قسمت اول سریال « یاغی » جدیدترین ساخته محمد کارت بهتنهایی یک فیلم سینمایی کامل است، با این تفاوت که در نقطه فرود و گرهگشایی درام، پیچ دراماتیک تازهای خلق میکند و یک گره جدید میزند که در قسمتهای بعدی باز کند. و این یعنی ماجرا ادامه دارد...یاغی با یک سکانس نفسگیر و جذاب شروع میشود و پس از یک تعقیب و گریز مختصر، مایههای دراماتیک بهسرعت شکل میگیرند و شخصیتها شناسانده میشوند تا خطوط اصلی داستان مشخص شود.
کارگردانی محمد کارت و شیوهای که برای فیلمبرداری و تقطیع نماها انتخاب کرده، از همین سکانس اول نشان میدهد که او قصد ندارد مهارت و تسلط تکنیکیاش را به رخ بکشد و بیننده را با کاتهای چپاندرقیچی و جاگذاری غیرعادی دوربین و نماهای سربالا و سرپایین و اسلوموشن و ترفندهای مونتاژی گیج و منکوب کند بلکه میخواهد یک فضای پرتنش و پویا بسازد که چهارچوب بصریاش با دینامیسم روایی فیلمنامه همخوانی داشته باشد. به همین دلیل در اغلب نماهای گفتوگو و پلانهای دو یا چند نفره، نقطه استقرار دوربین نزدیک به چشم ناظر است و از حرکتهای اضافی پرهیز شده تا ثبات و توازن بهتری به قاب داده شود.
شیوه توزیع داستان در فیلمنامه بهگونهای است که اطلاعات اصلی با سرعت و بدون مکث و معطلی به بیننده منتقل میشود و در هر سکانس، ضمن آنکه خطوط کلی شخصیتپردازی کاملتر میشود و خاستگاه طبقاتی و فرهنگی هر شخصیت و خصوصیات ذاتیاش را بهتر میشناسیم، داستان نیز یک مرحله جلوتر میرود و پایههای لازم برای بنای قطعه بعدی جاگذاری میشود. یکی از امتیازهای یاغی این است که اطلاعات ضروری را لای زرورقی از دیالوگهای موجز و رفتوبرگشتهای سریع کلامی میپیچد و برای اینکه به مخاطب بفهماند چی به چی است و در بلبشوی این «لیانگ شانپو» چه میگذرد و این آدمهای شکسته و بسته چپرچلاقی چه مناسباتی با هم دارند وقت تلف نمیکند.
از همان اول معلوم است که کی کجای قصه ایستاده و ریشه هر طرفی به کجا وصل است. فیلمساز با رویکردی ناتورالیستی/ رئالیستی، جبر محیطی را برجسته میکند و آدمهای گیرافتاده در ناکجاآباد را به تصویر میکشد که در مسیر زندگیشان چیزی جز فقر و خشونت و اعتیاد در کمین نیست؛ نوعی جنگل انسانی که قانون برندهاش گرگ بودن و دریدن و رحم نکردن است اما ضمناً همه ساکنان این دوزخ روی زمین نیز حق انتخاب دارند که بین «مرگ» و «پریدن» یکی را انتخاب کنند. همانطور که تکوتوک آدمهای موفقی بودهاند که خود را از گنداب این محله بیرون کشیدهاند و راه رستگاری را پیدا کردهاند، و حالا جاوید (علی شادمان، در یکی از نقشآفرینیهای غافلگیرکننده سریال و با شمایل و فرمی جدید) میخواهد یکی از آن معدود نفرات باشد و خودش را از لجن بیرون بکشد.
شخصیت جاوید (که به نوعی ادای دین به قهرمان نامیرای رمان «داستان جاوید» اسماعیل فصیح است و مثل او در عمق تاریکی بهدنبال روزنههایی از رستگاری میگردد) تمام ویژگیهای یک قهرمان همدلیبرانگیز را دارد. کودک یتیم و دردمندی که دست روی زانوی خودش گذاشته و بالا آمده و هیچ آرزویی ندارد جز اینکه فقط مثل یک شهروند کاملاً معمولی، شناسنامه و حق حیات داشته باشد. جاوید محمد کارت هم مثل جاوید اسماعیل فصیح، آهوی معصومی است در محاصره گرگها؛ گرگهایی در لباس گوسفند؛ گرگهایی که هنوز خیلی مانده تا ذاتالصدورشان را بشناسد و از پسشان بربیاید.
همانطور که سریال هم نخهای تعلیق را در همان قسمت اول بند میکند و شخصیت دورو و قالتاق «اسی قلک» را به بیننده لو میدهد تا همه حواسشان به دودوزهبازی این گرگ بالاندیده باشد و در این میان فقط جاوید است که هنوز صابون این جماعت درست و حسابی به تنش نخورده که بفهمد با چه موجوداتی طرف است و در چه جهنمی به امید رستگاری سگدوی بیهوده میزند. اما آیا جاوید با آن یال و کوپال و دل صاف و اراده آهنینش برای بهتر بودن و درست زندگی کردن، حریف این لشکر جرار میشود؟ یا جا میزند و در لجن فرو میرود؟ جواب این سؤال را باید در قسمتهای بعدی جستوجو کرد و شخصاً کنجکاویبرانگیزترین وجه ماجرا برایم همین است که بفهمم آیا سینما و تلویزیون ما صاحب یک قهرمان کلاسیک اورجینال شده یا آنچه در قسمت اول دیدهام سراب بوده ...
بهترین سکانسهای یاغی جاهایی است که زندگی زاغهنشینها و غربتیهای فرودست را به تصویر میکشد. محمد کارت با تجربه سالها تحقیق و رفتوآمد و همنشینی با آدمهای حاشیه شهر و معتادان فقیر و خانهبهدوشها و تیرآهندزدها و دلالهای شرطبندی و در یک کلام، «آدمهای اعماق»، چنان شناخت دقیقی از زندگی در محلههایی مثل «گتو» و زاغه دارد که بهراحتی میتواند تصویری نزدیک به واقعیت را جلوی چشم بیننده بگذارد.
از مستندسازی درباره کمپ ترک اعتیاد تا نقب زدن به زندگی لاتهای مفتبر و جنگی در «شنای پروانه»، کارت مسیری طولانی را پیموده و حالا در قالب یک تلنگر اجتماعی و هشداری به جامعه خوابزده ما، تصویری زنده و واقعی میسازد از آن تنازع بقای خشونتبار و نکبتآلودی که اسمش را بهناچار «زندگی» گذاشتهاند؛ و این در شرایطی است که میتوان حدس زد برای نشان دادن همین مقدار از واقعیت، از چه هزارتوی مخوفی عبور کرده و چقدر تلفات داده تا بتواند همین مقدار را از ممیزی رد کند.
چشماندازی که او از زندگی در اعماق نشان میدهد شبیه تصویری است که هومن سیدی در «مغزهای کوچک زنگزده» نشان داد و دهها فیلمساز دیگر در آثار اجتماعی سینمای ایران سعی کردهاند گوشههایی از آن را در معرض دید جامعه قرار دهند اما خب، ما رویمان طرف دیگری است و احتمالاً زمانی متوجه فاجعه میشویم که دیگر کار از کار گذشته ...
یاغی چند سکانس چشمگیر و خوب دارد که فارغ از روند روایت داستان، از لحاظ جذابیت بصری و ریتم و اجرا قابلتوجه و جذاب هستند. سکانس دزدی آهنآلات در ابتدای اپیزود اول، سکانسهای کشتی خاکی در محله پرهیاهو و همه صحنههایی که زیست طبیعی آدمهای اعماق را در قهوهخانه و حمام و گاراژ تصویر میکند، سکانس عاشقانه روی پل هوایی و از همه مهمتر نماهایی که دوربین روی شخصیت جاوید متمرکز میشود و او را در شمایل یک قهرمان آماده بالیدن و بزرگ شدن میبینیم. در مقابل وقتی دوربین به محیطهای خانگی میرود و دیالوگهای خانوادگی شروع میشود (مثل سکانسهای درگیری مادر و دختر) همهچیز حالتی معمولی و رنگباخته میگیرد و آن انرژی و کوبندگی سکانسهای مبارزه و گتو و کلنجارهای شخصیتهای زاغهنشین با یکدیگر، از بین میرود. در واقع نقطه قوت کارگردانی کارت، نمایش ضرباهنگ زندگی در تیرگیهای روزمره طبقات فرودست است، و شخصیتپردازی ریزبافت و پر از جزئیاتی که حتی در کاراکترهای فرعی هم نوعی هویت فردی میآفریند و نشان از شناخت دقیق نسبت به آدمهای واقعی این طبقه اجتماعی دارد.
یاغی چند غافلگیری دلپذیر در بازیها دارد که جلوتر از همه آنها علی شادمان در نقش اصلی است؛ یک «جواناول» تازهنفس با بدن و بیانی دگرگونشده و کنترل کامل روی احساسات و چشمها، که خیلی زود همدلی مخاطب را برمیانگیزد و همزمان که قوی و تنومند و مستعد خشونت و ایستادن در برابر نیروهای مخالف است، کیفیتی شکننده و پراحساس هم دارد که نمیتوان دوستش نداشت و با دغدغههایش همراه نشد.
نقطه عزیمت داستان، تکاپوی این جوان برای رسیدن به کوچکترین خواستهها و نیازهای طبیعی هر انسان است اما قصه در قسمت اول با گرهها و چالشهایی طراحی شده که بهنظر میرسد این تازه شروع مسیری طولانی و پرپیچوخم باشد. رازهایی در گذشته، و واقعیتهای کوچکی که پنهان شده، و البته پول که موتور محرک تمام انگیزههای انسان معاصر است، وزنههایی هستند که درام را به لایههایی عمیقتر میکشانند. بیدلیل نیست که از ابتدا تا انتهای قسمت اول، بارها در نماهای مختلف و به بهانههای متفاوت، تصویر پول و اسکناس و حتی دستگاه کارتخوان را میبینیم؛ در پایان سکانس دزدی، وسط عروسی، کنار قفس مبارزه، حتی توی حمام... در جهانی که مختصات اولیهاش ترسیم شده، همهچیز از پول شروع میشود و در نهایت هم به پول میرسد.