"اگر ما منطقی بودیم چقدر خوب میشد … ولی اگر شما هر یک از اعضای جامعه را با یک نسبتی غیرمنطقی بکنید، عملکرد کل جامعه به صورت جمعی بالا میرود! چون منابع محدود است! "؛ این، عین نقل قول از دبیر ستاد توسعه علوم شناختی کشور، دکتر مجید نیلی احمدآبادی است، و جای تأمل دارد. اگر ما، اعضای جامعه را به سمت عملکرد غیرمنطقی سوق بدهیم، بازده کل جامعه به صورت جمعی بالا میرود، و به باور دبیر ستاد توسعه علوم شناختی کشور، از این جهت است که ما به "جامعهشناسی شناختی" احتیاج داریم، تا بتوانیم این دست پروژههای مهندسی اجتماعی را پیش ببریم. جای نگرانی است. آیا قرار است، اذهان انسانها در چارچوب علوم شناختی مهندسی شود تا آنها را به سمت عملکردهای غیرمنطقی سوق بیابند و نهایتاً در کمبود منابع، افرادی خاص بتوانند از منابع بیشتر بهره ببرند؟
سوم بهمن ماه اخیر، اصحاب علوم شناختی با رهبر عالی کشور دیدار کردند و این دیدار دلالتهای ضمنی متعددی داشت که پیش از این و پس از آن ملاقات، همینجا در یادداشتی به برخی از این دلالتها اشاره کردم. رهبر عالی ما در دیدار با اهالی علوم شناختی، و در جهتی مغایر با جهتی که از جمله مذکور دکتر مجید نیلی احمدآبادی به دست میآید، خاطرنشان کردند: "در مسیر شناخت این علوم که با استدلال و منطق سر و کار دارد، بهگونهای حرکت کنید که زمینه معرفت بیشتر خداوند حاصل شود". نیز، ایشان "لزوم تعریف یک راهبرد بومی برای پیشبرد علوم شناختی را مورد تأکید قرار دادند". در این ارتباط، برخی ملاحظات نظری و تخصصی لازم هست که چون موضوع در سطح سیاست کشور و در محضر رهبر عالی کشور مطرح شده، جای طرح دارد. لطفاً ملاحظه و تأمل بفرمایید، زیرا موضوع مهم است و چون در خشت اول این علوم هستیم، و هر انحراف در این مسیر میتواند تا ثریا دیوار کجی ترسیم کند.
کاوش نظری در اطراف قضیه تأمل ۱. چم و خم علوم شناختی از این قرار است؛ تا پیش از واکنش علوم شناختی در دهه ۱۹۵۰ میلادی، مجموعه علوم انسانی چنین وضع و حالی داشت: رفتارگرایی به طور کامل در الزامات یک تلقی تجربی علوم انسانی میگنجید. بی. اف. اسکینر تا سر حد تبیین روان و زیست اجتماعی با قواعد رفتارگرا پیش رفت و قوانین "آموزش برنامهریزی شده" را وضع کرد. همبستگی آماری بین نوع محرک و نوع پاسخ در تبیین علمی محوریت یافت و جای توضیحات نظری را گرفت و محاسبات محرک و پاسخی در آموزش برنامهریزی شده محوریت یافت. اسکینر یک "ماشین یادگیری" ساخت. این نحو نگاه تجربی، نهایتاً رفتار انسان را با محرکهای تجربی به بند میکشید و شناخت را تابع تجربی محیط قرار میداد. این، موضوعی بود که جروم برونر را ارضاء نمیکرد؛ او دریافت که طرحهای شناختی در ادراک ما دخیل هستند و اصول فرایندهای شناختی را میسازند؛ او پای فرآیندهای ناخودآگاه را نیز به میان کشید.
ولی چه رفتارگرایی در یکسوی پیوستار و چه روانکاوی در سوی دیگر پیوستار روانشناسی متعارف، اگر درست میبودند، باید امکان انتقال معنا از طریق زبان یکسره منتفی میشد، چرا که هر دو به نحوی نسبیتگرایی ناشی از تمایز نظرگاه تجربی راه میبرند.
تأمل ۲. میدانیم که محرکهای تجربی نقش مهمی در شناخت ما دارند. همچنین، میدانیم ساختارهای آگاهی و ناخودآگاه نیز در فرآیندهای شناخت ما دخیل هستند؛ ولی یک چیز دیگر را هم میدانیم: اینکه "شناخت/cognition/ from Latin cogniti?n-, cogniti? / Merriam-Webster" در کل و فیالجمله میسر است، چراکه اگر نبود، همین گفتگوی فیمابین رفتارگرایان و ساختارگرایان و رئالیستها و روانکاوان و … نامیسر نمیگردید. "شناخت واژهها"، استفاده از مقولههای مفهومی کلیدی را میسر میسازد، هرچند ممکن است در جزئیات ادراکات یا تجربیات تفاوتی با عینیت وجود داشته باشد، ولی ژرفساختها در میان شناختهای مختلف، یکسان و مفروض است، و میتوان پایه "شناخت" را بر همین قدر متیقنها بنا نهاد. باید از رئالیسم به جای پوزیتیویسم و رفتارگرایی از یک سوی، و از روانکاوی و پساساختارگرایی و پسامدرنیسم در جانب دیگر دفاع کنیم. این هسته اصلی و مغتنم "علوم شناختی" است که در مقابل علوم انسانی نیمه قرن بیستم قرار میگیرد؛ از آن موقع تا حال علوم انسانی به سمت نسبیتگرایی رهسپار بوده و عملاً از ارائه مسیرهای بهبود ناتوان مانده است؛ حالا با طرح مبدأ "شناخت"، همه چیز توانمندتر پیش خواهد رفت، نحوی "انقلاب شناختی" در جریان است.
تأمل ۳. برای تحقق روششناسی این رویکرد تازه به "شناخت"، باید الگوهای ارتباطی در عمل مثمر ثمر را به مثابه بازنماییهای معتبر از فرآیندهای شناختی درنظر بگیریم و با مفروض داشتن توفیق آنها در برقراری "فیالجمله"ارتباط، مکانیسمهای انتزاعی یا بنیادی آنها را شناسایی و بازسازی کنیم. این نحو از رئالیسم چیزی بیش از بازگشت به یک رئالیسم دکارتی (Cogito, Ergo Sum) فارغ از تجربهگرایی خام است. این پایههای یک تلفیق بزرگ میان فلسفه، ریاضیات، مهندسی، روانشناسی زیستشناسی، علوم رفتاری و حتی حکمت و شهود قدما بود.
تأمل ۴. طی این مدت که از برآمدن علوم شناختی گذشته است، گرایش غالب خود را در نوروفیزیولوژی و هوش و همچنین مهندسی هوش مصنوعی نشان داده است، با اینحال، برنامه علوم شناختی نمیتواند در این سطح باقی بماند و بیگمان به سطوح انتزاعی دیگر که کلیت فرآیند شناختی را بازبتاباند بسط خواهد یافت. این علوم، متافیزیک سایبر مختص به خود را بنا خواهند نهاد. تمرکز عالمان علوم شناختی به ماشینها و هوش مصنوعی فراتر از اقتضائات کاربردی امروز و آینده ما، حاوی یک تجدید نظر اصولی در شیوه زیست مدرن ماست. ما باید سبک زندگی خود را عوض کنیم تا بتوانیم با این روزگار جدید، به نحوی کنار بیاییم که منجر به تسلط ماشینها به ما نشود و دیدگاه توحیدی در این میان تنها شانس نجات انسانیت خواهد بود.
تأمل ۵. تا آنجا که به فرضیه دیرپای تسلط ماشینها به ما مربوط میشود، ماشینها درحال حاضر و حتی پس از فائق آمدن هوش مصنوعی، دارای محدودیتهای قاطعی هستند که تبدیل آنها به عاملی که از جمیع جهات برتر از ذهن یک انسان عمل کند، محال است. فن تولید ماشینها تا آن نقطه فاصله بسیاری دارد. اگر اطلاعات جانبی مورد نیاز برای چنین عملکردی، یکپارچه در خدمت یک ابررایانه آینده با توان پردازش خارقالعاده قرار گیرد، تنها چندین و چند هزار میلیارد بایت حافظه رم دسترسی مستقیم برای کمک به این پردازشگر نیاز خواهد بود و حتی اگر نهایتاً بتوانیم این توان پردازش و ذخیرهسازی اطلاعات را بر ارگانیسمهای زیستی بنا کنیم و از طبیعت ارگانیک برای منظور خود کمک بگیریم، بازهم احتمال وقوع چنین عملکرد پیچیدهای به صورت مصنوعی منتفی خواهد بود.
چرا که آنچه در ماشینهای پردازش منطقی ساخته و حتی بازسازی میشود، شامل مجموعهای از قواعد است، و مطلقاً با نحوه برخورد چندگانه ما با دنیا قابل انطباق نیست ما عملکردهای ذهنی منطقی داریم و در عین حال، عملکردهای چندگانه نیز میورزیم. ما همچنین میتوانیم مرز این عملکردهای منطقی و چندگانه را معین نماییم و در مورد آن خودآگاه باشیم. در عین حال، توش و توان مهمی برای عملکردهای چندگانه در حیطههایی مانند اخلاق و زیبایی و عشق و پرستش و ایثار و ژرفنگری داریم. نکته دیگر آن است که ذهن ما در فرآیند شناخت، تنها از منابع موجود در چارچوب ذهن خود بهره نمیبرد و مانند تجربهای که در فهم یک قصه داریم، میتواند منابع و موضوعات دیگری را در منطق محمولهای خود به حساب آورد که جنبه انتزاعی و تداعی معانی دارند.
تأمل آخر. اما، خبر بد آنکه ماشینها در برخی حیطههای مهم مانند انجام پردازشهای منطقی متمرکز و تکراری و گسترده، قابلیتهای بسیار برتری در مقایسه با اغلب اذهان انسانی دارند و خواهند داشت. درحال حاضر، جهتگیری جهانی علوم شناختی، در مسیر تامین کنندگان بودجه برنامههای تحقیقاتی فنی مهندسی و قدری هم پزشکی و تا حدودی هم نظامی و امنیتی پیش میرود و این، میتواند برای بخش مهمی از میراث علوم اجتماعی نگران کننده باشد. جریان مهمی در علوم اجتماعی همواره کوشش کرده تا وجه اخلاقی و رهای انسان را از قفس آهنین ماشینهای مهندسی مصون نگاه دارند. آنها میخواهند وجه آیندهساز انسان را تقویت کنند و آن را از علومی که ادعای پیشبینیپذیر ساختن همه چیز را میورزند مصون نگاه دارند. شاید یکی از دلایلی که در منظومه میانرشتهای علوم شناختی تا کنون کسی سراغی از جامعهشناسان نگرفته است، همین باشد؛ اینکه از زمان ماکس وبر تاکنون، بهروشنی در علوم اجتماعی این آگاهی توزیع شده است که تلاش برای اعمال کنترل تا چه اندازه میتواند خطرناک باشد؛ در آن زمان، این، توأمان هم بیانیهای علیه علمگرایان بود و هم مارکسیستها.
ولی امروز، آن میراث به ما میگوید که وجه خطرناکی در علوم شناختی میتواند وجود داشته باشد و آن، طمع به بند کشیدن اراده اخلاقی انسانها به منظور کنترلپذیری و مهندسی انسانها باشد. البته واقفیم که فیلسوفان و فیلسوفان اخلاق در این زمینه تذکرات مهمی دادهاند، ولی تدارکساز و کارهای روشن و پهندامنه اجتماعی برای ممانعت از اعمال استبداد فنی- مهندسی به اتکاء علوم شناختی، تکلیف و وظیفه علوم اجتماعی شناختی است. من فکر میکنم که این، بخشی از چشمانداز آینده علوم شناختی است.
علوم شناختی از جهت روشنی بخشیدن به محدودیت آشکار علوم انسانی و بهویژه علوم رفتاری و علوم اجتماعی، انقلاب مغتنمی است. در عین حال باید مراقبت کرد که دستاوردهای علوم شناختی در جهت همراهی با عاملیت اخلاقی و پایبند به اصول به کار گرفته شود.
سخنرانی دکتر مجید نیلی احمدآبادی، دبیر ستاد توسعه علوم شناختی، اسفندماه پیشین، این نگرانی را تقویت میکند، وقتی که میگوید: اگر شما هر یک از اعضای جامعه را با یک نسبتی غیرمنطقی بکنید، پرفرمنس کل جامعه بهصورت جمعی بالا میرود؛ چون منابع محدود است! نیاز به شرح نیست که اگر این دیدگاه در مرکز سیاست علمی کشور در موضوع علوم شناختی پیش برود، تا چه اندازه میتواند خطرناک باشد. با این استدلال، ما فعالانه و عامدانه میکوشیم تا اعضای جامعه را بهسمت رفتار غیرمنطقی سوق دهیم تا در شرایط محدودیت منابع، نابرابری در توزیع منابع اتفاق بیفتد؛ به نظر شما چنین ایستارهای مهندسی در مورد جامعه پرمخاطره نیست؟
در این ارتباط، رهبر عالی ما در دیدار با اهالی علوم شناختی، "لزوم تعریف یک راهبرد بومی برای پیشبرد علوم شناختی را مورد تأکید قرار دادند" و خاطرنشان کردند: در مسیر شناخت این علوم که با استدلال و منطق سر و کار دارد، بهگونهای حرکت کنید که زمینه- معرفت بیشتر خداوند حاصل شود.
حامد حاجیحیدری