بهناز جعفری: ام.اس مرا آرام‌تر کرده است
بازیگری جدی‌ترین مقوله در زندگی بهناز جعفری است.

 

این موضوع را نه تنها نقش آفرینی‌هایش در قاب تلویزیون یا پرده سینما بلکه از خلال صحبت‌هایش هم می‌توان فهمید.

 

این موضوع برایش تعارف بردار نیست، برای همین هم وقتی در سال 93 از زبان پزشکش شنید که به بیماری ام.اس مبتلا شده، خم به ابرو نیاورد و مصمم فعالیت‌هایش را دنبال کرد.

وی یکی از سخت‌ترین نمایش‌های زندگی‌اش «اتاق ورونیکا» را در این ایام بازی کرد و از پای ننشست.

 

بهناز جعفری که این روزها پاسداشت 20 سال فعالیت او نیز در چهار سو برگزار شد، از آن دست بازیگرانی است که همه جوره برای نقش هایش زحمت می‌کشد.

 

وی بی‌شک یکی از سختکوش‌ترین بازیگران تئاتر است که همه توانش تلاش می‌کند در این عرصه خوش بدرخشد.

 

بهناز جعفری در این گفت و گوی صمیمانه از زندگی و کارش با مخاطبان «سیب سبز» صحبت کرده و جزئیاتی درباره زندگی جدیدش با بیماری ام.اس را در اختیار مخاطبان مجله قرار می‌دهد.

 

وی معتقد است اطلاع رسانی و مطالعه در مورد این بیماری می‌تواند راهکارهای مفیدی برای زندگی مسالمت آمیز با این بیماری را به همراه داشته باشد.

اگر نترسم، کار هنری را باخته‌ام!

انرژی‌ای که در تئاتر کسب می‌کنم با هیچ کار دیگری قابل قیاس نیست. من هم به همان تئوری تکراری اعتقاد دارم که می‌گویند تئاتر راست و سینما دروغ محض است. من همیشه در تئاتر ریکاوری شدم و خودم را پیدا کردم. پیدا کردن شخصیتی که قرار است در تئاتر آن را بازی کنم، آشنا شدن با این شخصیت و قرار گرفتن در نقش او،‌ تحربه بسیار خوبی برایم است. در برابر دوربین در مدیوم سینما یا تلویزیون، فرصت کوتاهی است که فقط می‌توان به آرشیو کتابخانه‌ای مغزر رجوع کرد. طوری که همه چیز در یک پلان گرفته شود و می‌رویم برای پلان‌ بعدی. اما تئاتر این طور نیست،‌ اگر می‌توانستم همیشه و تا آخر عمرم در تئاتر می‌ماندم زیرا امنیت عجیب و غریبی در تئاتر احساس می‌کنم. هنوز سر فیلمبرداری که می‌روم می‌ترسم حتی اجرای اول نمایش‌ها هم برایم کمی ترس‌آور است. تا پیله نقش باز شود و بتوانی خودت را پیدا کنی ترسناک است اما به نظرم اتفاق این ترس قشنگ است. اگر روزی نترسم، کل کار و زندگی هنری‌ام را باختم.

از بازی کردن نقش‌های منفی لذت می‌برم

من گوشه‌ای از وجودم دو تا سیم دارم که بعضی وقت‌ها روی هم می‌افتد و اتصالی می‌کند، آن وقت شخصیتی سرتق دارم. انرژی و زمینه نقش‌هایی که بازی کردم را داشته‌ام که توانسته‌ام از عهده آنها بربیایم. شاید به خاطر میمیک صورت و ... هم باشد که نقش‌های منفی یا شخصیت‌های مبارزه‌جو را به من پیشنهاد می‌دهند.

 

خودم هم همیشه از نقش‌های خاص منفی لذت برده‌ام چون جای کار دارد و به راحتی نمی‌توان از پس آن برآمد. دوست دارم نبض نقش‌های منفی را بگیرم و ببینم که از این دنیا چه می‌خواهند. من عزمم را جزم کرد‌ه‌ام که با تمام وجود به نقشم خون و جان بدهم و آن را زندگی کنم تا ردپای خوب و به یادماندنی داشته باشد. این در یاد ماندن خیلی سخت است و تمام این سختی‌هاست که از من یک دختر سرتق و یاغی نشان می‌دهد. فکر می‌کنم باید آن قدر یگانه و خاص نقش را بازی کنم که هر کس می‌بیند، بگوید فقط خود دیوانه‌اش می‌توانست این نقش را بازی کند.

رسیدن به قله، امکان پذیر اما آهسته‌تر

تا قبل از این، آنچه از ام‌.اس در ذهنم داشتم، آدم‌هایی بودند که ویلچر نشین و واکر به دست و ناتوان هستند. اما اولین کسی که بعد از شنیدن ابتلایم به ام.اس به ذهنم خطور کرد، آقای علیرضا کوشک جلالی بود که می‌دانم سال‌هاست با ام.اس زندگی می‌کند. ایشان همیشه بسیار خوش روحیه و خندان است و مستمر کار تئاتر را انجام می‌دهد. همین تصور از آقای کوشک جلالی به من نشان داد که ام.اس حتما با ناتوانی و از کار افتادگی نیست. برای مبتلایان به ام.اس رسیدن به قله امکان پذیر است اما آهسته‌تر از بقیه.

زندگی با ام.اس هم جریان دارد

وقتی درمان و تزریق کردن را شروع کردم، فهیمدم که دباره این بیماری بی‌اطلاع و کم‌دانش هستم. به نظرم کلمه ام.اس کمی مهیب‌تر از خود بیماری است و معمولا با شنیدن اسم این بیماری ترس ایجاد می‌شود. در طول اولین روزهای درمانم، دیدم که پرستاران چقدر راحت از ام.اس حرف می‌زنند و آن را یک بیماری هولناک غیرقابل درمان نمی‌دانند. همه بگو بخند می‌کردند و روند درمان را توضیح می‌دادند. هیچ کس از یک موضوع هیولایی صحبت نمی‌کرد و حتی یکی از پرستاران برایم تعریف کرد که خودش هم از سال‌ها پیش به ام‌.اس مبتلاست و دوبار هم زایمان کرده است. دیدم زندگی با ام‌.اس هم جریان دارد و فقط باید روی بعضی مسائل مثل استرس کنترل داشته باشم.

ام.اس اثر انگشت خاص است

از آنجا که فکر می‌کردم دانشم درباره ام.اس کم است از یکی از دوستانم که در شهر کتاب فعالیت می‌کند، خواستم که هر چه کتاب درباره ام.اس وجود دارد برایم بیاورد. سه کتابی که در اینستاگرام معرفی کردم را خواندم و اطلاعات بیشتری کسب کردم. جالب است که نویسنده کتاب «از ام.اس تا سلامتی» خودش هم درگیر این ماجراست و از زبان خود برای خوانندگان نوشته است. در همین کتاب‌ها بود که اطلاعات زیادی به دست آوردم و فهمیدم که ام.اس مثل اثر انگشت است و به تعداد آدم‌ها انواع مختلف ام.اس وجود دارد. به همین ترتیب ممکن است نوع بیماری یک فرد با فرد دیگر متفاوت باشد و برای افراد مختلف یکسان نیست.

اگر بگویند ام.اس را از زندگی‌ات می‌گیریم،‌ ناراحت می‌شوم

در طول درمان، کم کم متوجه شدم نسبت به ماجرایی اشراف پیدا کردم که اصلا شاید لازم بوده که این اتفاق بیفتد. یعنی برای من که یک آدم پراسترس، پرخاشگر، تند و سریع و بداخلاق هستم، حالت نرمال همین آرام و کندتر بودن است.

 

وقتی ام.اس باعث شد کمی آهسته‌تر راه بروم، طمأنینه بیشتری داشته باشم، نفس عمیق بکشم، روی اعصاب و استرسم کنترل داشته و زندگی آرام‌تری داشته باشم، با خودم فکر کردم اصلا نکند زندگی نرمال همین است و من زیادی تند و سریع بودم. شعار نمی‌دهم اما اگر بگویند ام.اس را از زندگی‌ای می‌گیریم و به قبل برگرد، شاید ناراحت شوم چون دوستش دارم.

ام.اس مرا آرام‌تر کرده است

ام‌.اس من را آرام‌تر کرده و چشم دلم را باز کرده است. من از چشم سر به چشم دل رسیدم. همین که به خود خویشتنم آگاه شدم برایم اتفاق بسیار جالبی بوده است. هیچ کسی، هیچ کتابی، هیچ انسان فرهیخته‌ای و هیچ نقشی نتوانست چنین تأثیری روی من بگذارد؛ جز همین اعصاب بدنم که خودشان را تخریب می‌کنند. این اتفاق باید در وجود و بدن من بیفتد که آگاهی پیدا کنم و چشم دلم باز شود. این است که از این اتفاق خیلی لذت بردم و بسیار روی زندگی شخصی‌ام تأثیر گذاشت.

این روزها بیشتر هوای خودم را دارم

من با ام.اس به این رسیدم که کمی حواسم به خودم باشد و بیشتر هوای خودم را داشته باشم. با خودم گفتم چرا من همیشه حواسم به دیگران است و فقط با دیگران مهربانی می‌کنم؟ کمی هم این بهناز کوچک خودم را دریابم. این دختر کوچک که تا 40 سالگی با من آمده، حتما حسودی کرده و واکنش نشان داده است. وقت آن بود که دورن خودم را هم از عشق پر کنم و کمی به خودم برسم.

گیاهخواری، مفید اما سخت

در این مدت هر پیشنهاد و توصیه‌ای که از سمت دوستانم می‌شد را با آگاهی گوش می‌کردم و سعی می‌کردم انجام دهم. تا قبل از این تصور می‌کردم یوگا برای افراد مسن و بازنشسته است اما آن را امتحان کردم. کلاس‌های تی‌ام، کسب آرامش، کنترل استرس و ... را امتحان و سعی کردم از همه آنها بهره بگیرم. مدتی برای بهبود وضعیت تغذیه‌ام به انجمن گیاهخواران رفتم و از خانم فراهانی(بازیگر و همسر بهزاد فراهانی)‌ کمک گرفتم.

 

 

آقای کوشک جلالی به من گفت که خام گیاهخواری تأثیر خوبی دارد و اگر بتوانی ادامه دهی خیلی خوب است. عزمم را جزم کردم که خام گیاهخواری را ادامه دهم اما واقعا خیلی سخت بود و کل روش زندگی عوض می‌شود. تهیه غذای این نوع رژیم، مواد غذایی جدید که باید مصرف کرد، نوع و زمان استراحت و ... همگی برای من که بازیگر هستم و گاهی اوقات باید غذای سر صحنه را بخورم کار سختی بود. باید سیستم زندگی‌ام را کامل تغییر می‌دادم و برای من که 40 سال این طور زندگی کرده‌ام، با اینکه خام گیاهخواری خیلی مفید است و به سلامت کمک می‌کند اما کار سختی بود که متأسفانه نتوانستم ادامه دهم.

سخت‌ترین تئاتر زندگی‌ام را با ام‌.اس بازی کردم

ام.اس نتوانسته روی حرفه من تأثیر بگذارد تا آنجا که در دوران بیماری سخت‌ترین تئاتر زندگی‌ام یعنی «اتاق ورونیکا» را بازی کردم و کسی شک نکرد که ممکن است بیمار باشم. تنها چیزی که وجود داشت این بود که به مچ‌بندهایم نیاز داشتم چون نمی‌توانستم زیاد روی پاهایم تکیه کنم و باید استراحت می‌کردم. گاهی اوقات نمی‌توانم تخمین بزنم که این پای عزیز من را تا آن طرف خیابان یاری می‌کند یا نه، اما هیچ کدام اینها جلوی فعالیتم را نگرفت.

همکاری با انجمن ام.اس برای اطلاع رسانی

دوست ندارم چند شاخه شوم و در انجمن‌های خیریه مختلف باشم اما حضور کمی داشته باشم. ترجیح می‌دهم در یک انجمن اما حضور ثمربخش داشته باشم، این بود که با انجمن ام.اس آشنا شدم و همکاری کردم. به این دلیل که این بیماری را خودم درک کرده و تجربیات روحی خاصی درباره آن داشتم گفتم که هر کاری لازم باشد برای کمک انجام می‌دهم. جلساتی تشکیل می‌دادیم که چه کارهایی باید انجام داده و چطور باید اطلاع رسانی انجام دهیم. به نظرم هنرمندان بیشتر می‌توانند صدای خود را به گوش مردم برسانند. من هم به اندازه خودم هر کاری که بتوانم برای آگاهی رسانی انجام می‌دهم. شاید بتوانم به عنوان یک عضو کوچک از انجمن ام.اس و با اعلام ابتلایم، به دیگران بگویم که زندگی تغییری نکرده و همه چیز پیش می‌رود.

باید با یک دوست عزیز به تفاهم برسم

ام.اس نوعی آگاهی به آدم می‌دهد که تصور می‌کنم خدا هر بنده‌ای را که دوست داشته باشد، این آگاهی را می‌دهد. به نظرم کسی که به ام.اس مبتلاست، بیمار نیست و فقط شاید انتخاب شده که کمی آهسته‌تر زندگی کند. اصلا من می‌گویم شاید ریتم درست زندگی همین آهستگی و طمأنینه باشد، اما ما درگیر زندگی مدرن وسریع شده‌ایم و روال زندگی را گم کرده‌ایم. اصلا شاید ای ریتم بدوی زندگی‌مان است و بقیه باید با ما تنظیم شوند و ریتم زندگی را آهسته کنند. شاید همین افراد مبتلا به ام.اس یک روزی باعث تأثیر و تغییری در جهان شوند که آهسته‌تر زندگی کنیم و لذت بیشتری ببریم. ام.اس طعم و بوی تازه‌ای به زندگی‌ام داده است. الان مثل قبل عصبانی نمی‌شوم، از بعضی مسائل راحت می‌گذرم و فکر می‌کنم هیچ چیز آن قدر نمی‌ارزد که تا این حد مرا به هم بریزد. من چنگک‌هایی روی دست و پاهایم دارم که نمی‌توانم استرس داشته باشم و آلارمی از بدنم نگیرم. به خودم می‌گویم این بدن خیلی با تو راه آمد و تو را بخشید،‌ اما الان وقت آن رسیده که تو به فکر بدنت باشی، الان باید با یک دوست عزیز به نام ام.اس به یک تفاهم برسیم که فلان کار را می‌توانم انجام دهم یا نه.

عمل زیبای موجب نوعی تناقض است

در کشور ما عمل‌های زیبایی را همیشه اول عوام انجام می‌دهند و بعد بازیگران و آدم‌های مشهور، در حالی که فکر می‌کنم در جاهای دیگر دنیا اول افراد مشهور و هنرمندان جراحی زیبایی انجام می‌هند و بعد برخی آدم‌های خاص آن جراحی‌ها ار انتخاب می‌کنند. مردم ما آنقدر به جراحی‌های زیبایی روی آورده‌اند که اتفاقا به نظرم بازیگران کمتر به آن می‌پردازند. نوعی تناقض عجیب وجود دارد که مردم خودشان جراحی‌های مختلف را انجام می‌دهند اما از هنرمندان خرده می‌گیرند که چرا این همه جراحی می‌کنند. من همه چیز را دوست دارم که طبیعی باشد. به نظرم پیری هم باید عرصه بروز داشته باشد و چین‌های سالخوردگی را هم دوست دارم، بپذیرم. هیچ گونه جنگ و مبارزه‌ای هم با این چین و چروک ها ندارم. البته من هم سعی می‌کنم با طراوت و جوان باشم اما دوست دارم در آینده هم یک پیر با مزه و خوب و دوست داشتنی شوم. برای من مهم است که پوست متناسب و خوب و دندان‌های سالم داشته باشم وگرنه علاقه‌ای به جراحی و ... ندارم.

ام.اس آن قدر ترسناک نیست که پنهانش کنیم

بعد از ابتلای من به ام.اس، تیترهای زرد شکل گرفتند که: بهناز جعفری هم به بیماری ام.اس مبتلا شد. یا زمانی که برای‌ ام.آر.ای مراجعه می‌کردم باید روی ویلچر می نشستم، برخی مردم کامنت می‌گذاشتند که ما شما را روی ویلچر دیدیم و جریان چیست و ... دیدم که حواشی مختلفی در حال شکل گرفتن است که باید از آن جلوگیری می‌کردم. این بود که قضیه را علنی کردم تا بسط و گسترش اشتباه نشود و برداشت‌های شخصی به موضوع اضافه نشود.

 

بعد از اینکه در اینستاگرام اعلام کردم که به ام.اس مبتلا هستم، از افراد زیادی کامنت گرفتم که بعضی از این کامنت‌ها وقعاً ناراحت کننده بود. خیلی دردناک است که بعضی مواقع اطرافیان یک فرد بیمار نمی‌توانند موقعیت او را درک کنند و برخورد نامناسبی با بیمار می‌کنند. مثلا خانمی نوشته بود که همسرش به دلیل ام.اس از او جدا شده است. یا خانم دیگری عنوان کرده بود که ام.اس را از خانواده پنهان می‌کند زیرا می‌داند که برخورد بدی خواهند داشت. فرد دیگری نوشته بود که ام.اس باعث شد که شغلم را از دست بدهم و ... همه اینها دردناک است. ام.اس واقعا اسم وحشتناکی دارد اما آن قدرها هم ترسناک و عجیب و غریب نیست که کسی بخواهد به خاطر آن زندگی، کار و ... را از دست بدهد. این است که به نظرم برخورد اطرافیان و نوع واکنش آنها بسیار مهم است.