در روابط زن و مردم ما در تمام روزها و ساعات با احساسات شدیدی درگیر هستیم که از بعضی ها بیشتر و از برخی دیگر کمتر استفاده می کنیم. اصولا ما از ابراز عشق و توجه و حس مراقبتی که به دیگران داریم کمتر حرف می زنیم اما از خشم و نارضایتی و شکایت ها خیلی بیشتر حرف می زنیم، خیلی از ماها حس می کنیم در رابطه مان درک نشده ایم اما آیا می توانیم این طور فکر کنیم که همسرمان هم ممکن است چنین حسی داشته باشد؟
خیلی از ماها حس می کنیم همسر ما حرفی برای زندگی روزمره ندارد و هیچ نمکی به این زندگی وارد نمی کند و هیچ تفریحی را پیشنهاد نمی کند اما می شود این طور دید که ما هم داریم همین کار را می کنیم و تلاش مثبتی برای شادترشدن رابطه و زندگی مان نمی کنیم.
خیلی از ما حس می کنیم رفتار همسرمان با ما بد است و سرشار از بی اعتمادی است اما آیا نمی توان این طور دید که رفتار ما هم ممکن است چنین باشد و حواسمان نیست؟ درک احساسات خود و اطرافیان و رفتار درست نشان دادن نسبت به آن مسئله ای جدی در زندگی است که رابطه نزدیکی با ای کیو (EQ) دارد. در این مورد با سبا مقدم که فارغ التحصیل کارشناسی ارشد روانشناسی است گفت و گو کردیم. او روان درمانی تحلیلی (روانکاوی) انجام می دهد و به کار با زوج ها هم می پردازد. او پژوهشگر است و کارگاه هایی برای زوج ها و مادرها دارد
EQ در زندگی چه کارکردی دارد؟
یکی از تعریف های شایع در مورد ای کیو (EQ) توانایی درک هیجانات و احساسات خودمان و کنترل کردن آن هاست و همزمان با آن، توانایی درک احساسات دیگران و همدلی کردن با آن ها. منظور از همدلی این است که بتوانیم خودمان را جای دیگران بگذاریم و بفهمیم آن ها دارند چه حس می کنند.
طبیعی است که وقت شما می دانید حال بدنتان چه دلیلی دارد و همزمان طرف مقابلتان از چه چیزی ناراحت است می توانید راجع به آن مسئله صحبت کنید و سوءتفاهم ها را برطرف کنید. نتیجه هم این خواهدبود که حس درک نشدن نخواهید داشت و ارتباطی سالم را در پیش خواهید گرفت.
چه ارتباطی بین سطح EQ و سازش زن و شوهر با یکدیگر وجود دارد؟
میزان بهره مندی و سطح EQ ربط مستقیمی با موفقیت در روابط زناشویی دارد. براساس تحقیقات مختلف گفته می شود که کسانی که ای کیو بالایی دارند می توانند روابط پایدار و شادی داشته باشند. اتفاقی که در واقعیت می افتد معمولا این است که خیلی وقت ها اگر آدم ها ای کیو هم داشته باشند آن را در جهت درک احساسات دیگران استفاده می کنند، اما باید بدانیم که این درک به تنهایی کمکی به شخص نمی کند.
به زبان دیگر اگر در رابطه ای یکی از دو طرف از بخشی از درک که مربوط به درک خود است را نادیده بگیرد یا متوجه آن نباشد طبیعی است که در درازمدت رابطه آن دو نفر موفق نخواهدبود، به همین ترتیب کسی هم که توانایی این را ندارد که خودش را جای دیگران بگذارد و از توجه به آن ها غافل باشد همواره به این متهم می شود که خودخواه است و هیچ کس را نمی بیند.
زمانی هم هست که آدم ها حرف طرف مقابل را می فهمند اما معتقدند که همسرشان دارد زیادی شورش می کند. این برخورد هم مشکل ایجاد می کند فقط کافی نیست بفهمیم دیگران چه حسی دارند. مهم این است که بتوانیم به حسی که آن ها دارند صحت و اعتبار بدهیم
چگونه می توان ای کیو را به کار برد؟
در همه روابط لحظات حساس و پراسترس زیادی پیش می آیند که دعوا، بی پولی دخالت خانواده ها یا امتحان داشتن یکی از زوج ها و... باعث این استرس ها می شوند.
این موقعیت ها نیازمند نشان دادن رفتار احساسی درست از هر دو طرف است و از قضا در این شرایط، احساسات خیلی شدیدی تولید می شود. وقتی این احساسات کنترل نشود ممکن است منجر به دادن، گریه کردن، کتک کاری یا بد حرف زدن شود و بعد از آن هم معمولا از رفتار خود پشیمان می شوند.
راهکارهای جلوگیری و کنترل خود در این لحظات بسیار به نوع آگاهی افراد بستگی دارد. یادمان باشد که یک رابطه شاداب و پایدار که ثبات دارد در موقعیت های مختلف روش های متفاوتی برای کنترل یا حل کردن هیجاناتش در مواقع حساس پیش می گیرد که مهم ترین راهکار در موقعیت های حساس، پاسخ به جای عکس العمل است.
در این مواقع به جای اینکه ما در لحظه عکس العملی نشان بدهیم بهتر است به اتفاقات پاسخ بدهیم. حالا برای انجام و درک این رفتار نیاز به ای کیو است و افرادی می توانند این رفتار را انجام بدهند که یا ای کیو دارند یا اینکه یاد گرفته اند ای کیو داشته باشند.
یکی از نظریه پردازانی که در این زمینه تحقیقات زیادی انجام داده است می گوید داشتن ای کیو به معنای توانایی کنترل احساسات شدید است که به نظر می رسد منظور از این احساسات، نوع منفی آن است، حس هایی مثل اضطراب و خشم یا ناتوانی و ضعف. در شرایط حساس قبل از اینکه فکرمان کار کند بدن ما ری اکشن نشان می دهد که از جمله بازخوردهای بدنی می توان به تنفس شدید، تعریق و تپش قلب اشاره کرد.
کسی که ای کیو دارد یا آن را کسب کرده است، پیش از همه متوجه تغییرات بدنی اش می شود و آن را زیرنظر می گیرد و می تواند آن ها را کنترل کند و خودش را آرام بکند. حداقل کار می تواند این باشد که از آن بحث و مسئله کناره گیری بکند که حداقل زمان برای این کار، بیست دقیقه است.
در این مدت زمان است که بدن می تواند خودش را بازیابی کند و از هیجانی که دچارش شده رها شود، پس در درجه اول باید بدن را کنترل کنیم و متوجه شویم که وقتی صدا بالا می رود یا ضربان قلب افزایش پیدا می کند و تعرق داریم، یعنی خبری هست و من باید به خودم استراحتی بدهم و در این موقعیت قرار نگیرم.
مرحله دوم ذهنی است. زمانی که هیجان بالا می رود، ذهن به صورت خودکار شروع می کند و افکاری را شکل می دهد که معمولا هم منفی اند، چیزهایی مثل اینکه: هیچ وقت نمی فهمد من چه می گویم، همیشه دارد غر می زند یا دوست دارد هرچه او می گوید بشود. اگر این افکار ما را کنترل کنند مشخص است که در شرایط حساس هیچ وقت نمی توانیم رفتار درستی را بروز دهیم.
کنترل رفتار و احساسات در زمان دعوا یا استرس، کار سختی است اما اگر کسی متوجه این توانایی ها باشد می تواند سررشته افکار را بگیرد. در این لحظات کافی است فقط یک لحظه به این فکر کرد که فردی که دارید با او دعوا می کنید همان مرد/ زن مورد علاقه تان است که در بسیاری از موقعیت های دیگر انسان بسیار خوبی است و شما دوستش دارید. این نگاه یک تغییر رویه اساسی در بحث است که خیلی جهت بحث را عوض می کند.
مرحله آخر این است که وارد یک بحث بدون گارد شویم، البته حتما نیاز است از مرحله اول و دوم به سلامت عبور کنیم و می دانیم که کار سختی هم هست! در مرحله آخر باید توانست وارد یک گفت و گوی بدون گارد شد که بتوان حرف زد و از طرف دیگر شنید. در این مرحله، طرفین باید یکی پس از دیگری به هم گوش دهند.
بحث دفاعی و بدون گارد یعنی گفت و گویی داشته باشیم که در آن هر دو طرف توانایی همدلی داشته باشند. یک لحظه خودمان را جای طرف مقابل بگذاریم و به حرفش اعتبار بدهیم. اگر واقعا از لنز طرف مقابل به ماجرا نگاه کنیم شاید به این نتیجه برسیم که اگر ما هم این طور با مسئله رو به رو شویم احتمال برداشت دیگری خواهیم داشت و حتی به طرف حق می دهیم.
اگر به حرف دیگری اعتبار بدهیم و همدلی کنیم و حتی از آنچه پش آمده اظهار تاسف کنیم، گارد طرف مقابل هم پایین خواهدآمد و باعث می شود بدن هر دو طرف هم آرام باشد و قابل کنترل باشد. در این شرایط که رفتار ملتهب بدنی نداریم و فکرهای منفی هم در ذهنمان شکل نمی گیرد و از منظر دیگری به مسئله نگاه می کنیم، می توانیم بحث بهتری داشته باشیم.
اگر سطح ای کیو زوج ها متفاوت باشد چه مشکلاتی پیش می آید؟
رضایت زناشویی بستگی دارد به اینکه نیازهای دو طرف چه باشد و تا چه حد برطرف شود. خیلی وقت ها ما در زوج ها می بینیم که زنان انتظارات شوهرشان را از زندگی می دانند اما نیازها و انتظارات خودشان را نه یا مردها انتظارات خودشان از خانواده و زندگی را می دانند اما نیازهای زنشان را نه. در هر دوی این حالات یعنی وقتی یکی از طرفین از حال دیگری یا هر دو از حال یکدیگر بی خبرند، مشکل درست می شود.
یکی از ساده ترین دلایلش این است که وقتی بچه هستیم خیلی صحبت از حال واحوال افراد نمی شود و به شکل درست به آن توجه نمی شود. اگر احساسات منفی باشند معمولا سرکوب می شوند. حرف هایی مثل این که گریه ندارد، خجالت بکش یا صدایت را بیاور پایین، اگر هم احساسات مثبتی باشند مثل عشق و علاقه ودلتنگی و این ها باز هم به شکل دیگری با آن برخورد می شود، مثل عشق که ممکن است عکس العمل خانواده به آن این باشد که جوگیر نشو یا خودت را لوس نکن یا دیگر بزرگ شدی. بغل چیه؟! احساسات معمولا برای ما اسم ندارند. در جلسات تراپی معمولا اولین کار این است که راجع به همین احساسات صحبت کنیم و بفهمیم آنچه فرد دارد راجع به آن حرف می زند اساس اسمش چیست!
ممکن است آن چه فرد به عنوان افسردگی از آن حرف می زند خشم باشد یا عشق. دلیلش هم این است که در خانواده حرفی از این مسائل زده نمی شود چون خود پدر و مادرها آن را بلد نیستند و به همین ترتیب هم نمی توانند آن را به بچه هایشان بدهند بنابراین ما معتقدیم که ای کیو یادگرفتنی است، به تناسب فضای خانواده و توانایی پدر و مادر در کنترل یا ابراز احساسات بچه ها نیز در بزرگسالی ایکیو متفاوتی خواهنداشت.
اگر پدر و مادر حس هایشان را بشناسند خیلی به افزایش ای کیو بچه ها کمک می کند. اینکه بدانیم کی خشمگینیم یا غمگین یا شاد یا نفرت داریم یا عشق و بتوانیم راجع به آن ها حرف بزنیم می توان انتظار داشت بچه ها نیز آن را یاد بگیرند. و از حس هایشان حرف بزنند و آن را متوقف یا سرکوب نکنند.
چه کسانی دچار مشکلات این چنین می شوند؟
افراد خودشیفته یا ضداجتماعی و سایکوپدها کسانی هستند که در آزمایش ها وتست ها ذره ای نشان نمی دهند که ای کیو دارند، چه بسا آی کیو خیلی بالایی هم داشته باشند اما نمی توانند از جای خود دربیایند و خودشان را از نگاه و گوش های طرف مقابل ببینید و بشنوند.
در عین حال شخصیت های وابسته تمام تلاششان را می کنند که بفهمند دیگران چه نیازی دارند و آن را در لحظه برطرف کنند. آن ها از ترس تنهایی خودشان این کار را می کنند. این افراد از خودشان خیلی غافل اند و این امر به طور زیرپوستی خشم زیادی تولید می کند که در نهایت یک جا از کنترل خارج می شوند و با طرف مقابل رفتار تندی انجام دهند.
چطور می شود آسیب را به حداقل رساند؟
به نظر من هوش هیجانی تنها یک قسمت رابطه است. اصولا اگر آدم ها نتوانند زبان مشترکی داشته باشند نمی توانند به رابطه پایدار برسند. منظورم از زبان سو، زبانی است که هر دو نفر با هم به آن برسند و باید از همان ماه ها و سال های اول رابطه به آن رسید.
چیزی که در زوج های کنونی می بینیم این است که به آن زبان مشترک نرسیده اند، چه زوج های مسن و چه جوان ها. بسیاری از مراجعان من این جمله را تکار می کنند که او حرف مرا نمی فهمد! و جمله ای که طرف مقابل گفته را تکرار می کنند اما تنها طوطی وار آن را می گویند چون حس آن را اصلا نفهمیده اند. این همان زبان سومی است که بین بسیاری از زوج ها وجود ندارد و باید پیدایش کنند.
اگر این زبان ایجاد نشود نمی توان به هیچ رابطه ای امیدوار بود! روابط موفق مال آدم های تحصیل کرده تر، پولدارتر، پخته تر و... نیست بلکه از آن آدم هایی است که با وجود آگاهبودن به حس های منفی بی شمار در هر لحظه از زندگی غرق آن نمی شوند و اجازه نمی دهند توازن قوا به سمت احساسات منفی به هم بخورد! یعنی هوشمندانه و سرسختانه به حس های مثبت راجع به همسر خود بال و پر می دهند و در عین حال از احساسات منفی خود آگاه اند و قرار نیست آن ها را نادیده بگیرند بلکه از آن ها حرف می زنند، به عبارت دیگر دنیا از حرف نزدن خراب است!
1- وقتی کسی دارد از حسی حرف می زند شاید واقعا نداند از کدام حس حرف می زند. این نشناختن احساسات در هر رابطه ای اعم از دوستی، کاری، خانوادگی و... افراد را دچار مشکل می کند چون به حس خود اعتبار نمی دهند و اگر هم بدهند آن را بروز نمی دهند.
2- نباید انرژی خودمان را تنها برای این بگذاریم که فقط حس دیگران و منظور آنان را درک کنیم. یادمان باشد برای رابطه ای موفق علاوه بر درک دیگری، نیاز داریم تا توقعات خودمان را هم بدانیم.
3- زمانی که تحت فشار احساسی زیادی هستیم باید خودآگاهانه شرایط را کنترل کنیم. با هوش هیجانی می توانیم از شرایط حسی خود آگاه باشیم و هنگام بروز علائم حسی شدید با راهکارهای مناسب آن ها را کنترل کنیم. با هوش هیجانی می توانیم از شرایط حسی خود آگاه باشیم و هنگام بروز علائم حسی شدید با راهکارهای مناسب آن ها را کنترل کنیم.
4- برای رابطه ای موفق باید به زبانی مشترک رسید. اگر این زبان ایجاد نشود، نمی توان به هیچ رابطه ای امیدوار بود! و اولین راه برای رسیدن به آن شنیدن است.
5- باید از احساساتمان حرف بزنیم و به حرف های دیگران گوش کنیم و آن ها را جدی بگیریم.
یادمان باشد هوش هیجانی اکتسابی است و خانواده با سرکوب یا پذیرش احساسات فرزندش در پرورش ای کیو او نقش دارد.