رهبر انقلاب فرمودند انگار امشب شب پیرمردهاست!

بین همه شاعرها اسمش دیدار هست؛ همان دیدار شاعران با حضرت آقا. اول کار اینقدر هیجان بود که نفهمیدم مسیر هتل با حوزه که یک ربع بود چه‌طور رفتم. همه داخل مسجد حوزه هنری جمع شده بودند و کارت ورود به جلسه را می‌گرفتند و وسایل تحویل می‌دادند.

 

چیزی که در همه زوایا مشخص بود هیچ کس از حس این دیدار روی پای خودش بند نبود؛ آنهایی که دست اندر کار بودند در تکاپوی تدارک برنامه بودند؛ آنهایی که مهمان بودند همه با نگاه‌هایی پر از شعف برای این دیدار ایستاده و با واژه انتظار ساعت را نگاه می‌کردند؛ خیلی از شاعرها همدیگر را می‌شناختند و برای هم آغوش باز می‌کردند.

 

خیلی‌ها اسمشان را که می‌پرسیدی می‌فهمیدی شعرشان را بارها خوانده‌ای. همه که جمع شدند راهی اتوبوس‌ها شدیم؛ چندتایی شاعر مشهدی کنار ما بودند و برای سلامتی رهبر صلوات می‌‌فرستادند. کنار من خانم وحیدی نشسته بود که هر چه یادم هست از تلویزیون او را دبده بودم.

 

رسیدیم درب بیت و از ایست بازرسی اول گذشتیم؛ اولین چیزی که برایم جالب بود طروات و تمیزی و گل‌های آنجا بود. همه چیز پر از تازگی بود چقدر مهربانانه و مودبانه ما را راهنمایی می‌کردند.

 

نزدیک‌های چمن‌ها نشستیم همه منتظر بودیم، آقا بیایند و نماز بخوانیم. دختر خانمی 9 ساله و با رعایت حجاب کامل قسمت خانم‌ها نشست؛ برای همه جالب بود و خودش توضیح داد پدرش شاعر هست و برای آقا نامه نوشته و گفته دوست دارد با پدرش به دیدار آقا بیاید.

 

آقا که وارد شدند همه بلند شدیم؛ در نگاه کسانی که بار اول بود می‌آمدند دیدار می‌شد خیسی صورتشان را دید. خیلی‌ها اشکشان هم سرازیر شده بود.

 

نماز را که نیت کردم باورم نمی‌شد پشت سر آقا دارم نماز می‌خوانم. آقا رعایت روزه‌داری ماها را کردند و نماز که تمام شد رفتیم پای سفره افطار. خانم‌ها هنوز کامل ننشسته بودند که آقا وارد اتاق خانم‌ها شدند. من جزو نفرات اول بودم رفتم جلو؛ با آقا شاید 4 قدم فاصله داشتم.

 

دیدار آقا از نزدیک با آنچه در تلویزیون دیده بودم خیلی تفاوت داشت؛ مثل پدری مهربان و آرام‌بخش.

 

آقا تا وارد شدند گفتند: این همه خانم شاعر هستند؟ ماشاءالله. چندتایی خانم آمدند جلو کتابشان را به آقا تقدیم کردند. یک خانم نویسنده که بر اساس گفته‌های آقا داستان یک زن شجاع در زمان جنگ در کرمانشاه را نوشته بود(فرنگیس حیدرپور)، کتابش را تقدیم آقا کرد؛ بعد خانم درخواست انگشتر کرد که آقا با خنده گفتند این همه انگشتر همراه ندارم اما می‌گویم تقدیم کنند.

 

افطار که تمام شد رفتیم سمت سالن برنامه همه نشستند و برنامه ساعت 9:45 دقیقه شروع شد. قرآن که خواندند آقای قزوه گفت به رسم هر سال شعر از خودم نمی‌خوانم و به یاد زنده یاد استاد سبزواری شعری از دیوان ایشان می‌خوانم. بعد از آن فاتحه‌ای به روان استاد سبزواری و دیگر شاعران که فوت شده بودند فرستاده شد.

 

آن فضا را بارها از تلویزیون دیده بودم الان باورم نمی‌شد آمده‌ام اینجا. یک عالمه دوربین و عکاس دور و بر آدم دنبال سوژه خوب بودند؛ همه چیز در چارچوب نظم و حساب شده.

 

مجلس ساکت بود همه حواسشان جمع بود که همه دیدار و حواشی آن را در ذهنشان ضبط کنند. شاعر اول برنامه استاد گرمارودی بود که غزل خواند و در ادامه چندتایی پیشکسوت مثل استاد مجاهدی و آقای حداد عادل و غیره شعرخوانی کردند. آقا رو به آقای قزوه کردند و گفتند انگار امشب شب پیرمردهاست و با این جمله آقا مجلس را خنده فرا گرفت و در ادامه گفتند اینجور پیش برویم جوان‌ها فکر شعرخوانی نباشند.

 

چندتایی از روحانیون هم شعرخوانی کردند، که آقا گفتند شعرهای سطح بالایی خوانده شد. از پاکستان و هندوستان و افغانستان هم شاعرهایی شعرخوانی کردند و شعرشان مورد حمایت آقا قرار گرفته شد.

 

نوبت به یک دانش‌آموز به اسم روح الله اکبری شد تا شعربخواند؛ سلام که کرد آقا جواب داد سلام باباجان و بعد از شعرخوانی پرسیدند از کجایی و چند سال سن داری.

 

محمد کاظم کاظمی نوبت شعرخوانی‌اش را داده بود به یک شاعر کابلی که آقا گفتند هر دو نفر شعر بخوانند. حس کردم آقا از این روحیه بخشش لذت بردند.

 

شاعر ترک زبانی به نام آقای توسی به زبان ترکی شعر خواند و آقا پایان کار سوال ترکی پرسیدند و جواب شنیدند بعد آقای قزوه گفت راجع به انرژی هسته‌ای بود ؛ شاعرها همه خندیدند !

 

آقای ناصر فیض شعر طنزی شجاعانه به اقتباس از شعر حافظ خواند که مورد توجه آقا و شاعرها قرار گرفت و در طول شعرخوانی خنده بر لبان همه شاعرها بود .

 

چند نفری از خانم‌ها هم شعرهایی با موضوع های اجتماعی و آیینی خواندند که یکی از آنها دختر شهید افشاریان بود. او در اول برنامه و زمانی که حضرت آقا را دیده و هم کلام شده بود مدتها گریه شوق در چشم داشت.

 

شاعری هم شعر نیمایی خواند در مورد آمریکا چیست؟ یک جای شعر گفته شده بود مصدق بدان آمریکا کیست؟؟ بعد از مراسم خیلی‌ها می‌دیدم در این مورد صحبت می‌کردند.

 

آقا به محمد سیار اشاره کرد که شما شعر نمی‌خوانید؟ او گفت ولی‌امر مسلمین شما هستید ولی آقای قزوه هم فرمان بدهند(خنده شاعرها). آقای قزوه کنار آقا نشسته بود لیست را نشان داد؛ شاعر بعدی آقای سیار بوده است.

 

آقا از شعر مشترک آقای سیار و آقای میلاد عرفان پور تقدیر کرد که رسانه‌های بیگانه را حسابی ناراحت کرده بوده و گفتند من دنبال می‌کردم این مطالب و شعرها و آهنگ خوبی هم بر این شعر گذاشته شده بود و از صدا و سیما پخش می‌شد.

 

آخرین شاعر مراسم آقای محمدی گلپایگانی بودند که قصیده‌ای خواندند و آقا به ایشان گفتند هر بیت شعرتان توشه آخرت شما باشد. بعد از سخنرانی هوشمندانه آقا در زمینه شعر و محفل شاعرانه مراسم ساعت 12شب تمام شد . راهی حیاط شدیم و سوار اتوبوس؛ یک آرامش در نگاه همه می‌دیدم.

 

آقا به خانم‌ها انگشتری که قول داده بودند هدیه دادند .

 

در ضمن آقا در صحبتشان به مداح‌ها هم اشاره داشتند و گفتند: سال‌های اوایل انقلاب برای من نواری از مداحی شوری از جهرم آوردند و بعد یزد که بعد از آن در این همه سالها این مدل مداحی با احساس و شور در هیچ کجا ندیدم.