پارسا پیروزفر پس از هنرنمایی دو ساله خود در ماتریوشکا، در حال حاضر، نمایش یک روز تابستانی را به روی صحنه ایرانشهر برده است و علاوه بر کارگردانی آن، به همراه رضا بهبودی و سوگل قلاتیان در آن به ایفای نقش می پردازد.
یک روز تابستانی کار خود را با ریتمی تند و با بازی پر انرژی رضا بهبودی آغاز می کند، رضا بهبودی در نقش «ناموف» شخصیتی ساده لوح است که نتوانسته به خواسته های خود در زندگی دست یابد و حال پس از تلاش های ناکارآمد خود برای رسیدن به موفقیت،از زندگی ناامید شده و قصد خود کشی دارد، او حتی در خودکشی هم موفق نمی شود و با ورود پارسا پیروزفر در نقش«موف» از این کار دست میکشد. موف، مردی موفق در هر زمینه است که برای دستیابی به اهداف خود حتی نیازی به تلاش کردن هم ندارد اما نمایش زمانی جان می گیرد که متوجه می شویم، موف هم قصد خودکشی دارد.
در واقع نمایش تقابل بین دو انسان متضاد را مقابل مخاطب به اجرا می گذارد؛ این تضاد را شاید بتوان از نام شخصیت ها حدس زد؛ در واقع از آنجایی که کارگردان و مترجم نمایشنامه پارسا پیروزفر است، بعید نیست که «موف»به معنای موفق و «ناموف» به معنای نا موفق باشد. یکی از دو کاراکتر اصلی به علت عدم موفقیت و بدشانسی روزگار و یکی دیگر به علت خستگی از موفقیت و شرایط مطلوبش در زندگی، به مرحله ناامیدی رسیده و آماده برای خودکشی هستند.
متن از درونمایه اگزیستانسیالیستی برخوردار است که حول درونیات نقش پیروزفر مشاهده می شود. نمایش با فضای مینیمال خود به راحتی درونیات و خلقیات پیچیده درون دو پرسناژ اصلی را توسط عنصر صداقت، به سادگی نشان می دهد، طوری که مخاطب نیازی به زمان و یا توضیح بیشتری برای درک و هضم کاراکتر ندارد. موف از زندگی موفق و تجملی خود خسته شده و ناموف از نداشتن موفقیت و خوشبختی در زندگی خود که دیالوگ:«شما زندگی خودتون را دوست ندارید ولی من خود زندگی را دوست ندارم» ، بیانگر آن است؛ با این حال هر دو کاراکتر با وجود تمام اختلافات فاحشی که در روش زندگی خود دارند، یکی در نهایت خوشبختی و یکی غرق در سیاه بختی، به یک وجه اشتراک رسیده اند که آن هم خودکشی است.
"_تنها چیزی که تو زندگی دارم یه امیدِ، یه امیدِ دائمی
الان هم امیدم اینه که حداقل خودمو دار بزنم
+به نظرم شما خوشبختید
_چرا؟!
+چون امید دارید "
امید، موضوعی که موف (پیروزفر) در حسرت داشتن آن است و کار او را به جایی رسانده که قصد کشتن خود را دارد، در حالیکه این موضوع در آخرین لحظات زندگی ناموف (بهبودی) با وجود تمام ناکارآمدی هایش در او دیده می شود. موف خوشبختی را در امید به کار و تلاش در راه آن می بیند؛ امیدی که با ورود زنی زیبارو (سوگل قلاتیان) هر دو کاراکتر اصلی را از خودکشی نجات می دهد. می توان آن را اینگونه بررسی کرد که ورود عشق به زندگی حتی در ناامیدی مطلق به ادامه زندگی، امید دهنده است و می تواند ناجی روان هر انسانی باشد.
مثلث عشقی به وجود آمده، رقابتی میان موف و ناموف ایجاد می کند که گمان می رود کار را به سوی کلیشه ببرد ولی خوشبختانه این اتفاق رخ نمی دهد. در آخر موف که طبق عادت و معمول زندگی خود همیشه برنده است، وضعیت را به نفع خود تغییر می دهد. لحظات آخر نمایش نیز ذهن مخاطب با دیالوگ تامل بر انگیز موف درمورد خودکشی رو به رو می شود: "آدم هر وقتی میتونه خودکشی کنه، حتی نیم ساعت قبل از مرگش یا حتی پنج دقیقه قبل از اون! " شاید پیروزفر می خواهد از این طریق به مخاطبان بگوید که زمان در مورد خودکشی مفهومی در قبال مرگ ندارد.
بازی زیبا و پر انرژی رضا بهبودی که از ریتم بالایی به نسبت دو بازیگر دیگر برخوردار بود باعث شد تا بازی پیروزفر و قلاتیان آنچنان که باید به چشم نیاید؛ شاید یکی از این دلایل، موقعیت کاراکتر ها بود که فرصتی برای خودنمایی به آن دو نمی داد؛ خودنمایی از جنس بازی رضا بهبودی، با این حال هر سه بازیگر به خوبی ایفای نقش کردند. صحنه بسیار ساده و هماهنگ با نمایش بود. به نظر صحنه ای کم خرج بود؛ ترکیب و چیدمان رنگ ها نیز مناسب با فضای کار بود.
«یک روز تابستانی» در میان تئاتر های متفاوت امروز، نمایشی قابل درک و تامل برانگیز است که به خوبی روی صحنه اجرا می شود.
میتوان گفت، یک روز تابستانی، وزنه ای نه چندان سنگین بود که پارسا پیروزفر آن را به درستی و به راحتی بلند کرد.