ماجرای خواستگاری با شلوار جین پاره

 اول دبیرستان بود و با دیدن عملیات یک گروه آتش‌نشان که مشغول خاموش‌کردن یک مغازه خشک‌شویی درحال سوختن بود، به این شغل علاقه‌مند شد. در پرس‌وجویی که کرد، متوجه شد باید مدرک تجربی داشته باشد. دیپلمش را که گرفت، سازمان آتش‌نشانی سرباز آتش‌نشان جذب می‌کرد، اما آشنایی نداشت که او را معرفی کند. یک روز در مقابل اداره مرکزی آتش‌نشانی در میمنت با فردی روبه‌رو شد و نامی را که روی سینه‌اش نوشته شده بود، به خاطر سپرد. بعد از ارائه مدارک، نام همان فرد ناشناس را به‌عنوان معرف اعلام کرد و همین باعث شد نامش را در اولویت جذب سرباز آتش‌نشان قرار دادند و این‌گونه بود که پایش به آتش‌نشانی باز شد.

مرتضی موحدی‌نیای ۳۸ ساله حالا ۱۴ سالی است که از آتش‌نشان‌شدنش می‌گذرد که اگر دو سال سربازی را هم به آن اضافه کنیم، ۱۶ سال است که آتش‌نشان است. او در دوران سربازی با داوود جعفریان، سرباز آتش‌نشانی هم‌دوره بود که در اوایل سال ۸۰ با نردبان آتش‌نشانی سقوط کرد و شهید شد. خودش می‌گوید: «ما دو نفر با هم در یک شیفت بودیم. من لباس‌هایم را آماده داخل ماشین گذاشته بودم، اما در لحظه‌های آخر خواست به جای من سر عملیات حاضر شود. او رفت و به خاطر شکستن جک‌های خودروی نردبان، سقوط کرد.» سال ۸۱ سربازی‌اش که تمام شد، به خاطر کوتاه بودن یک سانتیمتری قدش، او را در آزمون نپذیرفتند. یکی از شرایط استخدام در سازمان آتش‌نشانی داشتن حداقل قد ۱۷۵ است. اما سال ۸۲ به هر قیمتی بود قبول شد و پس از گذراندن دوره‌های آموزشی، از سال ۸۳ به‌طور رسمی به استخدام آتش‌نشانی درآمد. او چند سالی است مسئول روابط‌عمومی منطقه ۳ آتش‌نشانی شده و حوادثی را که در این منطقه اتفاق می‌افتد، به‌ طور تصویری پوشش می‌دهد.

فقط برای ۲۴ ساعت استرس آماده بودم

سمیرا عارفی، همسر مرتضی موحدی‌نیا، سال‌ها آتش‌نشان داوطلب بوده است. او اضطراب، نگرانی، دلهره و دلشوره‌های هر روزه را از ارکان اصلی زندگی با یک آتش‌نشان می‌داند و می‌گوید: «هر روز صبح که مرتضی از خانه بیرون می‌رود، نگرانی‌هایم شروع می‌شود و زمانی که شیفتش تمام می‌شود، کمی آرامش می‌گیرم. البته از آنجایی که مسئول روابط‌عمومی هم هست، همچنان این استرس تا عصر وجود دارد. علاوه‌بر این، بی‌سیم روابط‌عمومی هم همیشه همراه اوست تا در صورت اعلام حادثه، برای تهیه گزارش تصویری اعزام شود.» سمیرا قبلا به ازدواج با یک آتش‌نشان هرگز فکر نمی‌کرد و زندگی با چنین فردی را سخت می‌دانست. او می‌گوید: «فقط در حد ۲۴ ساعت آماده این سختی بودم، نه ۲۴ ساعت و دو تا نصفه روز. تهیه عکس و فیلم از حوادث مختلف هم به هرحال خطرناک است. در حادثه پلاسکو که به‌عنوان عکاس روابط‌عمومی حضور داشت، می‌مردم و زنده می‌شدم تا به خانه می‌رسید. گاهی وقت‌ها به مرتضی می‌گویم به زن اولت بگو دست از سر من بردارد. به نظر من، بی‌سیم زن اول و ایستگاه، زن دوم اوست. اما خودش بی‌سیمش را فرزند ارشدش می‌داند.» سمیرا با تمام این سختی‌ها معتقد است که اصلا از ازدواج با یک آتش‌نشان پشیمان نشده است.

خواستگاری پرماجرا

مانند خیلی از آشنایی‌ها و خواستگاری‌ها، ازدواج آن‌ها هم داستان پرماجرای خودش را دارد. حوالی سال ۹۰، سمیرا در ایستگاهی به‌عنوان آتش‌نشان داوطلب مشغول فعالیت بود که مرتضی کار می‌کرد، اما هرگز یکدیگر را ندیده بودند. او علاوه‌بر اینکه مربی آموزش آتش‌نشانی بود، مشاور و روانشناس هم بود. سمیرا در سرای محله‌ای مشاوره می‌داد که قرار بود تراکت‌های تبلیغاتی سازمان از آنجا توزیع شود. در جلسه‌ای که قرار بود مقدمات این کار صورت گیرد، اولین‌بار با یکدیگر آشنا شدند. مدتی رفت و آمد‌های مرتضی به سرای محله برای تحویل تراکت‌ها ادامه داشت، تا اینکه در یک روز برفی و بارانی، مادرش را برای صحبت با سمیرا به سرای محله فرستاد. او که از همه‌جا بی‌خبر بود، به خانه که برگشت، متوجه شد قرار روز خواستگاری برای چند روز بعد هم گذاشته شده است.

صبح روز خواستگاری فرارسید و مرتضی داخل آرایشگاه بود که از روابط‌عمومی با او تماس گرفتند و باید برای تهیه گزارش تصویری به محل حادثه می‌رفت و به ناچار با دوربین عکاسی روانه محل حادثه شد. این آتش‌نشان می‌گوید: «یک حادثه سنگین آوار ساختمانی ۵ طبقه بود. حوالی ساعت سه ظهر بود که مادرم تماس گرفت و تازه یادم افتاد که ساعت ۵ باید به خواستگاری بروم. پدر و مادرم را زودتر فرستادم و قرار شد خودم را زودتر برسانم. سر و صورتم خاکی و شلوارم هم پاره شده بود. با اجازه از مدیر منطقه، راهی شدم و قرار شد زود برگردم. خانواده هم مدام تماس می‌گرفتند و من حتی فرصت نداشتم به خانه بروم و لباس‌هایم را عوض کنم. وقتی رسیدم، پدر همسرم در را باز کرد و من با سر و وضعی خاکی و به‌هم‌ریخته وارد شدم. در طول خواستگاری دستم را روی پایم گذاشته بودم که پارگی شلوارم دیده نشود. کمی که صحبت کردیم، به پدرش گفتم که من الان باید برای کار برگردم و قرار شد ادامه خواستگاری را به صبح روز بعد موکول کنیم.»

سمیرا می‌گوید: «مادرم با وضعی که در خواستگاری پیش آمد، کلا از مرتضی خوشش آمده بود و معتقد بود مرد کار است. پدرم هم به خاطر سابقه آتش‌سوزی مغازه‌اش در سال‌های گذشته، روی آتش‌نشانی حساب ویژه‌ای باز می‌کرد و در واقع، هر دو راضی بودند. من هم که اول به خاطر آتش‌نشان بودنش موافق بودم، اما بعد که بیشتر با او آشنا شدم، دیدم اهل خدا و پیغمبر است و آدم پاک و سالم و سر به‌زیری است و همین شد که جواب مثبت دادم. کلا آدم خوبی بود؛ البته هنوز هم هست.»

به خاطر عشق در این کار ماندگار شدم

با تمام سختی‌هایی که این شغل دارد، مرتضی از کارش پشیمان نیست و می‌گوید اگر این شغل را دوست نداشته باشی، نمی‌توانی در آن دوام بیاوری. او در تایید این حرف می‌گوید: «چند سال پیش سر یک حادثه رفتیم که یک موتور با سه سرنشین به‌شدت با کامیون برخوردکرده بود و زیر لاستیک‌های کامیون رفته و قطعه‌قطعه شده بودند. یکی از همکارانم روز بعد به دلیل فجیع بودن حادثه، کارش را ترک کرد. من به خاطر حضور در روابط‌عمومی، شاید بیشتر از تمام همکاران منطقه خودمان جنازه دیده‌ام. طبیعتا همه این‌ها روی روحیه تاثیر می‌گذارد و تا عشق نباشد نمی‌توان تحمل کرد. حادثه‌های زیادی بوده که پدر یا مادر یا هر دو بر اثر اتفاقی فوت کرده‌اند و فرزندشان شاهد ماجراست یا برعکس، فرزند جان خودش را از دست داده و مادرش بالای سر جنازه فرزندش نشسته است. مشاهده این لحظه‌ها واقعا سخت است. من ده‌ها بار شاهد این صحنه‌ها بوده‌ام.»

خودش اهل هیجان است و یکی از دلایل ورودش را به آتش‌نشانی و روابط‌عمومی همین مساله می‌داند. این شغل به خاطر شرایطی که دارد، روی روحیه آتش‌نشان‌ها تاثیر زیادی می‌گذارد. سمیرا می‌گوید: «تا یک ماه و نیم بعد از حادثه پلاسکو، تمام فکر و ذهن مرتضی همچنان دنبال همان حادثه بود.» استرس اصلی‌ترین رفیق آتش‌نشان‌هاست تا حدی که مرتضی می‌گوید: «با اینکه در خانه‌ام، وقتی می‌خوابم، با کوچک‌ترین صدایی، هراسان از خواب می‌پرم.» بیشتر آتش‌نشان‌ها به دلیل سختی کاری که دارند، عصبی بوده و از ناحیه کمر، زانو و ریه دچار آسیب‌دیدگی هستند و خیلی زود فرسوده می‌شوند و این یکی از دشواری‌های این کار است که متاسفانه هنوز آن را به‌عنوان مشاغل سخت نمی‌شناسند و بزرگ‌ترین گلایه نیرو‌های سازمان آتش‌نشانی هم همین است.

حاصل ازدواج آن‌ها محمدمهدی و سودا هستند. مرتضی معتقد است که به استرس آن نمی‌ارزد که پسرم آتش‌نشان شود و تمام تلاشم را می‌کنم تا آتش‌نشان نشود، اما اگر خودش بخواهد نمی‌توان کاری کرد. تصور اینکه پدر در حادثه‌ای باشد که پسرش گیر افتاده و کاری از دستش برنمی‌آید، واقعا دشوار است. در حادثه پلاسکو مواردی از این دست‌کم نبود. پدری که پسرش زیر آوار بود و کاری از دستش برنمی‌آمد یا برادران مهرورز که سه برادر بودند و یکی از آن‌ها زیر آوار بود یا دوقلو‌هایی که یکی از قل‌ها زیر آوار گیر افتاده بود؛ این‌ها شاید تنها گوشه‌هایی از دشواری‌های کار آتش‌نشان‌ها باشد و کاش همه بتوانیم این زحمات را ببینیم و قدر بدانیم.