در میان همه کسانی که به عنوان بازیگران جنگ جهانی اول در ایران شناخته میشوند، ویلهلم واسموس یکی از مهمترین و در عین حال، ناشناختهترین آن هاست. واسموس به عنوان دیپلمات و مامور اطلاعاتی آلمانیها، در آغاز نخستین جنگ جهانی وارد کشور ما شد و نقشی بسیار مهم در شکل دادن به مقاومتهای مردم جنوب ایران در برابر انگلیسیها ایفا کرد. تردیدی نیست که این اقدامات، بخشی از برنامه کلان برلین برای تهدید مستملکات رقیب دیرینه خود، یعنی بریتانیا در آسیا بود.
آلمانیها سخت مایل بودند که به ویژه هندوستان را برای انگلیسیها ناامن و دست آنها را تا حد امکان از منافع این سرزمین زرخیز کوتاه کنند. بنابراین، هرچند که اقدامات واسموس در آن برهه از تاریخ ایران، به عنوان اقداماتی مفید و در راستای حرکت ایرانیان به سمت استقلالطلبی و خروج از زیر یوغ استعمار شناخته میشد، اما ماهیت نهایی این اقدامات، تفاوتی با رویکرد انگلیس یا روسیه تزاری در ایران نداشت و از این جهت، نمیتوان آن را مدال افتخاری برای واسموس دانست، اما از سوی دیگر، او بعد از پایان جنگ جهانی اول، مدتی به ایران بازگشت و کوشید تا در حوزه رونق کشاورزی مکانیزه در ایران اقداماتی انجام دهد؛ اقداماتی که البته به جایی نرسید و واسموس، به ناچار به وطنش بازگشت تا در سال ۱۹۳۱ م / ۱۳۱۰ م، خسته و فقیر دار فانی را وداع گوید.
با وجود این، آنچه در تاریخ ایران درباره ویلهلم واسموس میبینیم، حکایت از هوش فوقالعاده و موقعیتشناسی شگفتانگیز دارد. واسموس توانست خود را به بخشی از حرکت جنوب ایران علیه استعمار انگلیس پیوند بزند. موفقیت این پیوند، البته ریشه در کینه عمیق ایرانیان نسبت به انگلیسیها داشت. شاید بهتر باشد که در اینباره، بعد از کسب شناخت مختصری از او و بررسی اقداماتش صحبت کنیم.
ورود واسموس به ایران
ویلهلم واسموس، در سال ۱۸۸۰ م / ۱۲۵۹ ش در «اولندورف» جایی نزدیک شهر مشهور «هانوور» آلمان متولد شد. او بعدها در رشتههای حقوق و شرقشناسی تحصیل کرد و در سال ۱۹۰۹ م / ۱۲۸۸ ش، وارد تشکیلات وزارت خارجه آلمان شد و، چون با زبانهای شرقی مانند عربی و فارسی آشنایی داشت، او را برای مدتی به عنوان معاون کنسول راهی بوشهر کردند. در آن زمان، آلمانیها با توجه به اصل «کامله الوداد» در حقوق بینالملل، توانسته بودند امتیاز ایجاد کنسولگری در برخی از شهرهای ایران را به دست آورند.
واسموس در سال ۱۹۱۳ م / ۱۲۹۲ ش، برای مدت کوتاهی به ماداگاسکار فرستاده شد، اما با آغاز جنگ جهانی اول، آلمانیها که به وجود یک مامور اطلاعاتی خبره در جنوب ایران، برای ضربه زدن به منافع انگلیس نیاز داشتند، او را دوباره به ایران فرستادند. ورود واسموس به کشور ما در شرایطی اتفاق افتاد که جنگ جهانی اول آغاز شده بود. مدتی بعد از ورود وی، دولت مستوفیالممالک اعلام بیطرفی کرد، اما همانطور که طی مقاله اخیر توضیح دادیم، این بیطرفی به دلیل فقدان قدرت بازدارنده در ایران، از سوی دولتهای متخاصم نادیده گرفته و ایران تبدیل به میدان نبرد متفقین و متحدین شد.
طراحی حمله علیه منافع انگلیس
اشاره کردیم که تلاش واسموس، تبدیل ایران به میدان مبارزه با انگلیسیها بود. او در ابتدا ماموریت داشت که چنین اقدامی را در افغانستان که از نظر جغرافیایی به مرزهای هند نزدیکتر بود، انجام دهد، اما این کار به دلیل فاصله زیاد افغانستان از قلمروی عثمانی و معذوریتهای مربوط به انتقال کمکهای نقدی و مالی، راه به جایی نبرد. در آن زمان، بخش مهمی از سیاستمداران غیروابسته در ایران، اولاً به موضوع بیطرفی و ثانیاً به برقراری روابط با آلمان خوش بین بودند.
این دو دیدگاه البته با هم در تضاد بود، اما این باور در میان سیاستمداران مذکور وجود داشت که در شرایط ملتهب جهانی، نظر و حمایت یکی از دولتهای قدرتمند درگیر در جنگ را به غیر از دولتین روس و انگلیس، جلب کرد. یکی از دلایل موفقیت واسموس، چنان که در ادامه بررسی خواهیم کرد، همین نفرت عمومی از انگلیس و روسیه به عنوان دو کشور عضو جبهه متفقین بود. در واقع واسموس برای بسیج عمومی مردم علیه انگلیسیها در جنوب، نقش شروعکننده یا حتی هدایتگر را ایفا نمیکرد.
مانورهای اطلاعاتی در جنوب
واسموس در فوریه سال ۱۹۱۵م / بهمن ۱۲۹۳ ش به اتفاق چند نفر همراه، در نقطهای واقع در نزدیکی «کوتالعماره» بر کشتی بخار «پایونیر» در رودخانه دجله سوار شد. او و همراهانش در ادامه وارد خاک ایران شدند و شروع به فعالیتهای تحریکآمیز علیه منافع انگلیسیها کردند. واسموس ابتدا وارد دزفول و سپس شوشتر شد؛ پلیس محلی که از فعالیتهای او مطلع شده بود، تصمیم به دستگیری وی گرفت، اما واسموس از این قضیه اطلاع یافت و از مهلکه گریخت.
انگلیسیها در ایران و کویت دارای پایگاههایی برای محافظت از هندوستان بودند و نفت آبادان و پالایشگاه مستقر در آن تامینکننده عمده سوخت انگلیس در جنگ با آلمان بود. واسموس در جریان فعالیتهای ضد انگلیسی خود با همراهی افراد ایل قشقایی و نیز مردم بوشهر، تنگستان و دشتستان موفق به وارد آوردن ضرباتی به نیروهای بریتانیا شد و پیروزیهایی نیز به دست آورد. او از آن دسته اروپاییهایی بود که علاقه زیادی به صحرا و فرهنگ و زبان مردمی داشت که در آن جا زندگی میکردند. واسموس لباس محلی مردم ایران را میپوشید و با لقب «واسموس پرشیا» شناخته میشد. وی با موفقیت توانست یک قیام بزرگ را علیه انگلیسیها که ایران را اشغال کرده بودند، راه بیندازد؛ هرچند که در این اقدام، بیشتر نقش مشاور و کاتالیزور را ایفا میکرد.
از دست دادن کتاب رمز
واسموس پس از حضور در بوشهر اقدام به سازماندهی مردم تنگسیر و ایل قشقایی بر ضد نیروهای اشغالگر انگلیسی در جنوب ایران کرد، اما در همان سال اول ورودش به ایران، کتابچه حاوی کدهای رمز دیپلماتیک وزارت خارجه آلمان را که با خود داشت، از دست داد و این کتابچه به دست انگلیسیها افتاد و آنها این دفترچه را در اختیار آدمیرال «هال» در اتاق شماره ۴۰ وزارت جنگ انگلیس گذاشتند. این اتاق مختص کشف رمز در لندن بود و به کار رمزشکنی پیامهای محرمانه میپرداخت.
انگلیسیها به کمک این کتابچه رمز، موفق شدند پیام تلگراف «رمز زیمرمن» را که منجر به ورود آمریکا در سال ۱۹۱۷م به جنگ شد، کشف کنند. داستان از این قرار بود که واسموس در شهرهای شوشتر و دزفول به فعالیت بر ضد انگلیسیها پرداخت و تلاش کرد تا با تحریک عشایر و رؤسای آنها، علیه انگلیس قیام عمومی به راه بیندازد، اما در همان زمان، مطلع شد که پلیس محلی شوشتر تصمیم به بازداشت وی گرفته است. واسموس توانست بگریزد.
تعدادی از ماموران انگلیسی، وی را در نزدیکی بهبهان بازداشت کردند و پیکی را برای اطلاع دادن این موضوع نزد فرمانده خود فرستادند. فرمانده انگلیسی با دریافت خبر بازداشت واسموس، بلافاصله به سمت بهبهان حرکت کرد، اما وقتی به آنجا رسید، فهمید که وی از دست ماموران که ایرانی بودند، گریخته است.
یک فرار بینقص!
واسموس در خاطراتش چگونگی فرارش را اینگونه شرح میدهد که وی به افراد محافظ خود گفته بود که اسبش بیمار است و باید هر ساعت به او سر بزند. واسموس به همراه محافظانش، هر یک ساعت به اسب خود سر میزد و این امر آنقدر تکرار شد تا هنگامی که محافظانش خوابآلود شدند. واسموس دوباره به آنان گفت که باید به اسبش سر بزند. آنان به او اجازه دادند تا برود، بدون آن که وی را همراهی کنند! او هم سوار بر اسبش شد و فرار کرد.
انگلیسیها متوجه شدند که متوقف کردن اقدامات واسموس کار بسیار دشواری است؛ سماجت وی به حدی بود که پس از مسافرت به شهر شیراز، به دیدار حاکم شیراز رفت و خواستار پس گرفتن دفترچه رمز خود از انگلیسیها شد، اما به او اطلاع دادند، بخش اداره هندوستان، پس از یافتن این دفترچه آن را به لندن فرستاده است.
دردسرهای بازگشت به آلمان
اواخر جنگ جهانی اول و زمانی که شکست آلمان در اواخر جنگ، معلوم و مشخص بود، انگلیسیها برای دستگیری واسموس ۵۰۰ هزار پوند جایزه تعیین کردند، اما او با نفوذی که در میان سران قبایل جنوب داشت، از گزند و آسیب مصون ماند. با پایان یافتن جنگ، واسموس که تصمیم گرفته بود شخصاً به آلمان بازگردد، راه سفر به سوی ترکیه را پیش گرفت، اما در کاشان توسط رؤسای محلی دستگیر و تحویل نیروهای بریتانیا شد.
وی یک بار دیگر توانست در قزوین از چنگ ماموران انگلیسی فرار کند و این بار تصمیم گرفت تا با عبور از گذرگاههای کوهستانی البرز، به جای استفاده از جاده، به تهران برود. واسموس با مشقت بسیار موفق شد خود را به تهران برساند، اما درشکهچی ناآگاه، به جای اینکه او را به سفارت آلمان ببرد، به سفارت انگلیس برد! از آنجایی که جنگ به اتمام رسیده بود، مقامات انگلیسی او را آزاد کردند و واسموس به ترکیه رفت و از آن جا سوار بر کشتی راهی مصر شد، اما مقامات انگلیسی که مصر را در اشغال خود داشتند، او را یک بار دیگر دستگیر کردند و پس از مکاتبه با مقامات بریتانیایی در ایران، وی را آزاد کردند.
واسموس سوار بر کشتی عازم فرانسه شد و این بار در بندر مارسی، پس از پیاده شدن از کشتی، توسط سازمان ضدجاسوسی فرانسه دستگیر شد! فرانسویها پس از مکاتباتی که با مقامات انگلیسی داشتند، حاضر به آزاد کردن وی شدند. واسموس از راه زمینی به آلمان بازگشت. همانطور که اشاره کردیم، وی قصد داشت با سرمایهگذاری در امور کشاورزی، موجب توسعه جامعه عشایری و روستایی ایران شود؛ بنابراین در سال ۱۹۲۴ به ایران بازگشت و شروع به انجام کارهای عمرانی و سرمایهگذاری در امور کشاورزی در بوشهر کرد، اما این سرمایهگذاریها نتیجهای در برنداشت و واسموس در آوریل ۱۹۳۱ به برلین بازگشت و ماههای پایانی عمرش را در فقر و تنگدستی سپری کرد.