آسرایی و رامبد جوان، هر دو به نوعی از خالهزنکبازی بعضی آدمها و رسانهها گلایه کردند و آسرایی به اصطلاح به سیم آخر زد و شاید برای پایان دادن به همه شایعاتی که این روزها دور و برش بال بال میزنند، زندگی خود را تیتروار برای همه مردم تعریف کرد.
خیلی صادقانه و با بیانی که به طنز نزدیک بود. انگار در یک مهمانی خصوصی داشت فراز و فرود زندگیاش را برای دوستانش تعریف میکرد. از چندینبار عاشق شدنش صحبت کرد و گفت که در همه آنها شکست خورده و کدام ترانه را برای کدام معشوق و در چه شرایط روحی و احساسی خوانده است.
حالا مردمی که بیننده خندوانه بودند و آنها که بازتابهای این برنامه را در رسانهها خواندهاند ، میدانند که آسرایی بعد از گرفتن دیپلم به فیلیپین رفته تا درس کشاورزی بخواند و بعد به کانادا مهاجرت کرده و کارهایی از قبل مکانیکی، پیتزارسانی و ... را تجربه کرده است.
او چندبار عاشق شده و هر بار که شکست خورده به ایران آمده و بعد که حالش خوب شده به خارج از ایران رفته باز برگشته! تا اینکه بار آخر که عاشق میشود و ترانه معروف خوشگل عاشق را برای معشوق میخواند، شکست که میخورد دیگر از ایران نمیرود اما این بار معشوق مهاجرت میکند!
برگ برنده برنامه خندوانه، شرایطی است که برای مهمانش بهوجود میآورد تا او احساس راحتی کند، دوربین را نبیند و با مجری همصحبت شود. در چنین شرایطی او نیازی نمیبیند محافظهکار باشد یا خودسانسوری کند.
بهوجود آوردن چنین شرایطی برای یک برنامه تلویزیونی کار آسانی نیست؛ مجری باید خیلی هوشمند باشد که با مهمانش مقابل دوربین رفیق شود و اعتماد او را جلب کند؛ اعتمادی که به مهمان امنیت خاطر میدهد.
رامبد جوان مجری هوشمندی است که مرز گفتوگوی صمیمی را خوب میشناسد؛ میداند لحنش باید چگونه باشد و میداند چگونه باید با مهمانش صحبت کند تا او احساس نکند که دارد محاکمه میشود و یا مجری به حریم خصوصیاش وارد شده است.
شاید همین ایجاد حس اعتماد است که چهرههای معروفی مانند حافظ ناظری به خندوانه میآید و اشکها و لبخندهایش را به نمایش میگذارد یا رویا نونهالی که معمولا از رسانهها گریزان است همصحبت رامبد جوان میشود.
این اعتماد سهجانبه بین چهرههای معروف، رسانه و مخاطب ارزشمند است و تداوم آن حمایت همه جانبه لازم دارد.