قصه عشقی 60 ساله/دلیل افت رادیو از زبان آقای گوینده

کمتر کسی است که وقتی صحبت از موسیقی در رادیو می شود جواد مانی را به خاطر نیاورد. کمتر کسی است که در محضر او شاگردی نکرده باشد و با طنازی و شیرین زبانی هایش خو نکرده باشد. اگر سابق بر این در رادیو نشانی از موسیقی فاخر و اصیل بود به واسطه حضور او و هم نسلانش بود که این روزها کمتر در رادیو حضور دارند و ترجیح می دهند با خاطرات سال های دور رادیو ایام بگذرانند؛ همان هایی که سال ها در رادیو زندگی کردند و حالا به ندرت پیش می آید که حتی شنونده یک برنامه رادیویی باشند.

با جواد مانی در منزلش قرار گفتگو گذاشتم. در خانه ای که هر گوشه اش نشانی از دلبستگی او به هنر و زیبایی داشت و او با همان شوخ طبعی همیشگی و لهجه آذری از گذشته تا به امروز را برایمان روایت کرد. از روزهایی که در رادیو به او سخت گذشت تا امروز که شنیدن برنامه های رادیو روحش را آزرده می کند...

* رادیو نوستالژی نسل شماست، سال هایی که تنها رسانه در دسترس بود و شما و همدوره‌ای‌هایتان جهان را از نوای این جعبه جادویی شناختید. نخستین مواجهه شما با رادیو چطور اتفاق افتاد؟  

- این قصه از سال های دور شروع شد؛ بیش از شصت سال پیش! همسایه ای داشتیم که در منزل رادیو داشت و این رادیورا در راهروی خانه گذاشته بود و هر زمان رادیو به قول معروف خر خر می کرد آجری روی رادیو قرار می داد و صدایش شفاف می شد! آوای رادیو و برنامه هایش همانجا در روح و جان من نقش بست. با این حال خیلی طول کشید تا دیدار یار دست داد!

خانواده ما بسیار مذهبی بودند تا حدی که وجود رادیو در خانه فعل حرامی به شمار می رفت ولی من بعد از مدت ها رادیوی کوچکی خریدم که اندازه قوطی کبریت بود و از برق و باطری بی نیاز بود و همین رادیو شد مونس و همدم من. برنامه های رادیو تبریز را گوش می کردم و ساعت ۱۱ شب که برنامه تمام می شد خو به خود برنامه های رادیو مسکو پخش می شد و من همه برنامه ها را گوش می کردم. رادیو برایم ابهت زیادی داشت، اصلا جزیی از برنامه های زندگیم بود و فرجام کار من هم با رادیو گره خورد. حضور من در رادیو تعبیر رویای کودکیم بود...

* این همه علاقه و اشتیاق از کجا نشات می گرفت؟ رادیو چه داشت که تا این حد شما را شیفته کرده بود؟

- ذاتا آدمی هستم که به زیبایی علاقه مندم، هنر را در همه ابعادش دوست دارم و موسیقی و تئاتر خوب را می شناسم. نقاشی می دانم و خطاطی را عاشقانه دنبال می کنم و راستش را بخواهید رادیو برای من همه این زیبایی ها را در بر داشت.

رادیو تبریز جمعه ها ساعت ۱۱ موسیقی ایرانی پخش می کرد و محال بود این برنامه را از دست دهم. حتی کارهایم را نصفه و نیمه رها می کردم  اما آن برنامه را از دست نمی دادم. کلاس چهارم به دلیل آوازی که در دستگاه همایون خواندم تشویق شدم. همه این زیبایی ها از کودکی تا به امروز با من است.

* و جالب است شما با وجود خانواده مذهبی تا این حد بر موسیقی تسلط داشتید.

- خانواه من  مذهبی بودند اما هنر فاخر را دوست داشتند، حتی تشویق می کردند. عموی من نماینده آیت الله بروجردی مرجع تقلید شیعیان در آذربایجان بود. عده ای از طلبه ها که همراه عمویم بودند مداحی می کردند و براساس دستگاه های موسیقی مداحی های اصیل و ماندگاری اجرا می کردند، تسلط آنها بر دستگاه های موسیقی کم نظیر بود. من نزد همان افراد با دستگاه های موسیقی ایرانی مثل ماهور، افشاری و ابوعطا آشنا شدم و علاقمندی شخصی هم باعث رشدم شد.

* از برنامه های آن روزهای رادیو چیزی در ذهن دارید؟

- بله، خیلی خوب! یکی برنامه مشاعره بود که مرحوم مهدی سهیلی شاعر و نویسنده اجرا می کرد و وقتی من وارد ردیو شدم با او دوست شدم  و رابطه عمیقی بین ما شکل گرفت.

همینطور برنامه «فرهنگ مردم» خیلی در ذهنم نقش بسته، اما برنامه ای که به هیچ وجه از دست نمی دادم «گل ها» بود. آن زمان استاد شجریان هنوز به اصطلاح گل نکرده بود، سال های میانی دهه چهل بود، این برنامه نوای ماندگار استاد بنان، استاد خواجه امیری، استاد گلپایگانی و استاد قوامی را پخش می کرد. وقتی برنامه «گل ها» را گوش می کردم، روحم صیقل پیدا می کرد و هم زمان تاسف می خوردم که چرا ضبط صوتی ندارم تا این ها را ضبط کنم. دلم می خواست آن لحظه های ناب را برای خودم جاودانه کنم.

* در آن سن و سال به مخیله تان خطور می کرد که روزی سر از رادیو در بیاورید؟

- هرگز! به هیچ عنوان فکر نمی کردم روزی همکار اکبر مشکین باشم یا با انجوی شیرازی دوستی کنم. من فقط به شغل دبیری فکر می کردم که مثلا معلم خوبی باشم و شاگردان مفیدی به جامعه تحویل دهم، اما از ته دل دوست نداشتم آموزش پرورشی باشم چون در جامعه ما معلمان در مضیقه بودند که متاسفانه هنوز هم هستند.

* شما در دانشگاه زبان و ادبیات فارسی را انتخاب کردید با وجود علاقه ای که به موسیقی داشتید...

- بله پشیمان هم نیستم. در آن زمان محدودیت هایی هم بود و باید ملاحظه خانواده را می کردم،  مگر می شد ساز به دست بگیرم و به خانه بروم، البته در تبریز دانشگاه موسیقی هم نبود. رفتن به سمت موسیقی و آواز تجدد محسوب می شد و خانواده من کاملا سنتی بودند. در خانه ما روزنامه نمی آمد چون نماد تجدد بود. در این فضا، شرایط حرف زدن از موسیقی و یادگیری آن مهیا نبود و من همیشه حسرت به دل بودم.

* اما ظاهرا زندگی روی خوشش را به شما نشان داد.

- بله. تعطیلات سه ماهه تابستان فرصت را مغتنم شمردم و در کنکور سراسری رادیو وتلویزیون که هزاران نفر شرکت کننده داشت، شانسم را امتحان کردم. افرادی می توانستند پذیرفته شوند که لیسانس داشته باشند. آن روزها صدا و سیما برای خود جایگاهی داشت. بعد از سازمان صدا و سیما، سازمان انرژی اتمی و شرکت نفت مهم ترین ارگان ها و همه علاقمند به حضور در آن بودند.

کنکور از ساعت ۸ صبح شروع شد و تا ساعت ۲ بعد از ظهر به طول انجامید! اطلاعات هنری، اجتماعی و سیاسی جزو مواد امتحانی بود. بعد از قبولی در کنکور مقدماتی برای مصاحبه حضوری دعوت شدم. صبح در حال آماده شدن برای مصاحبه بودم که تفالی به دیوان لسان الغیب زدم و این شعر آمد: زان یار دلنوازم شکری است با شکایت... خلاصه در آزمون حضوری  حسن سید حسینی که ممتحن بود به من گفت شما بلدی حافظ بخوانی؟ آقای نیکزاد که رییس آموزش صدا و سیما بود هم در مصاحبه حضور داشت، دیوان حافظ را باز کرد و داد دست من و از قضا همان غزل صبح پیش روی من باز شد و خواندم، من این را به فال نیک گرفتم. با این حال بیشتر سوال ها در مورد موسیقی بود و من پاسخ دادم و همان جا متوجه شدم که پذیرفته شده ام...

آمال و آرزوی من برنامه «گل ها» بود. برایم خیلی مهم بود که دست استاد شهناز را ببوسم و با استاد بی بدیل آواز عبدالوهاب شهیدی در یک فضا نفس بکشم* بعد از پذیرفته شدن  بلافاصله کار را شروع کردید؟

- تقریبا. یک دوره کوتاه آموزشی داشتتیم که ۹ ماه به طول انجامید و بعد شروع کار ... سال ۵۱ بود که وارد رادیو شدم، دوره آموزشی ما تولید برنامه های رادیو و تلویزیونی بود، البته آنچه در مورد رادیو آموزش داده شد سطحی بود و من هر چه آموختم حین کار رخ داد. در پایان دوره ها من و دو سه نفر دیگر رادیو را انتخاب کردیم چون آمال و آرزوی من برنامه «گل ها» بود. برایم خیلی مهم بود که دست استاد شهناز را ببوسم و با استاد بی بدیل آواز عبدالوهاب شهیدی در یک فضا نفس بکشم.

* نخستین مواجهه با اهالی رادیو، حضور در ارگ و رفت و آمد در استودیوها چه طور بود؟

- روی پای خودم بند نبودم. علی محمدی کسی بود که در رادیو شعر می خواند و در وهله اول باورم نمی شد او را از نزدیک می ببینم. البته شروع کار در رادیو برایم بسیار سخت گذشت زیرا قبل از آمدن ما گفته بودند لیسانسیه ها می آیند که جای بقیه را بگیرند و نگاه خوبی به ما وجود نداشت، اما در مورد من این نوع نگاه ۱۰ برابر بیشتر بود! چون شهرستانی بودم و لهجه غلیظی داشتم، مطابق مد لباس نمی پوشیدم، آداب معاشرت را خوب نمی دانستم و شوخ زبانی و طنازی حالا را نداشتم. همه طردم کردند و اهالی رادیو به شدت علیه من گارد گرفتند.

بعد از مدتی که برنامه شعر و موسیقی و نمایشنامه ضبط می کردم برنامه ای به من پیشنهاد شد به اسم مسابقه و سرگرمی که روانشاد استاد توحیدی نویسنده اش بود و من تهیه کننده اش شدم. وقتی آرم برنامه را ساختم نظرها نسبت به من تغییر کرد و من را آدم خوش ذوقی شناختند اما طول کشید دیگر.

بین آن خوش لباس های شیک پوش و روشنفکرمآب وصله ناجوری بودم ولی ماندم، زحمت کشیدم، اعتبار خریدم اما درنهایت بدون هیچ دلیلی ممنوع الکارم کردند. تا سال ها تبدیل به یک کارمند شده بودم، قریب به بیست سال این وضع من بود تا اینکه سال ۷۴ ورق برگشت و برای تهیه برنامه از من دعوت شد.

* با کدام برنامه به تهیه کنندگی برگشتید؟

تا سال ها تبدیل به یک کارمند شده بودم، قریب به بیست سال این وضع من بود تا اینکه سال ۷۴ ورق برگشت و برای تهیه برنامه از من دعوت شد- برنامه «میزان» که به فعالیت های قوه قضاییه  می پرداخت. ۱۱ سال برایشان برنامه ساختم که برنامه های نخست به شدت قابل دفاع بود اما به مرور کیفیت خود را از دست داد. بعدها برنامه موسیقیایی «ترنم» را شروع کردم که پنجشنبه ها پخش می شد، بعد از آن برنامه «ضرباهنگ» را ساختم و بعد هم برنامه «در محفل معاشران» که در مورد حافظ بود و برنامه مشکل و خاصی بود. سپس «جامه دران» را در تحلیل موسیقی ایرانی که پرمخاطب بود تولید کردم و کار به جایی رسید که لوح فشرده آن را در کتابفروشی های رو به روی دانشگاه تهران می فروختند.

متاسفانه بعد از مدتی جلوی برنامه هایم را گرفتند. این قدر دلسرد و سرخورده شدم که از رادیو رفتم. بعدها به واسطه دوستان و برخی مدیران علاقه مند به رادیو برگشتم و برنامه تازه ای شروع کردم اما کم کار شدم تا الان که خدمت شما هستم.

* در این اتفاق ها و دلسردی ها هیچ وقت به خود  نهیب زدید که ای کاش رادیو را انتخاب نمی کردم؟

- هرگز! من انسان خوشبختی بودم که حرفه ام ایده آلم بود. کار در رادیو برای من تفریح بود، لذت می بردم و برایم زندگی بود. ۴۵ سال از حضور من در رادیو می گذرد و من از همه این سال ها خاطرات خوبی دارم.

متاسفانه بعد از مدتی جلوی برنامه هایم را گرفتند. این قدر دلسرد و سرخورده شدم که از رادیو رفتم* رادیو در سال های فعالیت شما دستخوش تغییرات زیادی شد، این تلاطم ها اثر ناخوشایندی بر تجربه حرفه ای شما نگذاشت؟

- زیاد حرص خوردم، به ویژه سال های اخیر خیلی به اهالی رادیو کم لطفی شد، متاسفانه مدیران بالادستی ارزشی برای رادیو قایل نیستند و این رسانه از یک دستگاه مهم فرهنگی هنری تبدیل شد به تریبون سیاسی.

حالا در رادیو همه چیز سیاسی تعبیر می شود و این تکدر خاطری است برای اهالی فرهنگ و هنر. کارم شده افسوس خوردن! مدتی قبل در یک ارزیابی برای یک برنامه رادیویی نوشتم این برنامه اگر فردا تعطیل شود دیر است! انگار پول و بودجه را بریزی دور! فردی برنامه سازش بود که بدیهیات تولید رادیویی را نمی دانست. حالا او منابع و سرمایه ها را هدر می دهد که هیچ، بر و بچه های گزارشگر و گوینده را هم بی انگیزه می کند، چرا این آدم باید برنامه بسازد؟ چون سفارش شده فلان مدیر است! اینها تیشه به ریشه رادیو می زند. در کتاب ها و حکایت ها خوانده ایم که اگر می خواهید یک مجموعه را زمین بزنید افراد کوچک را به کارهای بزرگ بگمارید، نمونه ای بهتر از رادیو را می توان در این مورد سراغ گرفت؟ حضور این آدم ها هم بودجه را هدر می دهد و هم مخاطب را از رادیو به دور می کند.

آدمی که در عمرش یک موسیقی خوب نشنیده، نمایش ندیده، نمایشنامه نخوانده، اهل مطالعه نیست، فلسفه  نمی داند، می خواهد چه گلی به سر رادیو بزند؟ خود او برنامه اش را نمی شنود چه برسد به من مخاطب.

در کتاب ها و حکایت ها خوانده ایم که اگر می خواهید یک مجموعه را زمین بزنید افراد کوچک را به کارهای بزرگ بگمارید، نمونه ای بهتر از رادیو را می توان در این مورد سراغ گرفت؟* در شرایط کنونی برنامه ای هست که از رادیو پیگیرش باشید؟ اصلا رادیو گوش می کنید؟

- آنقدر حرص می خورم که رادیو گوش نمی کنم! البته می دانم گاهی برنامه های خوبی هم هست اما به چشم نمی آید و لا به لای این همه برنامه بد شنیده نمی شود. اگر برنامه ای هنوز مخاطبانی دارد به دلیل حضور آدم هایی است که هنوز متعصبانه کار می کنند. اتفاقا اگر بررسی کنید می بینید همین ها مغضوبند! چرا؟ دلیلش مدیران خلق الساعه و کارنابلدی هستند که برای حفظ میز خود تن به هر کاری می دهند، حقوق های آنچنانی می گیرند و هنرشان سکوت و تایید مدیر بالادستی است. متاسفانه شمار آنها روز به روز زیادتر می شود و عرصه را بر نیروهای لایق و با شرفی که همین حالا هم در سازمان منشا اثر هستند، تنگ می کنند.

* وضعیت صداها را در رادیو چه طور می بینید؟

- خوب نیست. زمانی یکی از مدیران رادیو به واسطه یکی دو سفر به خارج از کشور به ایده ای رسید به نام رادیو اکشن. او می خواست در ایران هم رادیواکشن راه انداری کند. رادیو اکشن در همه جای دنیا نیازمند یک مجری مسلط، باسواد و اهل مطالعه است اما مگر ما اینجا نیروهایی از این دست تربیت کرده ایم؟ نتیجه چه شد؟ تولید برنامه هایی بی محتوا با مجریانی که بی سوادی خود را به رخ می کشند. در نهایت هم این تقلید کورکورانه به تولید برنامه های مجری محور و بی محتوایی منجر شد که شنونده را از هر چه برنامه رادیویی بود فراری داد و منزجر کرد!

دلیلش مدیران خلق الساعه و کارنابلدی هستند که برای حفظ میز خود تن به هر کاری می دهند، حقوق های آنچنانی می گیرند و هنرشان سکوت و تایید مدیر بالادستی است* به علاقه وافرتان به برنامه «گل ها» اشاره داشتید. این رغبت و به ویژه تسلط تان به حوزه موسیقی باعث نشد به فکر تولید برنامه ای در مورد موسیقی فاخر سنتی کشورمان بیفتید؟

- اتفاقا برنامه ساختم و چقدر به اصطلاح گل کرد. به توصیه یکی از مدیران با ذوق رادیو برنامه ای ساختم با نام «شور زندگی» که مانند برنامه «گل ها» همه چیز داشت؛ شعر، موسیقی و آواز. البته با برآورد هفت هزار تومانی نمی شد سراغ خوانندگان تراز اول رفت پس تصمیم گرفتم سراغ خوانندگان جوان و گمنام و استعدادهای ناب بروم. یکی از آنها علیرضا قربانی بود که به واسطه برنامه ما معرفی شد. همینطور مهندس کاظمی که صدای بسیار خوبی داشت. همین که در آن مقطع اسم دستگاه هایی چون افشاری و ابوعطا و... به گوش مردم می رسید و کمی موسیقی خوب گوش می کردند، برای من خوشایند بود.

هرچند عمر آن برنامه هم کوتاه بود و توقیف شد، اما جوانان موفقی را به حوزه موسیقی معرفی کرد.

* دلیل توقیف برنامه چه بود؟

- به حراست سازمان شکایت کردند که چه نشسته اید که مانی دارد در رادیو تهران موسیقی ضبط می کند در حالی که تولید موسیقی باید منحصرا در اختیار مرکز موسیقی سازمان باشد. من توضیح دادم اما دوستان قانع نشدند و این برنامه را تعطیل کردند.

* غیبت موسیقی فاخر در برنامه ها چه قدر به رادیو لطمه زد؟

- بسیار زیاد. ضمن احترام به همه مدیران رادیو که آمدند و رفتند و البته ما هنوز هستیم، در سال های اخیر خیلی از مدیران کارنابلد و سفارشی در سازمان حضور پیدا کردند که رادیو و شنونده ها را در حد خود پایان کشیدند. الان شنونده های رادیو گذری و سطحی هستند. اینجا تهران است و افراد تحصیلکرده، فرهنگی و متخصص زیادی در آن زندگی می کنند، اما چه قدر نخبگان و افراد فرهیخته با رادیو در ارتباط هستند؟

کسانی که با سطح نازل علمی و تجربی مدیر رادیو شدند سطح رادیو را هم نازل کردند و این وحشتناک است. با این وضعیت، رادیو محکوم به زوال و فروپاشی است. به نظرم تنها راه نجات راه اندازی رادیو خصوصی است، شاید برنامه سازان حرفه ای و خانه نشین بیایند و اتفاقات خوبی رخ دهد. نمی شود فلان آقای سفارش شده را که بی تجربه است و دانش لازم را ندارد چون مطابق میل فلان مسئول ارشد لباس می پوشد و حرف می زند به یک مجموعه فرهنگی تحمیل کنیم و آن گاه بخواهیم مردم هم به شکل دستوری دستپخت آن آقا را بخورند و به به کنند.

نمی شود فلان آقای سفارش شده را که بی تجربه است و دانش لازم را ندارد چون مطابق میل فلان مسئول ارشد لباس می پوشد و حرف می زند به یک مجموعه فرهنگی تحمیل کنیم و آن گاه بخواهیم مردم هم به شکل دستوری دستپخت آن آقا را بخورند و به به کنند خیلی تاسف می خورم وقتی می بینم فلان رادیوی محلی یا اینترنتی از یک شبکه رادیویی با این همه مدیر ریز و درشت مخاطب بیشتری دارد. اینها همه درد است اما کو گوش شنوا؟ رادیو که فقط برای یک قشر خاص یا طرفداران یک طرز تفکر و گروه سیاسی نیست، رادیو متعلق به همه مردم است. اما حالا رادیو نزد برخی مدیران همین که مطابق سلیقه و میل این گروه اندک باشد، کفایت می کند! اینها برای نظام ما که داعیه فرهنگ دارد و در سینما و هنر حرف برای گفتن داشته و دارد و در بسیاری عرصه های فرهنگی هنری درخشیده و جهانی شده، خوب نیست. وضعیت سینما و تئاتر ما پس از انقلاب با سال های قبل از آن اصلا قابل مقایسه نیست و خیلی رشد داشته، این رشد و تعالی کجا باید خود را نشان دهد؟ آیا رسانه های ما همپای آن رشد کرده اند؟

* یعنی سال های رونق و شکوفایی رادیو به خاطره ها پیوسته است؟

- با این وضعیت ممکن نیست به اوج برگردد! رادیو در جریان انقلاب و جنگ تحمیلی بسیار موثر بود و درخشید اما حالا اوضاع را می بینید. مگر اینکه نیروهای ناکارآمد کنار گذاشته شوند که این هم امکان ندارد! زیرا آقا و خانم فلانی همه توصیه شده هستند. نیروهای خدوم، تحصیلکرده و توانای رادیو هم بی انگیزه و در حاشیه هستند. همین حالا در رادیو گویندگان و گزارشگرانی داریم که سال هاست زحمت می کشند اما وضعیت مشخص استخدامی ندارند، به صورت برنامه ای و با تاخیرهای طولانی حقوق می گیرند آنهم بدون بیمه و مزایای قانونی یک کارمند. اینها یعنی بی انگیزگی، سرخوردگی، یعنی قدر سرمایه های انسانی را ندانستن.

* در این ۴۵ سال حضور در رادیو به شما پیشنهاد مدیریت هم شده است؟

- بله خیلی زیاد!

* و پذیرفتید؟

- به هیچ وجه! دلایل زیادی داشتم که نپذیرم. من مدیرانی می بینم که اصلا از نظر جایگاه و ذهنیت فرهنگی نمی خواهم و نمی توانم شبیه آنها باشم. من سال ها زحمت کشیدم، نزدیک به پنج دهه از عمرم را در رادیو گذراندم، به قول معروف خاک رادیو را خورده ام، در سخت ترین شرایط عاشقانه و بدون هیچ چشمداشتی کار کردم، قشر فرهیخته و نخبه جامعه از نویسنده و موزیسین و کتابفروش و خطاط و کارگردان بگیر تا سایر عناصر فرهنگی جامعه برنامه های مرا پشت و پناه خود می یافتند، رادیو خانه و مامن آنها بود، من آن سال های رونق و شکوه رادیو را دیده ام. من عاشق حافظ و سعدی و خیامم، از خانواده ای هستم که ایرج میرزا تحویل جامعه داده، هیچ وقت نمی خواهم با آقای فلانی هم تراز بشوم، نمی خواهم با فلان مدیر کم سواد در یک سطح باشم. سختی را تحمل می کنم اما در جایگاه خودم هستم.

* روزهای کم‌کاری و حاشیه‌نشینی را چگونه سپری می کنید؟

- من با دلم زندگی می کنم! عاشق زیبایی هستم و هر جا زیبایی هست من هم هستم. به همه توصیه می کنم به ندای قلبشان گوش کنند. از نظر جسمی مشکلات فراوانی دارم اما از نظر روحی مست شعر و موسیقی هستم. روزگار خوبی دارم، همسری مهربان و فرزندان موفقی دارم و در حدی که اموراتم بگذرد و محتاج نباشم پشتوانه مالی دارم.

* حالا وقتی به گذشته ها نگاه می کنید جای چه کسانی را در رادیو خالی می بینید؟

- خیلی ها؛ احمد شیشه گران، جواد آتش افروز و... . ای کاش رادیو قدر داشته هایش را می دانست.