اصغر همت بازیگر سینما، تئاتر و تلویزیون در پی درگذشت زنده یاد صادق صفایی ، طی دلنوشتهای به ذکر خاطراتی از دوست و همکار دیرین خود پرداخت.
در دلنوشته همت چنین آمده است:
«صادق جان، کهنه دوست و رفیق، همپای دوران سختیهای مزید کرونایی، میگفتم چندین ماه، نزدیک یکسال است که تنها ملجأ و مفرم چشم به آخر شب هاست که در کنارت قدم بزنم، از این در و آن در بگیم. مسیر و جای جای پارک پرواز برایمان خاطره شد، چه لذتی میبردی آن هنگام که نسیم، بوی عطر شکوفهها و اقاقیا و پیچ امین الدوله رو به مشاممان میرساند و تو انگار مست میشدی، برای رعایت درد زانو و دوری از پستی و بلندیهای پارک پرواز، مکان را به سطح مسطح پشت آپارتمانت منتقل کردیم -هرچند تو پارک پرواز را ترک نکردی تا زمانی که پرواز کردی- و آنجا بود که شانس همراهمان و دوست و همشهری عزیزم شاهرخ تندروصالح همپای مان شد، دوستی شفیق، شایسته، پر شور و حرارت در بحثها به ویژه درحوزهی ادبیات، پژوهش و نقد و شعر، وقتی تو آخرین نمایشنامه ات «ربات و ربات» رو به میان آوردی، چه بحثها که نکردیم، و تو صبورانه و متواضعانه -آنطور که در مرامت بود- شنیدی و شب فردا با نتیجه گیریهای تازه میآمدی.
افسوس میخورم چرا حداقل بخشی از حرفهایمان را در حین پیاده روی ضبط نکردم، افسوس میخورم چرا آن هنگام که از کسالتت گفتی اصرار افزون نکردیم که به پزشک مراجعه کنی و مثل خودت کوتاهی کردیم، هر چند با اظهار اینکه این روزها مطبها و بیمارستانها جای امنی نیست ما را قانع کردی، در احوالپرسیهای روزانه و دیدارهای شبانه میگفتی که بهتری، وقتی از دلشوره ام از دیرکردت در دو شب قبل گفتم، اطمینان دادی که خوبی و درگیر پاسخ به تلفن بودی، دیشب هم که نیامدی گفتیم حتمأ کاری برایت پیش آمده، اما طبق معمول نه پیامی گذاشتی و نه پاسخگوی تلفن بودی، شاید علت اصلی بی توجهی مان، حال نامساعد شاهرخ عزیز بود که پس از تزریق واکسن کرونا حال مساعدی نداشت و زودتر به خانه رفت -امان از این کرونای مزید- شب آخر به من گفتی میخواهی یک ترم مرخصی بگیری و استراحت مطلق بکنی. وقتی گفتم تو این شرایط مشغول باشی بهتره، گفتی میخوام برم سفر! گفتم چه خوب!
از رفتار و برخورد بعضی از شاگردان سفیه ت خیلی ناراحت بودی، همانها که قدر تو را ندانستند، دیشب وقتی به آپارتمانت آمدم، یادداشت تقاضای مرخصی رو روی میز دیدم و از آن عکس گرفتم. آخرین دستنوشته ات! عجب مرخصی گرفتی! صادق جان موافقت شد، برو، برو سفرت بخیر. تویی که بی آزار بودی، تویی که اینهمه محجوب و مهجور بودی و حالا میبینم محبوب هم بودی، تویی که سمبل بی توقعی، متانت و ادب بودی، تویی که تواضعت مثال زدنی بود، تویی که مظلوم واقعی بودی ….
چه غریبانه سفر آغاز کردی! تنها! مثل همیشه! برو سفرت بخیر. بازیهای اندک، اما درخشانت در تئاتر و سینما و تلویزیون، نوشتههای از دل برآمده ات -اصلأ فکر نمیکردم در این زمینه هم دستی داری تا چند سال پیش که برنده جایزه اول نمایشنامه نویسی خانه تئاتر شدی در بین خیل نمایشنامه نویسان مدعی- و عکسهای ماندگارت که به سنگها جان دادی! همه برایمان به یادگار خواهد ماند به عنوان سوغاتیهای قبل از سفر! سوغاتیهای سفر بماند برای دیدار. آرامش ابدی مبارک باد.»