«مسیحیان در ایران در معرض تهدید نسلکشی هستند، باید به آنها پناهندگی بدهیم!» این تیتر که از طرح عجیب کنگره آمریکا برآمده، موجب شد نگاهی دوباره کنیم به کتابی که موضوع آن مسیحیهای داخل ایران هستند.
کتاب «مسیح در شب قدر» ماجرای بازدیدهای رهبر انقلاب از خانواده شهدای مسیحی ساکن در ایران است. در این کتاب حضور حضرت آقا در منازل شهدای مسیحی کشورمان، در بیستوسه بخش روایت شده است. مسیحیان ایران که عمده آنها ارمنی و آشوری هستند و صدها سال است در این کشور زندگی میکنند. این هموطنان عزیز که خود را ایرانی و بخشی از ملت میدانند، در مجموع، بیش از صد شهید تقدیم کشور کردهاند. اغلب این دیدارها در روزهای سال نو میلادی است که این اقلبیت مذهبی در شادی به سر میبرند.
به مناسبت فرارسیدن سال نوی میلای بخشی از این کتاب را با هم میخوانیم. این روایت از صفحه 23 تا صفحه 140 کتاب انتخاب شده که به صورت تلخیص شده میآید.
***
از خیابان شهید نجاتاللهی، میرویم به خیابان خرمشهر. در خانۀ دوم، دو خانمِ حدوداً شصت ساله و چهل ساله، مادر و خواهر شهید، به استقبال آقا میآیند و سلامعلیک میکنند. مثل دیدار قبل، این خانه هم اتاق پذیرایی دارد و مبلمان. حضرت آقا وارد اتاق پذیرایی میشوند و مادر و خواهر شهید هم پشت ایشان وارد میشوند. آقا نمینشینند تا ببینند مادر شهید کجا مینشیند: شما کجا مینشینید؟
مادر شهید که چند سالی از رهبر بزرگتر نشان میدهد، به ایشان میگوید «میخواهم کنار شما بنشینم.»
آقا لبخندی میزنند و از جمله مادر شهید استقبال میکنند: بله. بنشینید. همینجا بنشینید.
نشستن آقا در کنار مادر شهید مسیحی، شاید از شیرینترین لحظات این مادر دلسوخته باشد.
هر سه نفر، روی مبلی هلالیشکل که پنج شش نفره است مینشینند. آقا یک گوشة مبل، و مادر و خواهر شهید، گوشه دیگر مبل.
بلافاصله بعد از نشستن، خواهر شهید بلند میشود و قاب عکسِ برادر شهیدش را به رهبر نشان میدهد: برادر من هستند.
آقا عصایشان را به مبل تکیه میدهند و قاب عکس را میگیرند. بعد با اشاره به مادر شهید، از خواهر میپرسند: شما دخترِ خانم هستید؟
ـ بله!
آقا با دقت مشغول تماشای قاب میشوند و خواهر شهید توضیح میدهد: بیستوچهار مرداد سال شصتوشش در مریوان شهید شد.
ـ مریوان؟ سرباز بودند؟
ـ بله.
ـ انشاءالله که خداوند اجرتان بدهد و دل شما را خوش کند. انشاءالله اجرِ رنجهایی که بهخاطر این حادثه کشیدید، به بهترین نحوی عنایت کند.
***
در این دیدار، نمایندة ارامنه در مجلس شورای اسلامی، آقای «وارطان وارطانیان» هم حاضر است. نمیدانم اتفاقی امشب اینجا حضور دارد، یا از قبل کسی به او اطلاع داده. ظاهراً از وقتی شنیده است که رهبر انقلاب به دیدار خانوادة شهدای ارمنی میروند، سعی میکند از این امر مهم غافل نشود. شنیدهام که آقای وارطانیان، از آن نخبههایی است که در بین مسیحیان ایران شناخته شده و محبوب است.
وارطانیان که سمت چپ آقا نشسته؛ شروع میکند از فعالیتهای فرهنگی خواهر شهید در باشگاه آرارات گفتن.
ـ در امور عامالمنفعه و باشگاه آرارات، بسیار فعال هستند و آنجا هم وقت میگذارند.
آقا سری به نشانة تأیید تکان میدهند و میگویند: پس در آرارات هم فعالند.
بعد برمیگردند طرف خواهر شهید و میپرسند: شما کارتان چیست؟ چهکار میکنید؟
ـ در یک شرکت، سرپرست واحد کامپیوتر هستم، ولی شرکتمان الان پرسنل را یک مقداری کم کرده، البته من را نگه داشتند.
***
آقا برای این خانوادة شهید که اینقدر عزت نفس دارند، اینطور دعا میکنند: انشاءالله که امورتان به بهترین وجه و راحتترین وجه بگذرد و دغدغه و مشکلی نداشته باشید.
و بعد، برمیگردند و با تأمل، جملهای را به ما که گروه همراهشان هستیم، میگویند: خیلی خوب، خیلی خوب، خیلی خوب! چقدر خوب شد که ما امشب آمدیم احوال این خانم، احوال این خانواده را پرسیدیم.
***
مادر و خواهر شهید، همزمان، با حالتی سرشار از شور و شعف و وجد، شروع میکنند به تشکر کردن از مهمانشان.
ـ حاجآقا خیلی خوشحالمان کردید. خیلی زحمت کشیدید.
ـ نخیر. من وظیفة خودم میدانم. منتها فرصتی که مناسبت ایجاد کند که آدم بتواند از همشهریها و هممیهنهای مسیحی یک ملاقات شیرینتری داشته باشد، همین ایام کریسمس است.
تا حرف به کریسمس میرسد، مادر شهید حرفی میزند که دلم را میسوزاند.
ـ ما رسم داریم در کریسمسها درخت کاج بخریم و بگذاریم. اما بعد از بچههایم، ده سال، یازده سال است که کاج نگذاشتهام!
سر میگردانم و اتاق را جستجو میکنم. بله! خبری از کاج نیست. با خودم فکر میکنم کار این مادر، مثل مادر شهیدی است که بعد از شهادت فرزندش، مثلاً در ایام نوروز، هیچوقت سفرة هفتسین نیندازد و ماهی قرمز نخرد.
آقا، قدری سکوت میکنند. بعد با تبسمی سرشار از مهربانی، میگویند: ولی بگذارید. عیب ندارد. دیگر خودتان را دلخوش کنید به اینکه آنها هم مشمول لطف خدا هستند. بهخصوص آنیکه رفته است در جبهه، برای دفاع از میهنش، برای دفاع از اصالتهایی، رفته. معمولی نیست، ما تعبیر شهادت را داریم که البته شهادت در ادیان دیگر هم هست.
و بعد از این جملات، آقا با این کلام گرم که «من احساس پیوند و عُلقة عاطفی و قلبی خودم را به شما ابراز میکنم» قلب دردمند این مادر و دختر را مینوازند و بیحساب شادشان میکنند.
بعد، آقا شروع میکنند به پرسیدن احوال آقای وارطانیان.
ـ خب! شما حالا در مجلس هستید؛ بله؟!
ـ در خدمت شما هستیم. حضرتعالی فرموده بودید که از نزدیک با خانوادة شهدای ارامنه آشنایی دارید.
ـ بله. من سالهاست، الان شاید پانزده شانزده سال است که اغلب سالها، در همین ایام کریسمس، گاهی منزل ارامنه میروم، گاهی منزل آشوریها. دیگر این بستگی دارد به برنامهریزی دفترمان. بعضی سالها میرویم سراغ مسیحیان ارمنی، بعضی سالها هم سراغ مسیحیهایِ آشوری. این دوستان مسیحی که من از نزدیک با آنها ملاقات داشتم و روی فرششان نشستهام، از این دو بیرون نرفته است.
و بعد از این جملات، احوال اسقف ارامنة ایران را میگیرند: آقای آرداک مانوکیان چطورند؟
تکرار نام اسقف ارامنه در هر دو دیدار، نشانهای است از احترامی که اسلام به بزرگان مکاتب دیگر میگذارد و نمونههای زیادی هم در تاریخ دارد. وارطانیان از ارادت مانوکیان به رهبر میگوید و اینکه همیشه ایشان را در مراسمهای مختلف دعا میکنند.
***
آقا مشغول میل کردن چای هستند که یکبار دیگر، خوشحالی مادر شهید از حضور آقا، میجوشد و سرریز میشود: اینقدر خوشحالم که شما تشریف آوردید؛ اینقدر خوشحالم که حد و حساب ندارد.
ـ انشاءالله همیشه خوشحال باشید.
***
این دیدار هم مانند دیدار قبل، طولانی میشود. ذرهای بیحوصلگی و خستگی در چهرة آقا نمیبینم. به من که باشد، دوست ندارم این شب قدر، سحر بشود!
آقا رو به مادر و خواهر شهید مینشینند و برایشان دعا میکنند.
ـ امیدواریم دل شما شاد باشد. این غمهای بزرگ تأثیرش در شما، ایجاد نورانیت باشد. چون این غمها و این فشارهای روحی، در انسان نورانیت ایجاد میکند و رحمت الهی را جلب میکند. خودمان را باید اهل قبول رحمت الهی بکنیم.
بعد از این جملات، آقا، دو هدیه به مادر و خواهر شهید میدهند.
ـ اینهم یادگاری ما خدمت شما.
ـ خیلی ممنون. خیلی متشکر.
ـ البته اینها از جهت مادی قابل نیست؛ فقط بهعنوان یادگاری، هدیة معنوی.
ـ خیلی زحمت کشیدید. یک دنیا ممنون.
ـ انشاءالله موفق باشید.
خواهر شهید میگوید: همینقدر که شما تشریف آوردید، دل ما شاد شد. اصلاً باورمان نمیشود.
مادر شهید هم میگوید: من خیلی خوشحال هستم شما را اینجا میبینم. من هر وقت میروم کلیسا برای شما دعا میکنم. برای سلامت و عمر زیاد شما.
ـ خیلی ممنون. خوشحالم که توانسته باشم دل شما را شاد بکنم؛ با همین آمدن.
ـ واقعاً از تشریففرماییتان، دلشاد شدیم و چشممان روشن شد.
ـ خدا را شکر.
آقای وارطانیان هم بهعنوان کلام آخر میگوید: مادر شهید قبل از تشریففرمایی شما، وقتی پرسیدم خدمت مقام معظم رهبری چه عرضی دارید، گفتند تنها عرضم این است...
ناگهان سکوت میکند و به مادر شهید اشاره میکند: اگر خودشان بفرمایند!
مادر شهید، باادب، یک دست به سینهاش میگذارد و با دست دیگر، اشک چشمش را پاک میکند.
ـ ما هیچچیز نمیخواهیم. من هستم و دخترم. بچة کوچک نداریم. اگر قرار است کمکی به ما بکنند، خواهش میکنم به شهدایی که بچة کوچک دارند، به آنها کمک بکنند. من خیلی راضی میشوم که به آنها کمک بشود.