این اثر با نمایش غلوآمیز روابط عاشقانه، فیلمی با هدف سرگرمکنندگی را نشانه میرود، اما با ارجاعات بینامتنی به فیلمها، داستانها و موسیقیهای مشهور، آشفته بازاری از مسائل اجتماعی را تداعی میکند.
ایتالیا ایتالیا از همان ابتدا، یعنی از نام فیلم که برگرفته از سریالی قبل از انقلاب است تا آهنگها و برخی سکانسها، ارجاعاتی گاه منطبق و گاهی بیکارکرد دارد. بیشتر ارجاعات فیلم به سینمای ایران و جهان است. ارجاعاتی که از علاقه کارگردان به فیلمسازی و ادای دین او به تاریخ سینما برمیآید.
داستان فیلم با روایتگری نادر ـ حامد کمیلی ـ آغاز میشود. او جوانی است عاشق ایتالیا! و سبک زندگی ایتالیاییاش در«مقیاس اتاق نشیمن» او نمایش داده میشود؛ از عکس و پوستر پاواراتی و امبرتو اکو تا پرچم و غذای ایتالیایی و ابراز علاقه به آلفا رومئو و در نهایت رضایت دادن به وسپا! نادر قصد مهاجرت به ایتالیا را دارد تا این که در مسیر زندگیاش برفا ـ سارا بهرامی ـ قرار میگیرد و عاشق او میشود. تا اینجای کار، با ملودرامی عاشقانه روبهرو هستیم که داستان آشنایی، عشق و ازدواج برفا و نادر را روایت میکند.مدیوم «عشق» در شخصیتپردازی جوان عاشق ادبیات و سبک زندگی ایتالیاییها و به دنبال مهاجرت، با دیدن برفا بهطور ناگهانی از ایتالیا به این دختر انتقال مییابد و ایتالیا به حاشیه میرود. این نوع کژکارکردی در شخصیتپردازی تا پایان روایت فیلم تکرار میشود.شخصیتپردازی برفا نیز در ابتدا به عهده مجموعهای از پوستر فیلمهای مختلف از کازابلانکا تا هامون و... در اتاق نشیمن خانه مشترک آنهاست که گویای علایق برفا به عنوان دستیار کارگردانی است که در گیر و دار مجوز برای ساخت اولین فیلمش است.در ادامه، شیوه زندگی و دیالوگهای طنزآمیز و رفت و برگشتی آنها؛ فضای کمدی را مسلط میکند. عملا از نیم ساعت دوم فیلم، فضای جدی بیبهانه و منطق فراموش میشود و دیگر سرخوشانه به دیدن کمدی عاشقانه مینشینیم.
پس از فروکش کردن این روایت طنزآمیز؛ سقط جنین، زندگی برفا و نادر را به تلخی و در نهایت تصمیم برای جدایی میرساند. اینجا، لحن کمدی و شاد فیلم تبدیل به ملودرامی اجتماعی ـ خانوادگی میشود. در میان این جدایی عاطفی، آنها با قطعی برق شبانه، مجبورند چند ساعتی در کنار یکدیگر باشند. این دورهمی شبانه و اجباری، بهانهای است برای اعتراف به کارهایی که هر یک انجام دادهاند و دیگری نمیداند. نادر به پنهانکاری و دروغهایی از برفا در زندگی پیمیبرد و در ذهن خود فضایی فانتزی همراه با شک و تردید به رابطهاش با برفا میسازد. این روایت در متن فیلم، اقتباسی از داستان «یک مسأله موقت» در مجموعه «ترجمان دردها» از جومپا لاهیری است که مسائل قطعی برق، شبنشینی اجباری و سقطجنین از آنجا گرفته شدهاست. اقتباسی که به عمق درونمایه و ساختار داستان اصلی این نویسنده هندیتبار نزدیک نمیشود. ایدهای که میتوانست لایهها و درونیات دو شخصیتی را واکاوی کند که در سیر طبیعی زندگی خود جزئیاتی را بهدلایل گوناگون پنهان کردهاند که حالا این جزئیات سرمنشا اختلافاتی بزرگ شده است. اما واکاوی درونیات و ناگفتهها، شتابزده رها شده است.
در این بخش از روایت، لحن فانتزی فیلم به موزیکال تبدیل میشود؛ نادر و برفا آهنگ معروف بنگ بنگ را میخوانند و موزیک در فضایی ملودرام، تلفیقی نامبارک را رقم میزند. موزیکال بودن فیلم در منطق و خرد داستانی «ایتالیا ایتالیا» نمیگنجد. چنان که اجرای موزیکال مربوط به صحنههای فانتزی است که در ذهن نادر میگذرد و بازیگران اصلی با آن همنوایی میکنند!
مهمترین و معروفترین قطعه موسیقی این فیلم بینامتنی قطعه بنگ بنگ (عشقم به من شلیک کرد) سروده و ساخته سونی بونو برای شِر ـ خواننده و بازیگر زن دهه 60 آمریکا ـ است که این قطعه در تیتراژ فیلم«بیل را بکش» از تارانتینو در سال 2003 با اجرای نانسی سیانترا به اوج شهرت رسید. این آهنگ که مرثیهای عاشقانه از خاطرات زنی است که همبازی روزهای کودکی و عشق دوران جوانیاش او را ناگهانی و بیخداحافظی رها کرده، نسبتی با فیلم ایتالیا ایتالیا برقرار نمیکند. هرچند اگر تمهای ساخته سونی بونو را متاثر از سینمای وسترن ایتالیایی (وسترن اسپاگتی) دهه 60 بدانیم و تارانتینو را احیاگر این ژانر در قرن 21، باز رابطه هنری و منطقی میان زندگی شخصیتهای این فیلم با اجرای موزیکال بنگ بنگ نمییابیم.
البته، این صحنه موزیکال در سینمای اجتماعی و تلخ این روزها تجربهای قابل تأمل است، اما باید توجه کنیم، فیلم لالالند به عنوان موزیکالی که بر پایه نوستالژی ساخته شده، احیای ژانر موزیکال را اساس کار خود میدهد، اما ایتالیا ایتالیا تلفیقی از چند ژانر است که اتفاقا تلفیقشان ملغمهای است که کارکرد سرگرمی هم ندارد. چرا که فیلم، بارها مخاطب را در مسیر روایت خود سردرگم میکند و قصه دیگری برای او سرهم میسازد که نتیجهای برایش متصور نیست.
به نظر میرسد این ارجاعات سینمایی و موسیقایی، به جای کمککردن به سیر روایتداستانی بیشتر جنبه شخصی و نوستالژیک برای کارگردان دارند. زیرا، نبودشان ضربهای به روایت و شخصیتپردازی نمیزند. این که شخصیتها فیلم هامون را دوست دارند و در خانه شان انواع پوستر فیلمهای خارجی نصب است یا موسیقیهایی که استفاده شده؛ بیشتر حاشیههاییاست که بر متن سایه انداختهاند و بار دراماتیک و قصهگویی فیلم را کاهش میدهند.
این حواشی هستند که فیلم را میسازند و بحرانهایی که شخصیتها آنها را از سر میگذرانند؛ شتابزده و زودگذر مطرح میشوند و بینتیجه و ابتر باقی میمانند. مانند بحران سقط جنین برفا که رابطه عاشقانه آنها را به مخاطره میاندازد. این بحران فقط در روایتگری نادر است که بهطور خستهکنندهای بازگو میشود و بیش از حد ادامه مییابد و ما صحنه و تصویری از نمایش این بحران نمیبینیم. البته، عواقب این بحران که بیمنطق است به تصویر کشیده میشود؛ این که برفا به دلیل از دست دادن فرزندش رابطهاش با نادر را به مرز جدایی میکشاند، از اشکالات فاحش و بیمنطق داستان فیلم است که مخاطب را با خود همراه نمیسازد. گویی تنها برفاست که ضربه خورده یا نادر مقصر است!
دیگر این که، از نمایش شفاف و بیپرده سویههای پنهان نادر و برفا در پس تاریکی شب، عملا استفادهای در فیلم و پایانبندیاش نمیشود. در واقع، همان حواشی است که متن را هدایت میکنند. حواشی خصوصی مبتنی بر علایق کارگردان!