیلی جالب است این است که به آدم کش های سریالی جنبه ای انسانی می بخشد، به این آدم های بدبخت و غمگین و درب و داغان که آسیب دیده و مشکلات ذهنی پیدا کرده اند. این خیلی ترسناک تر است که به آنها به چشم یک انسان نگاه کنید.»
به گفته ترون، «شکارچی ذهن» به عنوان یک سریال در مورد قاتلان سریالی، یک اثر عمیق روان شناختی است که خیلی بیشتر از جنبه های فجیع و چندش آور را در خود دارد: «در این فیلم هیچ چیز سرهم بندی شده ای وجود ندارد.» یکی از برآشوبنده ترین صحنه ها در بخش های اولیه سریال، گفت و گوی دوم رد است که در مورد ساندویچ های سیب زمینی سرخ شده در کافه تریای زندان صحبت می کنند.
مک کلانی به شوخی می گوید: «ما تنها ماموران اف بی آی در تاریخ تلویزیون هستیم که چندین فصل بدون بیرون کشیدن اسلحه و گفتن «ایست!» کارمان را م کنیم. افرادی که به دنبال هفت تیرکشی و ماشین هستند باید جای دیگری دنبالش بگردند.»
اما برای افرادی که به روانشاسی بیشتر از کشت و کشتار علاقه مند هستند، «شکارچی ذهن» ممکن است به شدت اثرگذار باشد. ترون می گوید: «من واقعا خودخواهانه دیوید را مجبور کردم که برنامه تلویزیونی را بسازد که من، به عنوان یک بیننده، دلم می خواهد تماشا کنم.» با این حال او مطمئن است که بسیاری از مردم مانند او هستند: «غیرممکن است که من تنها آدم عجیب و غریب اینجا باشم.»