وی در بحبوحة ی پیروزی انقلاب موفق به اخذ مدرک دیپلم هنرستان گردید. شهید کدخدا که در دوران پرشکوه پیروزی انقلاب از هیچ کوششی در جهت بر پائی نظام اسلامی دریغ نداشت بعد از پیروزی انقلاب نیز با عضویت در سپاه پاسداران، خود را آماده دفاع و حراست از دستاوردهای انقلاب نمود.
وی علاوه بر موارد یادشده مدتی نیز به عنوان جانشین فرماندهی گردان امام حسین (ع) به انجام امور محوله پرداخت. سردار شهید سید محمد کدخدا در سال 1359 همسری شایسته برگزید که ثمره این ازدواج فرخنده 3 فرزند می باشد. وی چند روز قبل از به دنیا آمدن آخرین فرزندش در تماسی تلفنی تولد او و پرواز آسمانی خود و سه یار همرزمش کمال، جمال و مهدی ظل انوار را به خانواده بشارت داد و نام خود را بر آن مسافر غریب نهاد.
پدر شهید میگوید: برای سید محمد کفش نو خریدم. با تردید نگاهی به کفش ها انداخت، بی معطلی جفت کفش ها را برد و زیر آب گرفت. از این رفتار عجیبش عصبانی شدم. گفتم: «پسر! این چه کاریه می کنی؟کفش خراب می شه»گفت: «پدر دوستم تازه فوت کرده، نمی خوام با دیدن کفش های نو من احساس بی پدری بکنه.
اوایل گشایش سپاه در شیراز، سید محمد برای نام نویسی مراجعه کرد. جزو اولین پاسدارهای شیراز بود. هر چه من و سایر خانواده به او اصرار کردیم که وارد سپاه نشود،قبول نکرد. می گفت:«من این شغل را دوست دارم.» به سید محمد گفتم: «تمام مخارج سفر و هزینه اقامتت در آمریکا را می دهم برو آن جا ادامه تحصیل بده.»گفت: «نه آن جا فساد زیاد است. غذایش حرام است. من یک ایرانی ام و ایران را دوست دارم. گفتم: «ما از این جا غذا برایت می فرستیم، باز هم ، قبول نکرد و از سپاه بیرون نیامد.
یکی از همرزمان شهید کدخدا می گوید: در مقر لشکر با یکی از برادران بسیجی کنار ماشین گردان ایستاده بودیم و صحبت می کردیم.سید محمد هم به جمع ما پیوست. میان صحبت ها، سید محمد بدون جلب توجه سرش را پایین آورد و بی مقدمه دست بسیجی را که به شیشه ی ماشین تکیه داده بود،بوسید. دوست ما خیلی ناراحت شد. با ناراحتی گفت: «سید چرا این کار را کردی؟»سید خندید و گفت: «وقتی امام می گوید: «من دست بسیجی ها را می بوسم، ما هم باید این کار را بکنیم،ما باید پای شما را ببوسیم.»