فاجعه مرگ دختر بچه دوستداشتنی پارسآبادی چنان شوک و غمی بر جامعه ایران وارد کرد که اکنون بعد از گذشت نزدیک به یک ماه از کشف پیکر پاک آتنا، هنوز این موضوع در صدر اخبار است. حداقل در پارس آباد مغان، مطالبه قصاص جنایتکاری که این دختر را ربود و به قتل رساند، همچنان داغ داغ است. به داغی غمی که چنان بر سینه مادر آتنا سنگینی میکند که او همچنان در بستر بیماری است و هر روزش را با گریه و زاری و غم فراغ دلبندش سپری میکند.
اما فارغ از موضوع قصاص، جلوگیری از وقوع چنین حوادثی، وظیفه ای است که همه مردم کشورمان از صاحبان قدرت و تریبون تا روزنامه نگاران و دیگر اصناف و اقشار جامعه، باید به جد به فکر آن باشند و از خانوادهها تا متون آموزشی، قانونگذاری و سطوح کلانتر، دغدغه کاهش آسیب های جسمی، روحی و صد البته جنسی به کودکان را داشته باشند.
شکوههای آفتاب
با فرونشستن نسبی موج احساسات، درصدد برآمد با تهیه گزارش و مصاحبههایی، روایتی صحیح و دقیق از این فاجعه ملی را ارائه دهد تا شاید در آسیبشناسی این واقعه تلخ، مفید واقع شود. از این رو من عازم شهر اردبیل شدم تا در پیچ و خم های مسیر 220 کیلومتری اردبیل_ مغان، خود را به شهرستان پارس آباد مغان برسانم. در یکی از روزهای گرم مرداد ماه، به سمت شهری می روم که بهخاطر جلگه ای بودنش ، بسیار بسیار گرمتر از اردبیل است. آفتاب چنان بر تن آدم شلاق میزند که گویا او نیز از آنچه انسانی در حق کودکی معصوم به جای آورده است، شکوهها دارد.
دخمه شیطان
در میانه ظهر به مرکز پارسآباد مغان میرسم . جایی به نام چهارراه. جایی که با مغازه اسماعیل قاتل آتنا، فاصله چندانی ندارد. مغازه قاتل آتنا، همان جایی است که مردم شهر، بعد از پی بردن به حقیقت مرگ آتنا با تجمع در مقابل آن، بیشرف بیشرف گویان ، آنجا را سنگباران کردند. دخمهای در ابتدای خیابان پزشکان پارسآباد. جایی که با محل همیشگی بساط دستفروشی پدر آتنا، کمتر از 10 متر فاصله دارد. بهنام پدر آتنا اگر میدانست آنجا دخمه شیطان است، حتما دخترش را همراه روزهای سخت کار و کاسبیاش نمیکرد...
استتار سوابق قاتل
او خود ناگزیر از بساطگستری بود. بیکاری و مخارج زندگی خانواده چهار نفره، دستفروشی را تنها راه کسب درآمد حلال برای او قرار داده بود. اما صد افسوس که نگذاشته بودند بهنام و امثال بهنام بدانند که ساکن دخمه خیابان پزشکان، یک خلافکار متهم به قتل و آزار جنسی کودکان است. شهر کوچک مرزی پارس آباد، آنقدرها جای خوبی برای مخفی نگه داشتن سوابق خلافکارها نیست. اما اسماعیل پنهان شده بود. انگار که هاله ای نامریی، سوابق او را مخفی نگه داشته است. اهالی اتهاماتی را به برخی اقوام قاتل که سمتهایی داشتهاند، وارد می کنند و می گویند که آنها از او حمایت میکردند. با این حال نمیشود با جدیت این فرضیه را تایید کرد. ما فعلا به این بسنده میکنیم که قاتل دارای هوش سیاه بالایی بوده و اینچنین خود را از معرض اتهام عمومی مبرا میکرده است.
نرو دخترم ، نرو !
بهنام، همسر و دو دخترش در کوچه مجاور مسجد جامع شهر، جایی در نزدیکی دخمه شیطان نامریی زندگی می کردند. جایی که بعد از کشف راز گم شدن آتنا، سوت و کور شده است. دیگر کسی آنجا زندگی نمیکند. مادر آتنا میگوید که آتنا از گوشه گوشه خانه، از کناره درها و دیوارهای آن فریاد می زند . مادرش را می خواهد. گاهی لبخند می زند. گاهی گریه می کند. گاهی خواهرش آسنا را صدا می کند و آنوقت که به پدر میگوید با هم برویم سرکارت، مادر فریاد می کشد. نه ! دخترم. نه! نرو. آنجا دخمه شیطان نامریی است. این کابوسها مادر را از پا درآورده است و تنها راهی که برای بهنام مانده، این است که همه خانواده را به خانه مادرزنش ببرد.
زیرنهر تراب
جایی در فقیرترین محله شهر، زیرنهر تراب،کوچه ای که مادربزرگ آتنا در آنجا زندگی می کند به رود ارس منتهی میشود. مرز ایران و جمهوری آذربایجان. آنها در کناره مرز زندگی می کنند، اما صدای غم و اندوهشان را کوچه پس کوچههای سراسر ایران شنید. همانگونه که وقتی من پای به خانه مادر بزرگ گذاشتم، گروهی از اهالی تبریز هم برای ابراز همدردی وارد منزل شدند. افرادی که هیچ نسبت و آشنایی با خانواده اصلانی نداشتند و فقط و فقط برای ابراز همدردی آمده بودند.
این دو دختر
جلوی در کوچه، کودکی را دیدم که در عالم کودکیاش به مردم نگاه میکرد و هیچ نمیگفت. گفتند او آسناست. وقتی که با بهنام مصاحبهام را آغاز کردم، آسنا روی پای پدرش دراز کشید و به سرعت خوابش گرفت. خدا میداند که چند بار آتنا هم اینگونه در آغوش یا روی پای پدر به خواب رفته است. ساعتی بعد از این صحنه، دختری را می بینم که در انتظار خبری از پدرش است. پدری که الان دیگر همه او را شیطان می نامند. محدثه 13 ساله که به همراه مادر و برادرش در خانه مادری اسماعیل ( قاتل آتنا) زندگی میکند، آرام و بیسروصدا نزد مادربزرگش می نشیند و به فارسی پرسش هایم را پاسخ می گوید. اما این سوال و جواب دیری نمیپاید تا بغضش بترکد و به گریه بیفتد. میگویم نزد مادرش در اتاق مجاور برگردد. شاید خیلی ها بگویند که او دختر قاتل است و از همان خون در رگش هست، ولی من نمی توانم چنین قضاوتی داشته باشم. این بچه، چه گناهی کرده است که باید اینگونه منزوی و افسرده شود. چنان وضعی پیدا کند که حتی مشاوران و روانشناسان وزارت بهداشت نیز سراغی از او نگیرند!؟
ماجرای نقش برادران قاتل در انتقال جنازه!
البته شاید ریشه این بیاعتناییها در شایعاتی است که در منطقه رواج یافته است. در پارسآباد عدهای مدعیاند که برخی از برادران قاتل میخواستهاند جنازه آتنا را مخفیانه از پارکینگ خارج کنند. آنها برای این ادعای خود داستانی هم دارند. در همسایگی قاتل شیطان صفت، منزلی قرار دارد که دارای دو دوربین مداربسته است. آنطور که یکی از اهالی شهر مدعی بود، یک روز قبل از اینکه یافتن جنازه گزارش شود، برق منطقه میرود و یکی از برادران اسماعیل سعی میکند تا همسایه را برای قرار دادن وانت خود در مقابل دوربینها مجاب کند، تا اینگونه بتواند جنازه را از پارکینگ خارج کند. این اتهام خیلی جدیتر از چیزی بود که بتوانم بیاعتنا به آن از پارسآباد خارج شوم. به همین دلیل به محل زندگی اسماعیل رفتم و زنگ همسایهها را زدم تا بتوانم درستی یا نادرستی این ادعا را کشف کنم. در پرسوجوهای من کسی ماجرای وانت را تایید نکرد. هیچکس از همسایهها، ماجرای انتقال وانت را ندیده و نشنیده بود. اما سه تن از آنها قطع برق را تایید کردند. حتی یکی از همسایهها مدعی شد که کابلهای تیر برق مقابل منزل اسماعیل قاتل، بریده شده بود. با همه اینها چیزی که احتمال تلاش برادران قاتل در جابهجایی جنازه را تا حدودی دور از ذهن میکند، این بود که دوربینهای مداربسته در همسایگی منزل قاتل حتی در زمان قطع برق نیز میتوانستند از محل فیلمبرداری کند. بنابراین شاید بتوان این ماجرا را غیر واقعی دانست. البته بررسی صحت و سقم آن، مسئولیت ماموران آگاهی است، چنانچه توانایی این کار را داشته باشند.
ضعف آگاهی پارسآباد در ردگیری پرونده
اگر بتوان در سخنان خانواده آتنا و همچنین خانواده قاتل یک اشتراک نظر یافت، آن هم اتفاق دیدگاه هر دو خانواده در ضعف آگاهی منطقه است. یکی از برادران قاتل میگوید که ماموران آگاهی چهار بار منزل قاتل را گشتهاند ولی نتوانستند جنازهای پیدا کنند!؟ این در حالی است که فرمانده نیروی انتظامی استان اردبیل یافتن جنازه آتنا را محصول تلاش ماموران زبده آگاهی میداند. او البته نمیگوید چطور و چرا در همان روزهای نخست مفقود شدن آتنا، ماموران آگاهی به سراغ قاتل نمیروند. مگر آنها نمیدانستند که وی دارای پرونده کودکآزاری و حتی قتل است. به هر حال ضعف عملکرد ماموران انتظامی شهرستان و حتی شاید استان اردبیل چیزی نیست که بتوان به راحتی از کنار آن گذشت. به قول یکی از برادران قاتل، چه بسا اگر آگاهی همان چهار سال پیش در ماجرای مفقود شدن یک زن میتوانست اسماعیل را به دام بیندازد، شاید آتنا اینچنین مظلومانه به قتل نمیرسید.
گفتوگوهایی با هر دو طرف ماجرا
برای یافتن پرسش مناسب به سوالاتی که داشتم ، در ابتدای ورود به شهر با یکی از اهالی پارس آباد، قرار گذاشتم تا من را نزد خانواده هر دو طرف ماجرا ببرد. طبق وعده در مرکز شهر (چهارراه) به سراغم آمد و بعد از آن منزل اسماعیل ( قاتل آتنا)، محل کار وی ، منزل مادری قاتل، محل کار دو تن از برادران قاتل، منزلی که خانواده آتنا در آنجا زندگی میکردند و منزل مادربزرگ آتنا( که اکنون خانواده آتنا در آنجا زندگی میکنند) را به من نشان داد. این دوست پارس آبادی، من را در محله تراب که در واقع فقیرترین محله پارس آباد است، پیاده کرده و میرودتا به منزل محقر ولی باصفا و صد البته غم زده مادربزرگ آتنا بروم و گفتوگوهایی بگیرم که با خواندن آنها شاید نکاتی جدید درباره این واقعه جانگداز به دست آید.در راه بازگشت به اردبیل ترانه ای به زبان ترکی که از ضبط ماشین پخش می شود، بسیار با حال و هوای خانواده آتنا و ماجرایی که من دیدم و خیلی از مردم ایران زمین شنیدند، همخوانی دارد. گویا ترانهسرا این ترانه را برای همین ماجرا خوانده است.
داغلارا چم دوشنده
بولبوله غم دوشنده !
روحیــــم بدنده اوینار
یادیما سن دوشنده !
( زمانی که به کوهها ، مه میافتد
و دل بلبل غمگین میشود !
روحم در بدنم به رقص در میآید
وقتی که تو به یادم می آیی ! )
جالب اینکه موقع سفر به پارس آباد نیز ترانهای مشهور از احمد کایا، خواننده فقید ترک همین حال و هوا را در ذهنم متبادر کرده بود.
ترانه «بوقالا داشلی قالا…» و آنجایی که می گوید:
قیزیل گول اؤلمایایدی
سارالیب سؤلمایایدی !
بیر آیریلیـــق بیر اؤلوم !
هئچ بیـری اؤلمایایدی !
( کاش گل سرخ وجود نداشت
زردی و پژمردگی نبود !
جدایی و مرگ !
هیچ کدوم نبودن ! )
مادر قاتل آتنا: اسماعیل کل خانواده و طایفه را بدبخت کرد
وقتی وارد خانه مادر اسماعیل می شوم، دو تن از پسرانش را هم آنجا می بینم. یکی دیگر هم که مرا همراهی می کرد. مادرشان هم گوشهای از پذیرایی نشسته است. چادری مشکی در سر دارد و چشمانی گریان. بعد از سلام و علیک با اشاره به نان تازه ای که یکی از پسرانش خریده، تعارف می کند تا از آن نان میل کنم و سپس بدون هر مقدمه و طرح سوالی، شروع به حرف زدن می کند.
من چند روز پیش برای خرید نان به نانوایی رفتم. با خودم گفتم که تا کی باید دیگران برایم نان بگیرند؟ تا کی باید در خانه مخفی بشوم و بیرون نروم. با خودم گفتم خدایا من چرا اینطور شدم. ناخودآگاه گریهام گرفت. من به چنین عذابی دچار شدم. در حالی که همان موقع که آتنا گم شده بود، من هم مثل بقیه مردم به خانه آنها می رفتم و قرآن می خواندم تا آتنا پیدا شود. دستم را بالا می بردم و می گفتم خدایا کمک کن هر شخص، بچه را برده است برگرداند و مادر آن بچه خوشحال شود؛ نگو که قرار بوده خودم بدبخت شوم. من مخفیانه گریه می کنم ولی مادر آتنا راحت گریه می کند. البته من هم همیشه اول برای آتنا گریه می کنم ، بعد از آن هم برای سرنوشت خودم و بهخاطر گناه بچه خودم. این مشکل و وضع فعلی من است.
مادر! شما چطور از موضوع اطلاع پیدا کردید؟
عروس من گفت که پیش اسماعیل می روم . من هم گفتم که اگر ملاقات هست من را هم ببرید. بعد که برگشتند به من گفتند که جنازه را پیدا کرده اند و به دولت اطلاع دادهاند. بالاخره اسماعیل بچهام هست و اگر بگویم برای او گریه نمی کنم دروغ گفته ام، ولی باید دنبال یک خرابه و جای دور افتاده و به دور از چشم مردم باشم تا بتوانم برای بچه ام گریه کنم. نمی دانم او چرا این کار فجیع را کرد.
در این مدتی که شما اسماعیل را بزرگ کردید و بعد از آنکه او به سرخانه و زندگی خود رفت، با شما چطور رفتار می کرد؟
خدا شاهد است یکبار به من بیاحترامی نکرده است. یک بار به من زهر مار نگفته است. روی حرف من حرف نزده است. من به خدا می گویم: خدایا کاش به من بدی میکرد، کاش به من فحش داده بود ولی اینکار را نکرده بود.سه تا هم بچه دارد و ماندهام که اگر فردا اعدام شود این بچههایش یتیم میشوند. نمیدانم مریض است، چیست که چنین کرده است؟نمی دانم چه بلایی است که به ما وارد شده است.
(برای آرام کردن مادر قاتل میگویم) حاج خانم معمولا فرزندان بزرگ دردسرساز می شوند. من هم بچه بزرگ خانواده ام و دردسرم برای مادرم بیشتر از بقیه برادرانم است.
نه اسماعیل دردسری برای من نداشت. دردسرش همین ماجرا شد که ما را بدبخت کرد. وگرنه یکبار به من حرف بدی نزد.اما الان طوری شدم که حتی میترسم گریه کنم. خانواده آتنا و همه منرا می شناسند. خیلی به من احترام میگذاشتند. ولی بعد از این ماجرا دیگر میترسم به آنها سربزنم. وقتی که خبر گم شدن بچه، همه جا پخش شد، من هم مثل بقیه رفتم ولی الان دیگر میترسم نزدیک خانه ایشان بروم. الان با خودم می گویم که نکند خانواده آتنا بگویند من چیزی می دانستم و برای جمع کردن اطلاعات به منزل آنها می رفتم. خدایا این چه بلایی بود سرمن آمد.
حاج خانم ،شما مادر هستید. قاعدتا باید ته قلبتان این باشد که بچهتان از اعدام رهایی یابد؟ درست است؟
بهخاطر بچههایش وگرنه خب گناه کرده است. من که نمیتوانم از گناهش چشمپوشی کنم. ولی به من هیچ بدی نکرده و این بچهها هم مدام جلوی چشمهایم هستند و فکر آینده اینها هستم. خانمش و این سه بچهای که دارند. الان گاهی پسرانم میآیند و میگویند مادر مردم به ما به چشم بد نگاه میکنند و من دلم کباب میشود. درست است که گاهی اسماعیل درگیریهایی داشت و به زندان و بازداشت میرفت ولی من مدام به بچههایم میگفتم از او بد نگویید و احترامش را نگه دارید، ولی الان می بینم که خب بچه کشته است. کاری کرده که اصلا هیچ دفاعی ندارد. نمیدانم عقل نداشته یا این بدبختی رو پیشونیاش نوشته شده بود. نمیدانم. ببینید اینقدر بدبخت و سیاهبخته که هم بچه را کشته و هم برده جنازه را در خانه خودش گذاشته است. من دیگر چه میتوانم بگویم به این کار؟ نه خودش و بلکه کل خانواده و طایفه را بدبخت کرده است. من را پیش همه مردم خجالتزده کرده است. گاهی میگویم، شاید این امتحان الهی است. شاید خدا می خواهد من را با این بدبختی امتحان کند.
من به زن و بچه های او امید می دهم که عیب ندارد، نگران نباشید، زندگی ادامه دارد، ولی واقعیتش این است که در تنهایی خودم مدام اشک می ریزم. گاهی با خودم می گویم خدا عقل پسرم را گرفته است . بعد گلایه میکنم از خدا و میگویم ، کاش به جای اینکه عقل او را می گرفت، جانش را گرفته بود، تا این بلا را سر آن بچه نیاورده بود. کاش می مرد و نمی توانست به بچه آسیبی برساند.
دختر اسماعیل قاتل آتنا: بابام می گفت دعا کن آتنا پیدا بشه!
محدثه 13 ساله، آنقدر ظاهری زیبا، معصوم ومتین دارد که آدم دلش نمیآید او را با عنوان دختر قاتل خطاب کند. با اصرار من و صحبت عمویش، سرانجام از اتاق بیرون میآید و کنار مادر بزرگش مینشیند و بخشهایی از مصاحبه من با مادر بزرگ و یکی دیگر از عموهایش را میشنود. صدایش میلرزد ولی ظاهرش آرام نشان میدهد. تا سوالهایم را از او میپرسم، میبینم اشک از چشمانش جاری میشود.
به سرعت چشمان آن دختر بچه به سرخی میگراید. احساس میکنم با سوالاتم او را آزار میدهم و از خیر ادامه مصاحبه میگذرم و میگویم: برو محدثه. برو پیش مادرت و او بر میخیزد و به اتاق تاریکی که گویا مادرش نیز آنجاست بر میگردد. اما چند سوال من از او اینچنین بود:
سلام محدثه، خوبی؟
ممنون
شما فارسی صحبت می کنی؟
بله می دونم.
کلاس چندمی؟
هفتم
بعد از تابستان هشتم میروی؟
بله
چند روز است که اینجا هستید؟
ما اینجا نبودیم. شهرستان بودیم. تازه اومدیم.
شما خیاطی می کردیی؟
من نه ! مامانم.
آدمهای زیادی به منزلتان میآمد؟
نه فقط همسایهها. آنهایی که اعتماد میکردند. روزانه یکی دو نفر خانم میآمدند و میرفتند.
باورت میشد که پدرت چنین آدمی باشد؟
نه اصلا باورم نمیشد.
در این مورد پدرت چیزی هم به شما گفته بود؟
بله
چی گفته بود؟
میگفت تو نمازت دعا کن تا آتنا پیدا بشه ( و در این لحظه محدثه اشک میریزد و گریه میکند و من از او میخواهم به اتاقش برگردد).
یکی دیگر از برادران قاتل مطرح کرد/ ماجرای جدایی همسر اول اسماعیل
این برادر، همان برادری است که اجاره نشین اسماعیل بوده و جنازه آتنا را پیدا کرده است. از او سوالات زیادی نمیپرسم، ولی یکی از مهمترین سوالات را میپرسم که او نیز جواب میدهد. سوالی درباره ماجرایی که 17 سال پیش رخ داده است.
گویا شما با روزنامه ای مصاحبه کردهاید؟
بله من بودم.
هدفتان از مصاحبه چه بود؟
آنموقع ما آواره شده و بیرون از شهر بودیم.میخواستم به مردم بگویم که ما جنازه را پیدا کرده و به مسئولان خبر دادهایم.
شما خانواده آتنا را میشناسید؟
بله آنها از طایفه قره داغی هستند. خانواده بسیار محترمی هستند. تاکنون هم نه توهینی به ما کردهاند و نه حرف بدی زدهاند. من خودم را جای آنها میگذارم میبینم که بسیار بسیار سخت است. من معتقدم یک انسان نمیتواند فاجعهای مانند قتل آتنا را مرتکب شود. برادر ما کاری کرد که همه ما سرافکنده شدیم. همه ما شرمنده شدیم. آن شب هم که من جنازه را پیدا کردم، وقتی با برادرنم موضوع را مطرح کردم، همه گفتند که نمیشود از خون این بچه گذشت. او معصوم و مظلوم بود. به همین دلیل هم فردایش مساله را اطلاع دادیم. این یک حرکت حیوانی است که متاسفانه برادر ما مرتکب آن شده است. اسماعیل با این کارش مانند بمبی عمل کرد که در خانواده و طایفه ما منفجر شد و همه ما را متلاشی کرد. با اینکه مادرم سید است و مدام در خانه آتنا دعای توسل میخواند ولی الان حتی از خانه هم نمیتواند بیرون برود.
همسر اول اسماعیل چرا از او جدا شد؟
در زندگی مشکلاتی پیش میآید.
من می خواهم روراست باشیم. مردم میگویند آن موقع هم مشکلاتی وجود داشته است؟
نه اینطور نیست. یک دختری بود در همسایگی که برای او فرش میبافتند. دختر به خانه اسماعیل میآید تا برای مادرش ابریشم بگیرد و در فرش استفاده کنند. آنجا اسماعیل چیزی گفته یا نگفته، ما که ندیدیم. ولی در مجموع دختر به خانه ایشان بر میگردد و گریه میکند و برادرانش میآیند و با اسماعیل درگیر میشوند. بعد از این ماجرا خانم اول اسماعیل گفت که دیگر نمیتواند با او زندگی کند.البته همسرش گفت که من چیزی نمیدانم ولی همین که اسماعیل را صدا کردند و بردند و زدند، برای اینکه نخواهم با او زندگی کنم اکتفا میکند و به همین دلیل هم جدا شد و رفت.
گفتوگو با یکی از برادران قاتل آتنا
هیچ روانشناس و مشاوری/ برای دیدن فرزندان برادرم نیامدند
جوانی است با ظاهری آرام و دوست داشتنی. اصلا نمیشود باور کرد که او برادر یک قاتل است. گاهی با خود میگویم: «ظاهر قاتل هم آرام و عادی بود و همسایههایش هم نه تنها از او بد نگفتند، بلکه وی را آدمی آرام و بی دردسر معرفی کردند». بلافاصله به دیده شک به برادرش مینگرم، ولی فوری سعی میکنم، نظرم را تغییر دهم و از قضاوت پرهیز کنم. در هر صورت، اکنون که متن مصاحبه را تنظیم میکنم، هیچ قضاوتی درباره مصاحبهشونده ندارم. این مصاحبه درنهایت منجر به آن شد که به همراه همین برادر به منزل پدری قاتل بروم و دو تن دیگر از برادران و پدر اسماعیل(قاتل) را ببینم و با مادر و یکی دیگر از برادران او و همچنین دختر قاتل آتنا نیز صحبت کنم. نشانی مغازه برادر قاتل را دو تن از اهالی شهر دادند. همین امر نشان میدهد که پارسآباد شهری کوچک است و بعد از این اتفاق زندگی برای این خانواده سخت و دشوار خواهد شد. بعد از اینکه به مغازه برادر قاتل آتنا رسیدم، اینگونه باب سخن را باز کردم:
سلام ، من با برادر اسماعیلآقا کار دارم.
بله، خودم هستم.
من خبرنگار هستم و از تهران آمدهام. میتوانم سوالاتی را با شما مطرح کنم ؟
خبرنگاران قبلا با برادران من مصاحبه کردهاند. من حرف جدیدی ندارم.
ببینیند من میخواهم روایتی منصفانه از وقایع داشته باشم. در شهر اتهامات زیادی به خانواده شما وارد شده است. حتی بسیاری میگویند خانواده شما در سالهای گذشته مدام اسماعیل را حمایت میکردهاند. میخواهم خودتان جواب بدهید تا روایتی نزدیک به واقعیت را منتشر کنم.
باشد بیایید جای من بنشینید ( خود بر میخیزد و روبهروی من میایستد) و سوالاتتان را بپرسید. فقط نمیخواهم اسمم را بیاورید و راضی نیستم فایل صوتی مصاحبه را پخش کنید؟
بسیار خب. پیش از هر چیز، میخواهم از وضعیت دختر اسماعیل خبردار شوم. گویا حال و روز خوبی ندارد؟
درست است.محدثه خیلی منزوی و ناراحت شده است.
از این بابت واقعا متاسفم چون او گناهی ندارد.
او دختری محجبه، مومن و مظلوم است و بهنظرم بهخاطر این دچار حالت روحی پریشانی شده که خود را در این ماجرا مقصر میداند.
چرا؟ مگر محدثه چکار کرده است؟
من وقتی جلوی دادگاه بودم به محدثه زنگ زدم و گفتم:« محدثه اجازه میدهی پدرت را معرفی کنیم؟» محدثه هم گفت بروید و معرفی کنید و از این بابت الان بسیار ناراحت است و خودش را مقصر میداند.
چرا شما به محدثه زنگ زدید؟ مگر مادرش همراه شما نبود؟
اول مادرش زنگ زد. ولی کارش به گریه و زاری افتاد و نتوانست نظر مساعد محدثه را جلب کند. به همین دلیل من گوشی را گرفتم و گفتم محدثه، پدرت کار بدی کرده است. کارش بیشتر از ناجوانمردی است. هیچ اسمی نمیتوان روی آن گذاشت. به همین دلیل ما مجبوریم که این ماجرا را به دولت گزارش دهیم و از این رو اجازه خواستم. محدثه بعد از حرفهای من ، هیچ دم نزد و گفت باشد.
این روانشناسانی که به پارسآباد آمدهاند، با محدثه و همچنین برادرانش هم دیدار داشتهاند؟
نه، هیچ روانشناس و مشاوری برای دیدن این بچه و همچنین برادران وی نیامده است. البته ناگفته نماند که اینها چند مدتی بود که اصلا پارسآباد نبودند و به تازگی به شهر برگشتهاند.
یعنی شما در شهر بودید؟
بعد از آن ماجرا، همه برادران به همراه خانوادههایشان و همچنین پدر و مادرم به روستایمان در اطراف پارسآباد رفتیم. بعد از حدود یک هفته، به شهر برگشتیم ولی همسر و فرزندان برادرم دیرتر آمدند.
مگر مسئولان محلی نگفتند که خانواده جنازه را پیدا کرده است؟ من چنین خبری را خواندهام.
نه! نگفتند. بروید و اخبار منتشره را دقیق ببینید. آنها ابتدا گفتند که جنازه را آگاهی پیدا کرده است. بعدا که ما خودمان با یکی از روزنامهها مصاحبه کردیم و واقعیت را گفتیم، آنها مجبور شدند حرف ما را تا حدودی تایید کنند. یعنی گفتند که بعد از شک خانواده، آگاهی جنازه را پیدا کرده است. شما حتما آن فیلمی را که مردم مغازه اسماعیل را با سنگ میزنند، دیدهاید. در آن زمان ما خیلی تحت فشار بودیم و انتظار کمک از سوی مقامات قضایی و انتظامی داشتیم. ولی آنها اصلا نگفتند که خانواده اسماعیل در کشف جنازه نقش داشته است.
دقیقا اسماعیل چند روز بازداشت بود؟
28 خرداد آتنا گم شد و یک هفته بعد برادر ما بازداشت شد و مجموعا بعد از 22 یا 23 روز بعد از گم شدن آتنا جنازه پیدا شد. آنهم از طرف ما پیدا شد. یعنی عملا آگاهی در این مورد خیلی ضعیف عمل کرد. آنها حتی نتوانسته بودند از اسماعیل اعتراف بگیرند.بدتر از آن اینکه خودشان به من گفتند که اسماعیل مظلوم واقع شده است و به بازپرس گفتند که نظرشان بر آزادی اسماعیل به قید وثیقه است.
یکی دیگر از موضوعاتی که در شهر، بر سر زبانها افتاده است، ماجرای قتل زنی است که می گویند یکی از بستگان شما موجب شده تا اسماعیل از زندان آزاد شود و در این مورد مجازات نشود؟
احتمالا منظورتان از بستگان ما، آقای ... است که پسرخاله من است و رییس قبلی دادگستری پارسآباد بود. نه او هیچ وقت، هیچ کمکی به ما نکرده است.
یعنی اسماعیل هیچ پروندهای که در آن به قتل متهم شده باشد، نداشته است؟
چرا ! چنین پروندهای داشت و کمتر از سه ماه هم بر سر آن بازداشت بود. اگر اشتباه نکنم، حدود چهار یا پنج سال پیش بود که گفتند یک خانمی گم شده است. مساله قتل نبود. مساله مفقود شدن آن خانم بود. موضوع دقیقا مانند قضیه آتنا بود. یعنی بعد از اینکه خبر مفقود شدن آن زن مطرح شد، اسماعیل را بردند، ولی نتوانستند از او اعتراف بگیرند. حتی رییس آگاهی وقت، آمد و گفت همه قراین و شواهد علیه اسماعیل است ولی چون نمیتوانیم اعتراف بگیریم او را رها میکنیم. من می خواهم بگویم، آن موقع هم آگاهی ضعیف عمل کرد. اگر همان موقع میتوانستند اسماعیل را به دام بیندازند، چه بسا الان آتنا زنده بود.
اسماعیل چند سال دارد؟
اسماعیل متولد 1356 است. یعنی الان دقیقا 40 سال دارد. ولی در رسانهها به اشتباه 42 ساله نوشتهاند.
اسماعیل چند بار بازداشت بوده است؟
زیاد. دقیق نمیدانم.
برای چه بازداشت میشد؟
موضوعات مختلف. از دعوای حق حساب بگیر تا موضوعاتی مانند مفقود شدن آن زن.
شما هفت برادر و یک خواهر هستید. به جز اسماعیل آیا بقیه شما نیز پرونده یا بازداشتی داشتهاید.
ما 6 برادرو یک خواهر یک، جنس هستیم و اسماعیل هم یک جور دیگر. هیچکدام ما نه پروندهای داریم و نه اینکه بازداشت شدهایم. تازه سه تن از برادران من در کشت و صنعت مغان کار میکنند. آن برادری که وکیل است، رییس اداره حقوقی کشت و صنعت مغان است. همه ما آدم حسابی هستیم و آبرو برای ما موضوع مهمی است.( البته او در این مورد راست میگوید. حداقل در مورد خود وی، این موضوع صدق میکند، چرا که قبل از اینکه با او مصاحبه کنم، درباره اش از چند نفر پرس و جو کردم. از همکلاسی های دوران دبیرستان تا همسایه هایش و هیچ کدام از وی بد نگفتند).
اما این یکی زمین تا آسمان با ما فرق میکند. گاهی من فکر میکنم شاید او برادر ناتنی ماست. چون اصلا اخلاق و مشی و سبک زندگی وی با ما جور نبود.
ببین مثلا ما چیزی به اسم عذاب وجدان را کاملا درک میکنیم و در مراوده با مردم هر جا کوتاهی کردیم، بلافاصله دچار عذاب وجدان شدیم. ولی اسماعیل با وجود اینکه میگویم خیلی هم اهل دعوا و درگیری بود، بسیار خونسرد بود. اصلا چیزی به اسم عذاب وجدان در رفتار و منش وی دیده نمیشد. اسماعیل برادر بزرگتر ماست ولی متاسفانه بهجای اینکه او ما را راهنمایی کند و برای ما به عنوان برادر بزرگتر راهنما و الگو باشد، ما مدام او را نصیحت میکردیم و مدام میگفتیم چنین و چنان نکن.
واقعا در حساب برادرتان 800 میلیون تومان پول بود؟
حالا دقیق نمیتوانم این را تایید کنم ولی وضع مالیاش خوب است.
از رنگرزی که نمیشود نزدیک به 800 میلیون پول نقد و مغازه در مرکز شهر و خانه دو طبقه و ماشین و اینها را جمع کرد؟ او از کجا بیش از یک میلیارد ثروت منقول و غیر منقول برای خود دست و پا کرده است؟
به جز رنگرزی از کارهای ناشایست هم پول در میآورد. البته اگر بخواهیم منصف باشیم باید بگویم در پول درآوردن آدم زرنگی بود. مدام خرید و فروش میکرد. ماشین، خانه و خلاصه هر کاری که فکر میکرد به پول منتهی میشود، انجام میداد.
شما برای برادرتان وکیل گرفته اید؟
نه، ما وکیل نگرفتهایم.
اما من شنیدهام که وکلای وی قرار است ادعای ابتلای وی به سندروم پدوفیلی (میل جنسی به کودکان) را مطرح کنند، تا از اعدام رها شود؟یعنی بگویند مریض است؟
من اطلاعی ندارم. باید در این مورد با همان برادرم که وکیل است، صحبت کنید. شاید او اطلاع داشته باشد. البته تا جایی که میدانم آن برادرمان هم اینقدر از دست اسماعیل ناراحت است که بهخاطر آبروی خانواده هم که شده باشد، چنین کاری را نمیکند. باز با او تماس بگیرید و بپرسید.
آقای خبرنگار، من عاجزانه خواهش میکنم این بخش از مصاحبه را منعکس کنید. مردم میگویند که آقای اسدپور (رییس سابق دادگستری پارسآباد) و برادرم که وکیل است ، به اسماعیل کمک کردهاند. یعنی میگویند که کار برادر من آدمکشی بوده و قاضی او را حمایت و از مجازات رها میکرده است.
این حرفها صحت ندارد. من به خدا سوگند میخورم، اینطور نیست. اگر این حرفها صحت داشت، ما چرا باید یافتن جسد در پارکینگ خانه اسماعیل را اطلاع میدادیم. آن روز قرار بود اسماعیل با وثیقه آزاد شود. اگر ما از او حمایت میکردیم، دلیلی نداشت اطلاع بدهیم .
بهنام اصلانی، پدر آتنا: قاتل فردی خطرناک با هوش سیاه بود
پدر آتنا را در منزل مادرزنش می بینم. آنها در منزل خودشان زندگی نمیکنند. زندگی در آنجا برایشان سخت و جانکاه است. به همین دلیل به منزل مادربزرگ آتنا آمدهاند. مادر آتنا در اتاق خواب، در حال استراحت است. گویا بعد از ماجرای قتل دخترش در بستر بیماری گرفتار شده است. با اینکه نزدیک 40 روز از ماجرای آتنا میگذرد ولی هنوز افراد بسیاری به منزل رفت و آمد میکنند. پدر آتنا سادهتر از آن است که فکرش را میکردم. وقتی که از او میخواهم درباره نحوه آشنایی با مادر آتنا بگوید، از پدرو مادر مرحوم و برادر زن مرحومش نیز میگوید...
از ازدواجتان و نحوه به دنیا آمدن آتنا برایم بگویید؟
من در منزل با پدرم می ماندم. مادرم سرطان کبد داشت.درمان فایده ای نداشت و مادرم سرانجام فوت کرد. من و پدرم با هم در منزل می ماندیم. پدرم هم پیر بود. من باید از او هم مراقبت می کردم. همان ایام همسر برادم، پیشقدم شد برای اینکه برای من زن بگیرند. همسر من فامیل زن داداشم بود. خلاصه رفتیم و آشنا شدیم و قرار ازدواج گذاشتیم. متاسفانه دو ماه بعد از این ماجرا ، زن داداشم که برایم زن پیدا کرده بود، فوت کرد. این بود که ما دیگر عروسی نگرفتیم و من بدون عروسی، زنم را به منزل آوردم. البته علاوه بر مساله فوت زنداداشم، مریضی پدرم هم بود و من میترسیدم که پدرم هم فوت کند و این ازدواج به سرانجام نرسد. به همین دلیل ما بدون عروسی به خانه پدری من رفتیم. آنموقع من خودم بیکار بودم و هر سه ما ، یعنی من، پدرم و همسرم با حقوق بازنشستگی پدرم که 200 هزار تومان بود ، روزگار می گذراندیم.
این ماجرا چه سالی بود؟
سال 1384یا 1385 بود. دقیقا یادم نیست. در هر صورت یکی دو سال بعد از اینکه با پدرم بودیم ، او هم فوت کرد و بعد از مدتی هم حقوق بازنشستگی پدرم قطع شد و من از آن به بعد به دستفروشی پرداختم. یعنی تقریبا هشت سال میشود که دستفروشی می کنم.
با این اوصاف شما دیر بچه دار شدید؟
ما اساسا بچه دار نمی شدیم. نزدیک هفت سال بود که بچه دار نمی شدیم. سپس بدون اینکه دارویی بخوریم یا نزد دکتر برویم، به یکباره خدا به ما آتنا را داد و ما اولین بچه مان به دنیا آمد. یکی دو سال بعد هم آسنا متولد شد و ما زندگی مان رنگ و بوی تازه و خوبی پیدا کرد.
آتنا چند سال داشت؟
آتنا دقیقا 6 سال و نیم سن داشت.
شما در منزل خودتان زندگی نمی کنید؟
نه اصلا. منزل خودمان که آتنا هم آنجا بود، سقف و دیوارهایش، چنان رنج و غمی بر ما مستولی میکند که ما دیگر نمی توانیم آنجا زندگی کنیم. در حقیقت ما منزلمان را ترک کردیم . در حالی که شایعه است که خانواده قاتل شهر را ترک کرده است. ما از روزی که محرز شده است، چنین اتفاقی افتاده دیگر در خانه خود زندگی نمی کنیم.
مادر آتنا هم بیمار هستند؟
بله از آن روز که این اتفاق افتاد، تا الان، مادر آتنا بیمار شد و زیر سرم و دوا و درمان قرار دارد و شرایط اسفناک روحی را پشت سر می گذارد. عموما طوری نیست که بتواند سرپا بایستد.
مسئولان وزارت بهداشت گفته بودند که تیم مشاوره به پارس آباد فرستادند . آیا آنها به منزل شما آمده اند؟
بله آمده اند. حدود پنج بار آمدند و با همسرم صحبت کردند و خیلی هم صحبتهایشان مفید بود. دستشان درد نکند.
آقا بهنام، ارتباط شما با این قاتل چطور بود؟ لابد آشنایی و ارتباط خوبی داشتید که آتنا به او اعتماد کرده است؟
ببینید من کنار مغازه ایشان بساط می کردم. در این منطقه اگر دشمن من هم بود ، داعش هم بود یه سلام علیک طبیعی بود. به هر حال ، سلام و علیک توصیه خداست. این سلام علیک ، تنها ارتباط من با او بود.
شما اصلا خودت به مغازه اسماعیل رفته بودی؟
خیلی قبل تر از اینها، حدود 6 یا هفت سال پیش، یکبار پیراهنم را در آن مغازه رنگ کردم. فقط همین. مضاف بر این او طوری برخورد می کرد که کسی فکر نمیکرد که فرد مشکل داری باشد.
آیا در شهر نمی دانستند که او پرونده دارد؟
نه . خیلیها نمیدانستند. اقوام و برادرانش، چنان از او حمایت میکردند که غیبت ها و دستگیری هایش هیچ وقت علنی نشد. طوری نشد که ما متوجه بشویم وی تاکنون چندین بار دستگیر شده و پرونده دارد. همه اینها را بعد از ماجرای آتنا متوجه شدیم. بعد از اینکه آتنا گم شد ، یک بار یکی از وکلای شهر به من زنگ زد که فلانی این همسایه شما دو تا پرونده قتل و تجاوز دارد که ما هم پیگیری نکردیم.ما همه جا را گشتیم ولی این مغازه و منزل وی را نگشتیم. یعنی این حرف را جدی نگرفتیم.
چرا آنجاها را نگشتید؟
خب من میترسیدم. میترسیدم چیزی پیدا نشود و به مردم تهمت الکی زده باشم.
چرا می ترسیدید؟ اینکه تهمت نبود.شما دنبال دخترتان بودید و طبیعی بود که بخواهید همه جا را بگردید؟
ما گرچه ریز مسائل او را نمیدانستیم ولی حسی به من میگفت که از این آدم باید دوری کنم. نباید با او درگیر بشوم. این حسم هم درست از آب در آمد و معلوم شد قاتل فردی خطرناک و بسیار باهوش بوده است. او علاوه بر برخورداری از هوش سیاه، حامیان بزرگی هم در شهر داشت. او همان کسی است که از میوهفروش دزدی میکند و بعد از آن با خودزنی از میوه فروش دیه میگیرد. هر چند که حکم صادره در پارسآباد علیه میوهفروش بعدا در تجدیدنظر میشکند ولی خب چنین آدمی بوده است. با چنین آدمی در افتادن سخت است. آنهم از سوی کسی مثل من. افرادی مثل من، همیشه مظلوم واقع میشوند. چون نه حامی دارند و نه پول.
ماجرای میوه فروش را شما بهطور موثق می دانید؟
بله من به نقل از وکیل میوهفروش، موضوع را برایتان تعریف میکنم. آنطور که وکیل میگوید به مدت هفت ماه، میوهفروش با کمبود میوه در بساط خود مواجه بوده است. تا اینکه برای پی بردن به راز این ماجرا، در گوشهای از مغازه خود دوربین مخفی کار میگذارد و سرانجام از طریق همین دوربین متوجه میشود که دزد میوهها چه کسی است. این دوربین، همان دوربینی است که فیلم آن در اینترنت پخش شد و همه فکر کردند که دزدی قاتل موجب آبروریزی وی شده است. در حالی که اصلا اینطور نبود. او کاری کرد میوه فروش به دنبال رضایت گرفتن از او بیفتد.
چطور این اتفاق می افتد؟
خیلی ساده. میوه فروش فیلم را به او نشان می دهد و می گوید می خواهم از تو شکایت کنم. او هم به میوه فروش می گوید بیا بالا( مغازه رنگرزی اش) تا با پرداخت مبغلی رضایت تو را جلب کنم. وقتی میوه فروش به بالا می رود ، اسماعیل خودزنی می کند و با شکایت، حکم پرداخت دیه را می گیرد.
شما از اعترافات قاتل خبری دارید؟
ما زیاد اطلاع نداریم. فقط چیزی که اخیرا به ما گفتند این بود که قاتل اعتراف کرده که نفر بعدی، مهدی پسر برادرزنم ( پسردایی آتنا) بوده است.
مهدی چند ساله است؟
10 ساله. اما قدش کوچک بود. مثل خود آتنا کوچک جثه بود. به عکس هایش نگاه نکنید، رشدش کم بود.
مهدی هم به مغازه او رفت و آمد می کرد؟
بله متاسفانه و به او می گفت که به من کمک کن تا من هم شلوار تو را مفتی رنگ کنم.
آسنا چند سال دارد؟
چهار سال دارد.
آسنا صحبت می کند؟
بله
موضوع را می داند؟
بله خبر دارد ولی چیزی نمیگوید. به او گفته ایم که خواهرت به تهران رفته و بر میگردد. گاهی وقت ها به عکس آتنا نگاه می کند و می گوید آبجی با من قهر کرده ای ؟ به من می گوید، بابا نگذار من گریه کنم. نمی خواهد کسی ناراحت شود. به مادرش میگوید فدای تو بشوم، گریه نکن. مادرش میگوید چرا اینطوری میگویی دخترم؟ من به خاطر آتنا گریه نمی کنم. آتنا به تهران رفته و بر میگردد. بعد آسنا می گوید که نه خودم دیدم آتنا را گذاشتید زیر خاک و تو و بابا برایش گریه کردید.
اگر کسی به ما می گفت این قاتل است ، ما اصلا باورمان نمی شد. من الان میگویم که برخی نزدیکان قاتل از او هم بدترند.
مگر هفت برادر نیستند؟
بله، من چهار برادر دیگر را نمی شناسم. دو برادر قاتل را می شناسم. آنها از او هم بدتر هستند. اینکه خانواده قاتل میگویند ما جنازه را پیدا کردیم ، دروغ محض است. اگر شما پیداکردید، چرا بعد از 28 روز اینکار را کردید. قبل از آن آیا به پارکینگ نمی رفتید؟ آیا بویی احساس نمی کردید؟ این حرفها ساختگی است تا مردم پارس آباد چیزی به آنها نگویند.
اعدام یا سنگسار؟ کدام را میخواهید؟
من اصلا اعدام نگفتم . در همه مصاحبهها با روزنامهها و همچنین در مستندی که از تلویزیون پخش شد، فقط روی سنگسار تاکید کردم. این مطالبه من و مردم پارسآباد است. میخواهم طوری با این فرد برخورد شود تا برای دیگران درس عبرتی شود و دیگر هیچ دختر بچه ای در معرض اذیت و آزار کسی قرار نگیرد.
مردم چقدر با شما ابراز همدردی کردهاند، برای پرداخت دیه یا موارد دیگر؟
مردم مغان که همه با هم پشت ما هستند. علاوه بر آن از خرمشهر، کارخانهداری زنگ زده و گفته هر کمکی از دستم بر می آید، بگویید تا انجام بدهم. از شیراز یک بازاری زنگ زده است. از اهواز اینجا آمده بودند. از طایفه بختیاری اینجا آمدند. از قائمشهر ، آستارا ، اصفهان و همه جا آمدند.
امین جباری نماینده حقوقی خانواده اصلانی: مردم پارس آباد تفاضل دیه را می دهند
جوان خوشذوق و تحصیلکردهای است که الان دیگر معتمد خانواده آتناست. خودش می گوید از وقتی که آتنا گم شد، دغدغهاش این دختر بوده است. آنقدر برای پیدا شدن آتنا و مسائل بعد از قتل وی ، انرژی گذاشته است که دیگر خانواده آتنا به او اعتماد کامل پیدا کرده اند. البته قرائن حکایت از آن دارد که او درست می گوید؛ پدر آتنا بیشتر سخنانش را با امین جباری هماهنگ می کند و موقع خداحافظی از منزل نیز مادر بزرگ آتنا، خطاب به او میگوید:«بگذار این آقای خبرنگار برود من با تو کار دارم». من سعی کردم در گفتوگو با وی بیشتر مسائل حقوقی را از نماینده حقوقی خانواده آتنا بپرسم.
اینکه می گویند قاتل از سندروم پدوفیلی رنج می برد، چقدر صحت دارد؟
تقریبا چند روز پیش، در منزل مادربزرگی مادر آتنا، مراسم سوگواری برای آتنای عزیز برقرار بود که بسیاری از مسئولان شهر در هیاتی بالغ بر 50 نفر در آن حضور داشتند. از نماینده محترم مردم شریف پارسآباد و امام جمعه محترم شهر تا فرماندهی محترم پارسآباد، جناب سرهنگ بهمنی و برخی اعضای شورای شهر و معتمدان بازار، همه حضور داشتند.در آن جمع نماینده شهر آقای شکور پورحسین ، سپس امام جمعه شهر و نهایتا فرماندهی نیروی انتظامی شهر سخنانی را بیان کردند. نکته جالب توجه این بود که هم نماینده شهر در مجلس بهطور اجمالی و هم فرماندهی نیروی انتظامی بهطور صریح، درمورد سلامت روانی قاتل صحبت هایی داشتند. فرماندهی نیروی انتظامی پارس آباد در همان جمع درباره سلامت روانی قاتل فرمودند، گزارش پزشکی قانونی آمده و در آن تصریح کرده که قاتل حتی از خود شما هم سالمتر است. یعنی قاتل هم در زمان ارتکاب جرم و هم اینک، از سلامت روانی کامل برخوردار بوده است. بنابراین جرم را عامدانه و عالمانه انجام داده است.
جناب آقای پورحسین نیز خطاب به خانواده آتنا گفتند که جای هیچ نگرانی نیست و اینکه بخواهند به بهانه روانی بودن قاتل روند رسیدگی به پرونده را طولانی کنند، شایعه است و نگران چیزی نباشید چون این مسائل وارد نیست.
آنگونه که می گویند مسئولان استان دستور داده اند به پدرآتنا شغل و همچنین منزل مناسبی داده شود تا شاید مقداری از درد و عذاب این خانواده کاسته شود و بهتر بتوانند تنها دختر خود را تربیت کنند. آیا این موضوع صحت دارد؟
همانگونه که می دانید بعد از این فاجعه جانگداز، آقای دکتر روحانی، رییسجمهوری به خانواده آتنا تسلیت گفتند و دستور رسیدگی به وضعیت این خانواده را صادر کردند. پیرو این ماجرا، آقای استاندار و همچنین فرماندار شهر پارسآباد پیگیر این بودند که در بنگاه اقتصادی کشت و صنعت پارس شغلی به پدر آتنا داده شود. البته این ها تاکنون در حد حرف بوده و هنوز خبری نیست.
در مورد منزل نیز همینطور است. هنوز هیچ حرف جدی به میان نیامده است. البته همانطور که از پدر آتنا شنیدید، وی هم تمایلی به این ندارد که قبل از قصاص قاتل، به این مسائل ورود کند.
آنطور که بهنام پدر آتنا و برخی همسایه های قاتل می گویند، آنها از سوابق او اطلاعی نداشتند. چطور می شود در شهر کوچکی مثل پارس آباد، کسی از پرونده آقای اسماعیل اطلاعی نداشته باشد؟
مساله این است که برخی می دانستند. ولی یا از ترسشان نمی گفتند یا اینکه خودشان هم از حامیان وی بودند.
ماجرای نصف دیه چیست ؟ اگر تجاوز به عنف ثابت نشود، باید خانواده دیه قاتل را بپردازد؟
مساله حقوقی این ماجرا این است که اگر یک مرد، یک زنی را بکشد، چون دیه یک زن نصف دیه مرد است ، خانواده مقتول باید نصف دیه را پرداخت کنند تا قصاص صورت گیرد.
در مورد پرونده تلخ آتنا موضوع متفاوت تر است. چون احتمالا ، قاتل بهخاطر زنای به عنف و تجاوز به عنف محکوم به اعدام می شود. وقتی محکوم به اعدام شود دیگر بحث قصاص نیست که نیاز به نصف دیه داشته باشد.
اما اگر این عنوان مجرمانه را در پرونده نگذارند و بهخاطر قتل، به قصاص محکوم شود، ماده 428 قانون مجازات اسلامی مصوب 1392 اذعان میکند: «در مواردی که جنایت، نظم و امنیت عمومی را بر هم زند یا احساسات عمومی را جریحه دار کند و مصلحت در اجرای قصاص باشد، لکن خواهان قصاص تمکن از پرداخت فاضل دیه یا سهم دیگر صاحبان حق قصاص را نداشته باشد، با درخواست دادستان و تایید رییس قوه قضاییه ، مقدار مذکور از بیت المال پرداخت می شود».
مساله سوم این است که حتی اگر از این ماده هم استفاده نکنیم و مساله دیه پیش بیاید، ملت شریف مغان ، چندین برابر دیه را پرداخت خواهند کرد تا هر چه سریعتر این ابلیس آدم رویی که دختر این ملت را کشت ، قصاص شود. هم از مردم مغان اعلام آمادگی کردند، هم از هنرمندان و ورزشکاران و هم اینکه خودمان هستیم و نمی گذاریم موضوع به رییس قوه قضاییه و اینها بکشد.
بله من هم وقتی از اردبیل می آمدم، راننده تاکسی می گفت من درآمد روزانه ام را میدهم؟
به هر حال خواست عمومی است و مردم همکاری می کنند.
یک موضوع دیگر این است که گویا شما ابراز علاقه کرده بودید، نزد رییس جمهوری بروید؟
نه چنین نبود. اصل ماجرا اینطور بود که در خبرها آمد، ظاهرا ریاست محترم جمهوری خواستار دیدار با خانواده آتنا شده است. ما از صحت و سقم این ماجرا خبردار نبودیم ولی استقبال کردیم. یعنی طرح دیدار خانواده آتنا با رییسجمهوری، استقبال از آن خبر بود. اگر هم برویم یک خواسته بیشتر نداریم و آن نیز طرح یک موضوع عامالمنفعه است که راه اندازی بنیاد آتناست تا در این بنیاد به موضوعاتی مانند کودک آزاری پرداخته و از تکرار موارد مشابه جلوگیری شود. اینگونه هم روح آتنا شاد میشود و هم نام او ماندگار میماند و به سهم خودمان ، این فلاکت ها و فاجعه ها را کم می کنیم. این یکی از مطالبات خانواده آتناست. از همه فعالان اجتماعی و هنرمندان و ورزشکاران هم می خواهیم این موضوع را پیگیری کنند.
«ناصر فکوهی» استاد انسان شناسی با اشاره به ماجرای قتل آتنا: هردو خانواده درون کابوس هستند
گلاره کلانتری
هنگامی که در موتور جستوجوگر گوگل درباره ابراز همدری پارسآبادیها با خانواده اسماعیل را جستوجو کردم غیر از یک مصاحبه با مادر و برادر قاتل به موردی برخورد نکردم! درست است که اسماعیل قاتل دختر 7 ساله ای است که اکنون آمالهایش برای همیشه ناتمام مانده، اما آیا خانواده قاتل نباید مورد همدردی اهالی قرار میگرفتند تا بتوانند این ضایعه را راحتتر به فراموشی بسپارند؟! در واقع حکایت به گونهای دیگر رقم خورد.
آتنا دیگر زنده نیست و همه آرزوهای این دختر 7 ساله برای همیشه ناتمام مانده و دختر بعد از تعرض به طرز فجیعی به قتل رسیده است.در این شرایط خبر به خانواده آتنا رسید و خشم اهالی پارسآباد را برانگیخت و گویی ماجرا به تازگی شروع می شود و این اتفاق را به یک شوک برای اهالی پارس آباد و بلکه مردم ایران، تبدیل کرد، به طوری که زن و مرد و پیر و جوان نمیشناسد. آنها جلوی مغازه این مرد تجمع کردند و مغازه او را سنگ باران کردند و اگر نبودند ماموران انتظامی، چه بسا آن لانه شیطان به آتش کشیده می شد.
بعد از این، اتفاقات بلافاصله اهالی برای ابراز همدلی، با شدت هر چه تمامتر آغاز میشود، جمع زیادی از پارسآبادیها با ابراز همدردی به سراغ خانواده آتنا میروند و اعلام میکنند که در کنار آنها خواهند ایستاد. ماجرا به دور از شبکههای اجتماعی و فضاهای غیرواقعی این چنین است؛ زنان و مردان اهالی پارسآباد میگویند حاضریم تفاضل دیه را برای اعدام تامین کنیم تا اسماعیل به مجازات برسد، در غیر این صورت خودمان اقدام می کنیم.
اما نکته ای که به فراموشی سپرده شده خانواده اسماعیل است؛خانواده مظنون، مورد دلجویی اهالی قرار نگرفت و در برخی گزارشها آمد که برادرها و خانواده وی شبانه شهر را ترک کردند تا مورد حمله اهالی قرار نگیرند و از مواجهشدن با خشم مردم پیشگیری کنند. اما پارسآبادیها همچنان به خاطر آتنا ماتمزده هستند. پدر و مادر آتنا میگویند اهالی شهر، آنها را در این مصیبت تنها نگذاشتهاند و هر روز علاوه بر اقوام و نزدیکانشان، اهالی شهر هم به دیدن آنها میآیند.در این ماجرا پارسآبادیها سنگ تمام گذاشتند و وظیفه انسانی خود را به نحو احسن انجام دادند.
با توجه به جامعه کوچک پارس آباد، حتی اگر سالها از این ماجرا بگذرد هر بار که فرزندان اسماعیل از کوی و برزن عبور کنند اهالی باید آنان را با انگشت به فرزندان خود نشان دهند که این دختر و پسر، فرزندان اسماعیل هستند بنابراین نباید با آنان رفت و آمد کنید، نباید با آنها دوست شوید، خواسته یا ناخواسته فرزندان اسماعیل از جامعه ترد و در نهایت منزوی می شوند.
چرا وقتی در جامعه یکی از اعضای خانواده مجرم شناخته می شود، دیگر اعضای او از جامعه طرد میشوند و از مزایای حقوق شهروندی بیبهره می مانند.
به همین منظور برای ریشه یابی این رفتار، با «ناصر فکوهی» استاد انسان شناسی دانشگاه تهران و مدیر موسسه انسان شناسی و فرهنگ، در این زمینه به گفت و گو پرداختیم که در ادامه می خوانید:
این گونه شروع می کنم؛ از نظر من امثال دختر اسماعیل، قربانی شرایط موجود خانواده خود می شوند، شما با این موافق هستید و دلیل شما چیست؟
فکر می کنم که اگر عمیق بخواهیم به موضوع فکر کنیم و از سطح واکنش های احساسی که کاملا قابل درک هستند_ اما از حوزه این بحث خارجند_ بیرون بیاییم تا به یک تحلیل اجتماعی برسیم، ابتدا باید به دو بُعد در اینگونه حوادث اشاره کنم: نخست اینکه اشکال مختلف کودکآزاری و جنایتهای جنسی امروز در سراسر جهان، جزو حادترین گونههای جنایت شمرده شده و نه فقط بیشترین میزان از نیروهای پلیسی و امنیتی علیه آنها بسیج می شوند، بلکه سخت ترین مجازاتهای قضایی را نیز درباره آنها وضع کرده و بیشترین میزان کار از لحاظ اجتماعی چه برای جلوگیری از آن وقایع و چه برای جبران آنها انجام می گیرد و طبعا مطالعات بی شماری هم انجام می شوند تا دلایل این جنایات را ارزیابی و تجزیه و تحلیل کنند.
سالها پیش در یک سخنرانی که انعکاس مثبتی نیز داشت نسبت به موضوع شبکه های پورنوگرافیک در فضای مجازی فارسیزبان هشدار دادم و آن را ناشی از نادیده گرفتن مسئولان و خانواده ها نسبت به تغییرات گسترده در نظام های اجتماعی جامعه دانستم که برخی از آنها نظیر کاهش ازدواج و بالا رفتن سن آن، افزایش طلاق، وضعیت نامطلوب جذب زنان در بازار کار، نبود مدیریت مناسب برای رسیدگی به وضعیت کودکان خیابانی و اصولا وجود چنین پدیدهای، عدم توجه به نبود امکان یا نامناسب بودن روابط بین جنسیتی در ایران،به شدت خطرناک هستند. روشن است که این هشدار همچون هشدار سایر جامعهشناسان و متخصصان اجتماعی نادیده گرفته شد و نتیجه آنکه امروز، با انفجار هرزهنگاری درفضای مجازی و در سطح شهرهایمان (هر چند به صورت زیرزمینی) روبهرو هستیم و بازهم بیشتر از گذشته مهار گسیخته شده است. وضعیت در پشت درهای بسته و در آنچه فضای زیرزمینی نامیده می شود، در جنایات جنسیتی درون خانوادهها و بسیاری از روابط نامناسب نامشروع و غیر اخلاقی در برخی از حرفهها که لزوما و برخلاف تصور، به حوزههایی مثل سینما محدود نمی شود، امروز تقریبا برای همه روشن و مصیبت باراست.
قربانی شدن ضعیفترین اقشار جامعه و به ویژه کودکان، می تواند ابعاد بسیار گسترده تری از آنچه در این حادثه مشاهده شده به خود بگیرد. وقتی در یک بافت سنتی و یک جامعه کوچک که هنوز بسیاری از مهارهای اخلاقی و دینی در آن کار میکنند، می توان شاهد بروز چنین جنایتی بود، باید دقت داشت که با بزرگ شدن جامعه، با ظهور شهرهای بزرگ که امروزه بیشترین تعداد مردم ما را در خود جای داده اند، با چه فجایعی میتوانیم روبهرو شویم؟
نکته دوم اینکه، متمرکز شدن نفرت جامعه بر فردی که چنین جنایتی را مرتکب شده است، هر چند کاملا قابل درک است، اما دستکم برای متخصصان باید هشداردهنده باشد؛ بدین معنا که جامعه هنوز نمیتواند درک کند که خود در رفتار تکتک اعضایش مسئولیت دارد. اگر در جامعهای، دزدی و جنایت و فساد و هرگونه خلاف دیگری وجود داشته باشد، فقط کنشگری که دست به این اعمال می زند، مقصر نیست بلکه تکتک افراد آن جامعه به درجههای مختلف مقصرند و باید در خود احساس گناه کرده و کاری در جهت اصلاح جامعه انجام بدهند. اینها همه اشکال مجازات انتقامجویانه جامعه هستند که هرچند در چارچوب قوانین باید انجام بگیرند اما همه متخصصان میدانند که میزان تاثیرگزاری آنها بر وقوع جرمهای مشابه بسیار محدود و گاه در حد صفر است.
اما این مجازاتها به جامعه امکان می دهند به نوعی از خود، سلب مسئولیت هم بکند و گناه را به یک فرد تقلیل دهد. ولی اگر از یک سو، فضاهای مناسب را برای تامین نیازهای جامعه جوان از میان ببریم، و از طرف دیگر فقط بخواهیم با نصیحت و اقدامات آمرانه جامعه را اداره کنیم، شک نداشته باشیم که نه فقط جرایم کاهش پیدا نمیکنند بلکه روز به روز افزایش می یابند.
با این تفاسیری که شما فرمودید، در این مورد خاص خانواده قاتل به خصوص دختر 13ساله وی چه گناهی دارند؟
اما به سوال اصلی شما میرسم که به خانواده و بهخصوص دختر فرد مجرم برمیگشت. این رفتار انتقام جویانه هر اندازه هم قابل فهم باشد، چیزی از وخیم بودن آن کم نمیکند. این گونه رفتارها البته خاص جامعه ما نیست، ولی در جوامع توسعه نایافته بسیار رایج و در برخی از جوامع توسعه یافته نیز که پهنههای بزرگ توسعه نایافتگی مادی یا غیر مادی دارند(نظیر آمریکا) بسیار دیده میشود. منظورم تقلیل جرم به مجرم و از آن بدتر به خانواده مجرم است که با هر دیدی به موضوع بنگریم، در این ماجرا نقشی مستقیم ندارند. اینگونه انتقام جویی علیه خانواده فرد مجرم، در جوامع قبیله ای و نظامهای پیش مدرن بسیار رایج بود و هنوز در برخی ازپهنههای بسیار قبیلهای و عقبمانده مثلا در پاکستان و برخی از نقاط آفریقا، ما شاهد اینگونه انتقامجوییهای جماعتی هستیم که در آنها گاه حتی مهم این نیست که چه کسی جرم را مرتکب شده، بلکه از خانواده او انتقام گرفته میشود. همانگونه که گفتم در کشورهایی نظیر آمریکا نیز ما شاهد چنین مسائلی هستیم؛ به گونه ای که خانواده مجرم ناچارند شهرِ وقوع جنایت را ترک کنند. این امر بهروشنی خبر از نبود فضای بحث و پایین بودن مدنیت و شهروندی و نبود امکان یا نبود وجود سازمانهای مردم محوری است که بتوانند مسائل پیچیده اجتماعی را برای مردم بهروشنی توضیح و ایشان را نسبت به آنها آگاه کرده و واکنشهای احساسی را به واکنشهای عقلانی تبدیل کنند.
همانگونه که گفتم در چنین ماجرای دردناکی نه فقط یک خانواده بلکه دستکم دو خانواده درون یک کابوس و وضعیت هولناک کشیده میشوند و گاه هرگز نمیتوانند این درد و این ضربه را از سر بگذرانند. سکوت و روشن نکردن وضعیت و عدم مداخله نیروهای اجتماعی و مسئولان در این مسائل، بدترین کاری است که میتوان انجام داد زیرا عرصه را برای خشونتهای بعدی باز و راه را برای جنایات تازه هموار میکند. کودکی که بهاین ترتیب منفور جامعه میشودو خانواده ای که بهاین ترتیب طرد میشود، مستقیم یا غیرمستقیم میتواند به یک مساله جدید کشیده شود یا در روابط بعدی خود به آن دامن زند. این امری است که ما از کوچکترینابعاد تا بزرگترین آن، شاهدش بودهایم. بسیاری از کسانی که کودک آزاری میکنند، خود قربانی کودک آزاری بوده اند و همه ما این مثال تاریخی را شنیدهایم که پس از جنگ جهانی اول، نیروهای متفقین چنان آلمان را به جرم برانگیختن این جنگ تحقیر کردند، چنان فشار مالی بر این کشور وارد کردند که سبب بروز فاشیسم در آن شد و میلیونها نفر را در جنگ دوم جهانی به کشتن داد. هرگز از یاد نبریم که هر کنشی به یک واکنش منجر میشود و اغلب واکنشها میتوانند بسیار هولناکتر از کنشها باشند.
علت یا علتهای این موضوع چیست که وقتی یکی از اعضای خانواده، جرمی را مرتکب میشود مثل قتل یا حتی دزدی و... انگار این اقدامات را به پای کل اعضای خانواده وی مینویسند؟
علت آن است که در یک سیستم اجتماعی و فرهنگی که اعضای آن نتوانستهاند شکل و محتوای جهان جدید را درک کنند، یعنی بفهمند که افراد قبل از هر چیز به عنوان فرد در جامعه حضور دارند و نه به عنوان گروه خود، مرزها شکسته میشود. مشکل آنجاست که در جوامع مدرن، افراد به عنوان عضو گروه خود نیز در جامعه حضور دارند و رفتار میکنند اما باید این دو نوع حضور را از یکدیگر تفکیک کرد. در مسائل مربوط به جرایم، این کار سادهای نیست. به همین دلیل قانون مداخله میکند. مثلا اگر کودکی جرمی مرتکب شود، بنابر ماهیت جرم ممکن است خانواده او ناچار باشند جرم را بر دوش گرفته وخسارتش را پرداخت کنند. این امر شامل جرایم جنایی نمیشود اما همه ما میدانیم که در کشورهای عقبافتاده منطقه ما چنین نیست؛ یعنی خانواده مجرم نیز ممکن است مجازات شود. در دوران باستان این امر تقریبا شکل خودکار داشت و بسیار رایج بود که نه فقط مجرم بلکه خانواده او نابود شوند یا بهای سختی پرداخت کنند.
اگر سردمداران یک شهر باستانی علیه قدرت بالادستی خود شورش می کردند، این امری بسیار رایج بود که در جنگی که درگیر میشد اگر شکست میخوردند، همه مردان از دم تیغ گذرانده شوند و کودکان و زنان به اسارت برده شوند. سیاست دولت آپارتایدی اسراییل هنوز چنین است؛ یعنی اگر کسی جرمی جنایی مرتکب شود، نه فقط خودش را مجازات، بلکه خانه او را نیز خراب و خانواده اش را آواره می کنند. این یکی از مسائلی است که باعث نفرت شدید جامعه جهانی از این دولت به اصطلاح مدرن اما در واقع یکی از بازماندگان دولتهای باستانی شده است و همچون این دولتها بر اساس قوانین انتقام جویانه جمعی عمل میکند. قرنهاست که دستکم پس از به وجود آمدن دولتهای مدرن، اصول قانونی، تفکیک مجازات را به رسمیت شناخته اما تا امروز هم هنوز آنچه هزاران سال تکرار میشد، در وجود ما از میان نرفته و ممکن است بیدار شود. نفرتهای نژادی، نفرتهای قومی، ملی گراییهای افراطی، نمونههایی از این گونه آسیبهای درونی شده و آماده برای بیدار شدن هستند. روشن است جامعهای که بخواهد جلوی این آسیبها را بگیرد، تلاش میکند که در عین مجازات خاطی، از این مجازات یک موقعیت «انتقام جویانه» نسازد زیرا نسبت به مسئولیت خود در جرم آگاه است، دیگر آنکه به شدت از رسانهای شدن، نمایشیشدن و گسترشدادن خبر و دراماتیزه کردن جرم جلوگیری میکند. این نکته ای اساسی است. در کشور ما اغلب شاهد آن هستیم که افشای یک جنایت، پیش از دستگیری مجرم (مثلا در قتلهای زنجیره ای زنان یا کودکان که سالها پیش اتفاق افتاد) انجام نمیشود؛ استدلال همان است که اولا این امر ممکن است ایجاد وحشت عمومی بکند و ثانیا بر این تاکید می شود که ممکن است این امر سبب اشاعه جرایم مشابه شود.
همین نکته، امروز هنوز در مورد برخی از جنایتهای درون خانوادگی در کشور ما رایج است یعنی چندان چیزی از آنها نمی شنویم تا مبادا ایجاد هراس عمومی یا اشاعه آنها شود. این نکته به خودی خود نادرست نیست اما باید با دقت و وسواس زیادی به آن پرداخت اولا از آن رو که جامعه، اگر به دور از هیجان و احساسات غیر قابل کنترل متوجه مشکلات خود بشود، برای آنها چاره ای نیز میاندیشد و اگر نداند چنین مشکلاتی هست، راه به سوی بدتر شدن آنها میبرد. از این گذشته اطلاع از جرم سبب میشود که احتیاط بیشتر شود. اما در هیچ یک از این موارد، نباید اطلاع رسانی به مردم و به قربانیان احتمالی بعدی را با نمایشی کردن، رسانه ای کردن و استفاده و سوءاستفاده از جرایم به ویژه جرایم جنسی که امروزه در کشور ما به شدت در اکثر سایتها و برخی از رونامهها رایج شده است، اشتباه گرفت. تیترهایی که برخی از این سایتها برای اشاره به یک جنایت میزنند، خجالتآور و خود، آسیبزا و تربیتکننده جانیان آتی هستند. جلوگیری از بروز خشونت حتی خشونت زبانی از راههایی است که می تواند آرامش را در یک پهنه اجتماعی حفظ و افزایش دهد و بی توجهی و نایده گرفتن رفتارهایی ساده و به ظاهر بیاهمیت مثل بی ادبیهای روزمره، لمپنیسم، زن ستیزی، فساد و غیره سبب میشود که اینها خود به جرایم بزرگتر دامن بزنند که لزوما به وسیله خود این افراد انجام نمیگیرد، بلکه میتواند به وسیله کنشگران دیگری در شرایط دیگری انجام بگیرد.
با توجه به اینکه در دهه 90 هستیم ، برخی از جملات کلیشه ای دهه 30 یا 40 را می توانیم در برخی موضوعات شاهد باشیم، مثلا مادر رو ببین و دختر رو بگیر و... چرا با توجه به اینکه حدود 40 سال گذشته اما هنوز برخی تفکرات ما در دهههای قدیمی باقی مانده است؟
همانگونه که گفتم این رفتارهای کلیشهای و اینگونه واکنشهای احساسی، نه تنها در یکی دو دهه، بلکه ممکن است تا قرنها از بین نروند. کاری که دولت اسراییل امروز در مناطق اشغالی میکند، بیرون آمده از سیستمهای قرون وسطایی است و هیچ ربطی به منطق یک دولت مدرن ندارد و مردمش نیز این امر را می پذیرند زیرا دولت توانسته است این را در آنها از طریق رسانهها و شستوشوی مغزی و سوءاستفاده از قربانیان یهودی جنگ جهانی دوم، درونی کند. در محیطهای شهری مدرن نیز، نباید انتظار داشته باشید کلیشههایی که در طول هزاران سال در افراد درونی شدهاند، در طول چند 10 سال از میان بروند. ببینید ما امروز چقدر برایمان احساسات ضد عرب یا ضد افغانها طبیعی است و اصلا به یک ایرانی شوک وارد نمیشود که هر بار مثلا در جایی جنایتی رخ میدهد، بشنود:«کار افغانیهاست» و یا دایم به مردمان عرب در همهجا از جمله رادیو و تلویزیون رسمی کشور توهین میشود، در حالی که ما میلیونها هموطن عرب تبار داریم. دلیل آن است که اینها کلیشههایی هستند که نفرتهای تاریخی بر جای گذاشتهاند، کاری به پایه دار بودن تاریخی یا بی پایه بودنش نداریم، اما بههرحال این کلیشهها میتوانند به دلایل بحران اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی ظاهر شوند. نفرتی که سفید پوستان آمریکایی از سیاهان داشتند ، نفرتی که فرانسویها و آلمانیها از هم داشتند، نفرتی که بسیاری از قبایل آفریقایی از یکدیگر داشته و دارند و... همه کلیشههایی هستند که به بزرگترین جنایات تاریخ دامن زده اند. حال وقتی به سطحی از روابط بین مردم عادی که ممکن است شناخت کافی از جامعه و روابط پیچیده آن نداشته باشند میرسیم، نمیتوان از بروز چنین مسائلی تعجب کرد. این وظیفه نخبگان و افراد تحصیلکرده است که همواره، لزوم دوری جستن از کلیشهها را به مردم عادی یادآوری کنند و به آنها نسبت به خطرات تداوم این کلیشهها هشدار بدهند.
چرا در فرهنگ ایرانی جا افتاده خانوادهای که یکی از اعضایش دچار حادثه شده، اینقدر مورد همدردی قرار میگیرد اما خانواده فردی که آزار و اذیت کرده رها میشود؟آیا این اقدام طبیعی است و اصلا باید اینگونه رفتار کرد یا نه و باید به فکر هر دو خانواده بود؟
این به فرهنگ ایرانی ربطی ندارد. این یک امر تقریبا جهانشمول است که گفتم در دوره پیش از انقلابهای صنعتی کمتر بود، زیرا زندگی جماعتی قوانین خودش را داشت و کنترل شدیدی روی اعضایش اعمال میکرد و حتی اگر این کنترل از بین می رفت، راههایی وجود داشت که از گسترش خشونت جلوگیری کند؛راههایی که به نظر ما امروز ممکن است غیر عادلانه و بسیار خشونتبار بیایند اما به آنها باید در منطق دوران پیش شهری نگاه کرد، مثل رسم «خون بس» در غرب ایران؛ اما وقتی فرهنگهای مدرن شهری از راه می رسند و وقتی دنیای مدرن، ایجاد نوعی همنشینی میان گروههای اجتماعی می کند که لزوما با یکدیگر رابطهای همسطح نداشتهاند یعنی در سیستمهای دموکراتیک، روشن است که پیش داوریها به سرعت بر عقل و منطق پیشی می گیرند. در ذهنیت آمریکاییها هنوز خاطره کشتار سیاه پوستان و سرخپوستان این کشور در مجازاتهای جمعی زنده است، اروپاییان می دانند چه جنایاتی علیه کولیها، علیه پروتستانها و علیه یهودیان در این کشورها در دوره پیش صنعتی و حتی پس از آن اتفاق افتاد. ایران نیزاستثنا نیست، ما دچار نوعی متافیزیک شر می شویم که گویی خانوادهای که در آن فردی گناهی کرده، این گناه سبب آلودگی همه اعضای خانواده شدهاست؛ این یک تفکر اسطورهای بهحسابمیآید و ربطی به منطق ندارد و بنابراین برای آن نباید به دنبال دلایل منطقی بود. هانا آرنت این موضوع را در مقاله معروفش «ابتذال شرارت» و در کتابش «توتالیتاریسم» به خوبی تشریح کرده است و نشان می دهد که چگونه افرادی متعارف در شرایطی خاص می توانند به هیولاهایی واقعی تبدیل شوند، زیرا شرارت به موقعیتی مبتذل تبدیل میشود. در جنایتهایی از این دست آنچه خطرناکترین مساله را تشکیل میدهد، بیتفاوت شدن نسبت به شرارت و به قول آرنت، عدم توانایی یا عدم اراده به «اندیشیدن» است. بهاین ترتیب همه چیز به صورت امری بدیهی در می آید؛ هم جنایت اولیه و هم چرخههای باطلی که از دل آن بیرون می آید، می تواند نه فقط روستا و یک شهر کوچک، بلکه همانگونه که دیدیم کل جهان را به یک سیر قهقرایی بکشد. از این رو باید همواره نسبت به این اشباح شرارت هشیار بود. بزرگترین مصیبت در اینجا، تنها از دست رفتن یک کودک معصوم نیست، بلکه از میان رفتن معصومیت همه کودکان و همه قربانیانی است که در آتش بیخردیها و توحش ما میسوزند و زندگی آنها فدای زندگی دیگرانی میشود که هیچ نقشی در آن نداشتهاند و جان از دست رفته یک کودک معصوم بازگرداندنی نیست اما هزاران کودک معصوم دیگر هستند که همه ما وظیفه داریم با بازگشتمان به خرد جمعی از آنها محافظت کنیم.
به نظر شما چه اقداماتی میتوان انجام داد تا از این فرهنگ عبور کنیم؟ در این سوال میخواهم فقط شهروندان جامعه مورد بحث باشند و در سوال بعدی سازمانها مورد توجه قرار بگیرند.
اقدامات زیادی میتوان کرد که به صورت مستقیم بر اینگونه جنایات و پیشگیری از آنها موثر واقع شوند. این اقدامات بیش و پیش از هر چیز به بازاندیشی در روشهایمان در مدیریت جامعه برمی گردد و درک اینکه جامعهای که جرمزاست، باید دلایل این جرمزایی را در خود بیابد وگرنه همواره میتواند سبب تکرار جرایم و بدترشدنشان شود. آزادی و گسترش فضاها و ظرفیت بحث درباره موضوعهایی که در جامعه ما تبدیل به تابو شده اند و یا هنوز در حوزه بحثهای تابویی هستند، مثل مسائل جنسی، مشکلات خانوادگی و خشونتهای جنسی یا مهارگسیختگی جوانان و ارزششدن هنجارشکنیها و...که مسائلی جدی هستندو باید به آنها پرداخت. وجود تیمهای مشاوره برای همه خانوادههایی که در این قبیل حوادث درگیر میشوند و به خصوص جلوگیری از دخالت مردم دیگر به این ماجراها و رسانهای و نمایشی کردن و حفظ آبروی همه افرادی که خواسته و ناخواسته به این ماجرا کشیده شدهاند، جزو وظایفی است که باید مسئولان مراقب آن باشند که کنترل آنها از دستشان خارج نشود. احترام به قربانیان این جنایات تنها با اشک ریختن به پایان نمیرسد بلکه باید با اندیشیدن به زندگی سالم برای بازماندگان و سلامت آنها و سلامت کل جامعه به تحقق میرسد.
برای عبور از این فرهنگ، چه سازمانها و مراکزی باید فعالیت کنند؟ آموزشوپرورش،رسانهها،روانشناس و جامعهشناس و... هر کدام از این سازمان ها چه فعالیتهایی را باید انجام دهند تا از این فرهنگ بگذریم؟
در همه این نهادها وکنشگران بیش از هر چیز باید ارادهای عمومی چه از جانب مردم و چه از جانب مسئولان وجود داشته باشد که به این متخصصان، فرصت دخالت بدهند و به خصوص رسانههای غیر مسئول را که به دنبال خوانندههای بیمار می گردند از این ماجرا دور کنند و افرادی را که این جنایات را فرصتی برای دامن زدن به خشونت و نفرت در جامعه میپندارند، بر سر جای خود بنشانند. همه اینها نیاز به آرامش و وقار و احترام گذاشتن به خانوادهها و جانباختگان و کسانی است که تا پایان حیات خود باید غم این حوادث را بر دوش بکشند و دیگر خبری از دارودستههای وحشی که امروز فریادهایشان در همهجا به گوش میرسد، نیست. بنابراین باز هم برای چندمین بار تکرار میکنم باید برخوردی بسیار جدی و سخت با رسانههای زردی کرد که چه در این مورد و چه در موارد دیگر، قصد بهره برداری از غم و اندوه و مصیبت انسانها را دارند . اینها جنایتکارانی هستند که دستکمی از جنایتکار اصلی ندارند.
وقتی در جامعهای به سر می بریم که دم از حقوق شهروندی میزند اما خانواده جانیان مانند جاده یک طرفه از این حقوق شهروندی بی بهره هستند، به نظر شما در چنین جامعهای، حقوق شهروندی معنا و مفهومی دارد؟ با توجه به اینکه هر کسی مسئول رفتار خودش است.
بدون شک همه باید از حقوقی مساوی برخوردار باشند اما این بهرهمندی نیاز به جامعه ای آرمانی دارد که هنوز حتی در پیشرفته ترین کشورها نیز ایجاد نشده است؛ اما فکر میکنم فراتر از حفظ حقوق افرادی که در یک خانواده نباید به دلیل جرم فردی دیگران زیر فشار قرار بگیرند، ما نیاز به بازاندیشی جدی بر استوارکردن نهادهای مهمی مثل خانواده و گروهها و جماعتهای جدید شهری نیز داریم. همانگونه که گفتم آنچه درجوامع باستانی، جماعتها را از خطای اعضایشان حفظ میکرد ، یکی این نکته بود که هریک از اعضا کاملا نسبت به مسئولیت خودش به عنوان عضوی از آن جماعت، آگاهی و به آن پایبند بود؛ یعنی میدانست اگرخطایی مرتکب شود، بهایش را نه فقط او، بلکه خانواده و جماعتش پرداخت میکنند. ما نیاز به ایجاد انسجام در نهادهای جماعتی مدرنمان داریم. در این صورت بعید میدانم در خانوادهای منسجم که افراد به یکدیگر وابسته باشند، یک فرد با آگاهی به اینکه بهای جرم او را همه خانواده اش خواهند داد، باز هم با همان آرامش خاطر دست به جنایت بزند. دقت داشته باشیم که آنچه گفتیم، هرگزبهاین معنا نیست که در جامعه مدرن، چون جرم امری فردی است، بنابراین باید از همبستگی گروهی ضروری درون نهاد صرف نظر کرد. چنین امری نه ممکن است و نه مطلوب. اما عوامل محیطی همچون فقر، اعتیاد، کمبودهای گوناگون و سوءمدیریتهای مختلف یک جامعه، سهم خود را در چنین مصیبتهایی دارند.
چرا در نظام آموزشیمان ، کمک به انسانها، به خصوص خانواده افراد بزهکار، آموزش داده نمی شود. آیا این آموزه با آموزههای دینی در تعارض است یا غفلت بزرگی روی داده است؟
این آموزه نه فقط با آموزههای باستانی بلکه با آموزههای دینی نیز هیچ تضادی ندارد و اتفاقا همانگونه که گفتم در سیستمهای باستانی همواره پیش بینی شده بود که چگونه با خانوادههای بازمانده رفتار شود. اسارت امروز به نظرما امری بی رحمانه میآید اما در دوران باستان، نوعی حفاظت برای کسانی بود که اگر اسیر نمی شدند از گرسنگی میمردند یا خوراک گرگان بیابان میشدند. وقتی در پهنه ای پس از یک جنگ، گروه مغلوب به هردلیلی اسیر نمیشدند یعنی نیازی به اسیر وجود نداشت. مثلا وقتی قبایل کوچنده به جایی حمله میکردند( نظیر مغولها) می دانیم با چه فاجعه ای روبهرو می شدند: همه از دم تیغ میگذشتند. مشکل ما نظامهای باستانی بیرحمانه که در همه جا وجود داشته نیست، مشکل ما یک مدرنیته ناقص و تحمیلی است که به بدترین شکل ممکن پیاده شده و تبعات آن را ما امروز باید تحمل کنیم؛ مشکل در وجود ماشینها نیست که باید هوای آلوده را تحمل کنیم. باید در این باره بیندیشیم که ضدیت با مدرنیته یا تسلیم بدون شرط به مدرنیته، هر دو خطرناک هستند. مدرنیته را نه فقط در مدرسه بلکه بیشتر از آن باید در جامعه به افراد آموخت. هر فردی در زندگی و رفتارهای روزمره اش، آموزگاری برای دیگران است و بنابراین همه ما باید برای این مسئولیت خود آماده باشیم. اینکه مدارس ما چنین نمیکنندجای خود، اما ما نیز چنین چیزی را از مدارسمان نمیخواهیم و خودمان درس همبستگی و دلسوزی به کودکانمان نمیدهیم و برعکس به آنها درس برترشدن و بردن در رقابتها و جایزه گرفتن و سر بیرون آوردن از جمع و بر دیگران حاکم شدن میدهیم که نتیجهاش همین است که هر روز شاهدش هستیم.
سازمانهای مسئول مانند بهزیستی یا وزارت بهداشت نیز متاسفانه فقط به خانواده قربانیان رسیدگی کرده و از خانواده جانیان چشمپوشی میکنند، این کج سلیقگی ریشه در کجا دارد؟
همه شهروندان یک شهر باید از حقوق برابر برخوردار باشند و اگر چنین نباشد، همان قدر ظالمانه رفتار کردهایم که از حقوق خانوادههای قربانی دفاع نکنیم. این از جمله سوءمدیریتهایی است که باید به آن رسیدگی کرد اما باز هم تکرار می کنم جای بحث درباره راه حل این مسائل، لزوما در صفحه حوادث روزنامهها نیست. ابتدا باید اجازه داد که مسائل احساسی کنار بروند یا در جهان خود سیر کنند. کار قانونگذاری و مدیریت آسیبهای اجتماعی را نمیتوان با جریانهای احساسی جامعه اشتباه گرفت وگرنه ما وارد چرخههای خشونت بی پایانی میشویم که هیچ کسی از آن سالم بیرون نمیآید. سازمانهایی نظیر بهزیستی برای کمک به همه مردم ساخته شدهاند و نباید کاری به اینکه منشا این فرد چیست یا عقایدش کدام است، داشته باشند. برای هر امری نهادی هست که اگر هر نهاد و گروهی کار خودش را درست و انسانی انجام بدهد، ما بسیار کمتر مشکل خواهیم داشت.