عدهای حکم میدهند و قاطعانه رای صادر میکنند که ایرانیان مردمی افسرده و دلمرده هستند. سپس از نتایج بررسیهای جهانی که شادترین مردم دنیا را رتبهبندی میکند، کمک میگیرند و رتبههای اعلام شده از سوی آنان را بهعنوان سندی برای اثبات افسردگی جامعه ایرانی به گفتههایشان سنجاق میکنند.
نتیجه این میشود که طبق ادعای این جریان خاص که عادت دارد با اپوزیسیون خارجنشین هم داستان شود، مردم ایران به هزار و یک دلیل داخلی و خارجی روزبهروز بیشتر از قبل به مطب روانپزشکان میروند و بیش از هر زمان دیگری داروهای ضدافسردگی مصرف میکنند. این وضعیت در نهایت بهانهای میشود برای مرثیهخوانی بر مزار شادی از دست رفته جامعه ایران و گریبان چاکدادن برای غم و حزنی که به مردم تحمیل شده است. اما واقعیت جامعه ایرانی را میتوان در شادمانیهای پس از پیروزی قهرمانان ورزشی یا جشنها و بزرگداشتهای ملی و مذهبی به عینه دید و به دنیا نشان داد، این تصویر یک ملت افسرده نیست. ادعای افسردگی جامعه ایران هم انگار بخشی از یک سناریوی سیاسی است. کسانی که این رویه را در پیش گرفتهاند دست آخر نیز این وضعیت را به اوضاع سیاسی و اجتماعی کشور ربط میدهند و نتیجه میگیرند که بیآینده بودن، نابرابری و فساد که جوانان و زنان را بیش از هر گروه دیگری درگیر کرده، موتور محرک ناامیدی و به تبع آن، افسردگی را روشن نگه داشته است. آیا جامعه ایرانی به معنی تک تک ما مردمی که از صبح تا شب هرکدام به سهم خود و بنابر جایگاهمان تلاش و تکاپو میکنیم از دم افسردهایم و بار غمی سنگین را به دوش میکشیم؟ آیا شادی از زندگی همه ما مردم بهعنوان یک ملت رخت بربسته و تاریکی و سیاهی تنها چشماندازی است که پیشرویمان ایستاده است؟
افسردگی یا شادی مطلق وجود ندارد
در آخرین رتبهبندی شادترین کشورهای جهان که در سال۲۰۲۲ انجام شد، رتبه۱۱۰دنیا به ایران داده شد؛ جایگاهی که دو پله از کشور همسایهمان ترکیه بالاتر بود. ما کشوری بودیم که طبق همین طبقهبندی در سال۲۰۲۱ رتبه۱۱۸ جهان را داشتیم، اما کسانی که اصرار بر افسردگی جامعه ایرانی دارند حتی این ترقی دو پلهای را هم ندیدند. گروههایی که اصرار بر افسرده دانستن ما ایرانیها دارند حتی به مطالعات ژنتیکی که در سطح جهان انجام شده نیز توجه ندارند، مطالعاتی که ثابت کرده حدود ۳۰ تا ۴۰درصد از تفاوت سطح شادی میان افراد یک کشور ناشی از تفاوتهای ژنتیکی آنهاست. این حرفها عمدا زده نمیشود تا فرآیند القای افسردگی جامعه ایرانی بدون کمترین مشکل پیش برود؛ آن هم نه افسردگی محدود که دلمردگی وسیع به وسعت یک ملت. اما آیا میتوان یک جامعه ۸۵میلیون نفری را به کل افسرده دانست؟ دکتر مجید کاشانی، محقق و جامعهشناس در پاسخ به این پرسش توضیح میدهد که مطلقگویی در این حوزه کاملا مردود است. او میگوید: «هیچ جامعه، هیچ فرد و هیچ فرهنگی قطعا و صددرصد افسرده یا شاد نیست بلکه جوامع، افراد و فرهنگها در برهههای مختلف، شکلهایی از شادی و افسردگی را تجربه میکنند، اما در نهایت جامعه میکوشد تا از پس این نوسانات به تعادل برسد. بهعبارت دیگر اخبار و حوادث ناگوار و حزنانگیز میتواند عاملی برای شکلگیری احساس یاس، ناامیدی یا افسردگی باشد، اما از آنجا که انسانها بالذات موجوداتی کمالگرا هستند و همواره بهدنبال بهترینها میگردند در نهایت به رفتارهای تعادلی رو میآورند چرا که نمیتوانند در یک وضعیت غمانگیز متوقف شوند.» در واقع به گفته او هر جامعهای میتواند دچار ناراحتیهای موقتی شود و طبیعتا شدت اندوه کسانی که به رویدادها نزدیکترند بیشتر از سایر افراد جامعه است، اما حتی همین غم نیز پایدار نیست و به همین دلیل نمیتوان ناامیدیهای موقتی را به معنی افسرده بودن جامعه قلمداد کرد.
گام اول: تعریف شاخصها
این سؤال که آیا جامعه ایران شاد است یا افسرده را از زاویه دیگری نیز میتوان تحلیل کرد، دقیقا از همان دریچهای که دکتر کاشانی به آن مینگرد. او میگوید برای شاد یا افسرده دانستن یک جامعه ابتدا باید شاخصها و ملاکها را مشخص کرد یعنی همان کاری که در کشور ما انجام نشده است.
او میگوید: «افسرده دانستن یک جامعه به تحقیقات روانشناختی، جامعهشناختی و مردمشناختی نیاز دارد حال آنکه این تحقیقات در جامعه ما انجام نمیشود و اگر مطالعهای نیز صورت میگیرد محدود و مقطعی است. این درحالی است که برای انتساب یک صفت به یک جامعه و ملت باید معیارها و شاخصهای بومی را تعریف کرد که این کار نیز در جامعه ما انجام نشده است. مثلا در ملاکهای جهانی شادی، برگزاری مراسم عمومی رقص و پایکوبی یکی از معیارهاست حال آن که به لحاظ تفاوت فرهنگی، جامعه ما نمیتواند چنین مراسمی را برگزار کند. این در حالی است که باز هم به لحاظ همین تفاوت فرهنگی، برگزاری مراسم مذهبی عمومی در کشورمان نمیتواند ملاکی برای افسرده تلقی کردن جامعه ایرانی باشد، چرا که اقشار مذهبی اتفاقا با شرکت در این مراسم حس شادی و رضایت کسب میکنند؛ بنابراین نخستین گام تعریف بومی شاخصها و معیارها و سپس مطالعه جامعه براساس آنهاست.»
با این حال دکتر کاشانی تاکید دارد که متولیان برپایی شادمانی در کشورمان بهخصوص در هرم سنی جوانان از سالهای دور تاکنون دچار کژکارکردیهایی بوده و هستند به طوری که یک برنامه منسجم ملی برای شادی در کشورمان وجود ندارد که همین موضوع راه را برای چسباندن صفت افسرده به جامعه ایرانی هموار کرده است.