در مسیر انتخاب شغل عده کمی عشق و علاقه را اصلی‌ترین عامل انتخاب برمی‌شمارند و بر اساس احساس قلبی شان پیش می‌روند. اما معمولا همین عده قلیل به اوج موفقیت حرفه‌ای می‌رسند و بعدها الگویی برای جوانانی می‌شوند که در مرحله گزینش راه قراردارند.
 
 گفت‌وگوی ما با او را بخوانید.

 

برای خوانندگان بفرمایید که کی و کجا به دنیا آمده اید؟

من متولد 28 آذر سال 1352 هستم و در گیلان به دنیا آمدم اما شناسنامه‌ام از اراک است. مادرم گیلانی است و از آنجا که پدرهای قدیم دوست داشتند شناسنامه فرزندشان به نام شهر خودشان ثبت شود، پدر من هم شناسنامه مرا در اراک گرفت.

کجا بزرگ شدید؟

پدرم مهندس برق بود و کارش طوری بود که او را به شهرهای مختلف منتقل می‌کردند. به همین دلیل من تا سال پنجم دبستان زندگی در شهرهای مختلف ازجمله همدان، ملایر، کرمانشاه، فومن، لاهیجان، رشت و بسیاری مناطق دیگر را تجربه کردم. از سال پنجم دبستان به شهر تهران آمدیم و زندگی را در اینجا ادامه دادیم.

این نقل مکان‌ها برای شما آسان بود؟

حقیقتش خیلی سخت بود. در زندگی ما انسان‌ها عادت نقش زیادی ایفا می‌کند و همه ما دوست داریم به شرایط قابل قبول دوروبرمان عادت کنیم. من هم بعد از گذشت مدتی به محیط اطراف خود عادت می‌کردم. در هر مدرسه‌ای که بودم با خلق و خوی بچه‌ها می‌ساختم و کم‌کم چیزهایی از آنها یاد می‌گرفتم. اما زودتر از آن که بتوانم از بودن با دوستانی که به آنها عادت کرده بودم لذت ببرم، وقت منتقل شدن به شهر دیگر می‌رسید و ما باز باید از آن شهر می‌رفتیم و این برای هیچ کودکی خوشایند نیست.

از دوران کودکی خاطرات جدایی زیاد دارم، اما بعدها متوجه شدم که جدایی هم بخشی از زندگی است. هر چیزی که روزی شروع می‌شود روز دیگری به انتها می‌رسد و رفتن و جداشدن بخش لاینفک زندگی است. ما انسان‌ها باید درس زندگی را بیاموزیم. خیلی چیزها را دوست داریم اما بالاجبار باید روزی آنها را از دست بدهیم.

 

کمی راجع به پدرومادرتان صحبت کنید و بگویید که در دوران کودکی چه نوع رفتاری با شما داشته‌اند.

پدر من به راستی و درستی و صداقت اهمیت بسیارزیادی می‌دهد و همواره از ما می‌خواست که تاسرحدامکان راست بگوییم حتی اگر همان حرف راست به ضررمان باشد. او یک زندگی قاعده‌مند را برایمان شکل داده و به ما یاد داد که احترام گذاشتن به قوانین درست زندگی چه نتایج گهرباری می‌تواند داشته باشد و درمقابل تخطی از اصول شناخته شده زندگی به چه مشکلاتی خواهد انجامید. او همه چیز را به ما آموزش داده و از ما می‌خواهد همواره به عاقبت کار خود بیندیشیم. مادرم هم بانویی بسیار بامحبت و باحوصله است که وقت زیادی صرف فرزندانش می‌کرد و توجه فراوانی به ما دارد. پدرومادر ما تکیه‌گاهی امن برای من و یگانه خواهرم بوده و هستند و با رعایت اخلاقیات کمک کردند که ما در محیطی آرام و عاری از هرنوع خشونت رشدکنیم و پرورش بیابیم؛ چیزی که متاسفانه در میان والدین جوان امروزی به مراتب کمتر دیده می‌شود. بچه‌های الان آن صبر و تحمل و فداکاری را که ما پیشتر از والدین خود می‌دیدیم دریافت نمی‌کنند و بسیاری از آنها در خانواده‌هایی رشد می‌کنند که متاسفانه خودخواهی و مادی‌گرایی در آن حرف اول را می‌زند.

رابطه‌تان با خواهر چطور است؟

خواهرم از من چهارسال کوچک‌تر است، ازدواج کرده و یک فرزند دارد. معمولا خواهرها در سنین کودکی و نوجوانی با هم کمی لج و لجبازی دارند، اما در دوران بزرگسالی به ارزش واقعی یکدیگر پی می‌برند. خواهر نازنینم نزدیک‌ترین کس من است و همواره نقش یک مونس مهربان را برای من ایفاکرده است. من و او از لحاظ اخلاقی با هم تفاوت‌های زیادی داشته‌ایم. او شخصیت آرامی دارد و من همیشه در پی تحرک و هیجان بوده‌ام. شاید اینها در دوران کودکی ما را کمی از هم دور می‌کرد اما ما دونفر سال‌هاست که یادگرفته‌ایم چگونه باهم کنار بیاییم و حالا برای هم به دو یار غمخوار تبدیل شده‌ایم.

همان‌طور که گفتید در دوران دبستان شهرهای مختلفی عوض کردید و بعد از آن ساکن تهران شدید. دوران مدرسه برای شما چگونه گذشت. چه خاطراتی از آن دوران دارید؟

اسم مدارس دوران دبستانم را به یاد ندارم اما راهنمایی را به مدرسه زینب در میدان محسنی رفتم. بعد از آن به شهرک غرب نقل مکان کردیم و من به دبیرستانی در خیابان گیشا به نام پاک‌نژاد رفتم. من از اول به درس ادبیات و انشاء و همچنین نقاشی علاقه زیادی داشتم اما به هیچ‌وجه از ریاضیات خوشم نمی‌آمد و آن را درسی خشک و بی‌روح می‌دانستم. همیشه در مدرسه در گروه‌های سرود و نمایش شرکت می‌کردم و از این‌گونه فعالیت‌ها لذت می‌بردم. دوست داشتم در هنرستان درس بخوانم ولی والدین من ترجیح می‌دادند من نظری درس بخوانم. در دبیرستان در رشته اقتصاد تحصیل کردم و بعد در دانشگاه سراغ بازیگری رفتم. این کار عشق من بود و خدا را شکر می‌کنم که بالاخره توانستم به آن برسم.

رابطه‌تان با معلم‌ها چگونه بود؟ به نظر شما معلمان آن زمان با دوره کنونی چه تفاوت‌هایی داشتند؟

من از معلم‌های دینی و امورتربیتی خوشم می‌آمد چون معمولا آنها رفتار ملایمی داشتند. در دوره قدیم نظم وانضباط شدیدی حکمفرما بود و الان بیش از حد بچه‌ها آزاد شده‌اند. درست است که گاهی سختگیری‌های دوران ما شدید به نظر می‌آمد اما الان که فکرش را می‌کنم می‌بینم که آنها به جا بودند و نسل ما که چه از طرف خانواده و چه از طرف مدرسه ملزم به تبعیت از یک‌سری قواعد جدی بود به مراتب پخته‌تر و کامل‌تر از نسل جدید بار آمده بود. وقتی من یک دختر 20 ساله این دوره را با 20 سالگی خودمان مقایسه می‌کنم متوجه می‌شوم که روش تربیتی دوران قدیم درست تر بوده و جوانان بهتری تحویل جامعه داده است. من در دوران نوجوانی کتاب می‌خواندم، فیلم‌های خوب می‌دیدم و تلاش می‌کردم هر روز اطلاعات و معلومات خود را به نسبت روز قبل افزایش دهم. اما ما این وضعیت را در این دوران به مراتب کمرنگ‌تر می‌بینیم. نگاهی به 30 ساله‌های این دوران بیندازید. یک خانم 30 ساله باید به یک پختگی قابل قبول رسیده باشد اما ما امروزه طرزفکرهایی عجیب و ناراحت‌کننده درمیان برخی 30 ساله‌های کنونی می‌بینیم. پس همان نظم و انضباط که در تربیت قدیم حکمفرما بود حتی اگر سخت و گاهی ناراحت‌کننده به نظر می‌آمد توانسته بود نتایج به مراتب بهتری بدهد. معلم‌های قدیم سختگیر بودند و به همین دلیل ما معمولا نمی‌توانستیم روابط دوستانه‌ای با آنها داشته باشیم، اما در هر صورت از زحمتی که تمام آنها برای من کشیده اند بسیار سپاسگزارم.

در چه دانشگاهی تحصیل کرده‌اید؟

ما دوره اولی بودیم که در کنکور سراسری جهاد دانشگاهی شرکت می‌کردیم. من در دانشگاه آزاد در رشته ادبیات نمایشی قبول شدم اما چون اراک بود نرفتم. در جهاد دانشگاهی تهران تئاتر قبول شدم و همان‌جا تحصیل کردم.

پس واقعا با نیت بازیگری جلورفتید.

بله، دقیقا همین‌طور است. به این شغل علاقه داشتم.

حال که سال‌هاست در این زمینه کارکرده و تجربه کسب کرده‌اید از سختی‌ها و شیرینی‌های بازیگری برای ما بگویید.

در دوره ما کسی نمی‌توانست به‌راحتی حالا وارد حوزه بازیگری شود. ما هرروز در هر سریال یک هنرپیشه جدید می‌بینیم که بعد از اتمام آن سریال دیگر او را نخواهیم دید. یعنی ورودی و خروجی دنیای بازیگری بسیارراحت شده است. قدیم سختگیری‌ها بیشتر بود و درنتیجه کار بهتر از آب درمی آمد. یادم می‌آید برای اولین کارم که سریال «در پناه تو» بود، ما سه ماه تمام مشغول تست‌های مختلف بودیم تا درنهایت بتوانیم نقشی کوچک بگیریم. اما همان سختی‌ها از بازیگران، سوپراستار می‌ساخت. سختی‌هایی که من در این عالم کشیدم همان سختگیری‌ها بود که از تجربه کردنش ناراضی نیستم و آنها را عاملی برای رشدوترقی خود می‌دانم. اما تمام بخش‌های دنیای بازیگری سختی نیست. من این حرفه را با عشق انتخاب کردم و به همین دلیل برای آن عاشقانه انرژی می‌گذارم و از انجامش به شدت لذت می‌برم. خودم به دنبال علاقه ام رفتم و به تمام جوانان هم توصیه می‌کنم عشق و علاقه شان را جدی بگیرند و به دنبال حرفه‌ای بروند که دوستش دارند. فردی که کارش را دوست دارد با دل و جان برای آن زحمت می‌کشد و با کوچک‌ترین مشکلات از میدان به در نمی‌رود و این یکی از اساسی‌ترین اصول برای موفقیت و کامیابی است.

ارتباطتان با مردم چگونه است؟

همیشه سعی می‌کنم رابطه خوبی با آنها داشته باشم حتی اگر در شرایط روحی مناسبی نباشم و روز سختی را پشت سر گذاشته باشم. یک بازیگر با مردم زندگی می‌کند و همین مردم‌اند که باعث رشد و ترقی اش می‌شوند. وقتی یک مادر را می‌بینم که جلو می‌آید و از من و همکارانم تشکر می‌کند که باعث شادشدن فرزندانش شده‌ایم با تمام وجود مسرور می‌شوم و تمام خستگی‌های زندگی از تنم به در می‌رود. مردم ما بسیارخوب و مهربانند و من به معنای واقعی قدردان لطف و محبت آنها هستم.

کدام نقشتان را از بقیه بیشتر دوست داشته‌اید؟

من کاملا اتفاقی وارد حیطه کمدی شدم اما درهرصورت بیشتر کارهای من طنز بوده است. نقشم را در قهوه تلخ دوست داشتم چون با کارهای دیگرم متفاوت بود. از نقشم درپاورچین هم خوشم می‌آمد. در فیلم زن دوم هم که با آقای الوند کار کردم راضی‌ام. از نقشم در فیلم تله با این که خیلی کوتاه بود خوشم می‌آمد. من اکثر نقش‌هایم را دوست دارم اما کارهایی داشته‌ام که از آنها رضایت چندانی حاصل نکرده‌ام ولی درهرصورت معاش ما از این طریق است و باید کارکنیم.

در زندگی خود چه مسائلی را اصلی‌ترین عوامل رشد و تحول شخصیتی‌تان می‌دانید؟

رسیدن به 40 سالگی یکی از فوق‌العاده‌ترین معجزات زندگی است. نمی‌دانم چه رازی در این سن نهفته است که چنین بلوغی را برای انسان پدید می‌آورد اما آن را حس کرده‌ام و در آن سن خود را به مراتب کامل تر و پخته‌تر از دوران قبلی، حتی 39 سالگی می‌دانستم. البته شاید این اتفاق برای همه نیفتد و عده‌ای همچنان در دوران نپختگی به سر می‌برند. من در این دوران احساس می‌کنم که دیگر دستخوش یک سری احساسات که با تفکر و عقلانیت منافات دارد قرار نمی‌گیرم و از این بابت بسیار خشنودم. خیلی‌ها با میانسالی و پیری مشکل دارند اما به نظر من اصلا بد نیست. فردی که درست زندگی کند و سعی داشته باشد از روزهایی که در این زندگی به او ارزانی شده به بهترین نحو بهره ببرد در دوران میانسالی به نوعی احساس رضایت دست می‌یابد که غیرقابل جایگزین است. من در این سن احساس می‌کنم که از گذشته خود حتی با وجود خوبی‌ها و بدی‌ها باز هم رضایت دارم و این برایم بسیار ارزشمند است. همیشه ارتباط بسیارخوبی با خدای مهربان خود داشته‌ام و در اثر این ارتباط، آرامشی وصف‌ناپذیر را در قلب خود حس می‌کنم. گاهی چیزی را از خدای خود خواسته‌ام که به آن نرسیده‌ام و بعدا حکمت آن را متوجه شده و بسیار سپاسگزارش شده‌ام.

برای ازدواج چه معیارهایی دارید؟

انسان اگر احساس می‌کند واقعا با پیوندبستن با دیگری کامل‌تر می‌شود باید ازدواج کند. بعضی مردها می‌خواهند تمام شخصیت همسرشان را در دست خود بگیرند، حتی شغل همسر که او برایش زحمت کشیده است. به همین دلیل ترجیح می‌دهم یا ازدواج نکنم یا با مردی ازدواج کنم که مرا درک کند و برای عقاید من احترام قائل شود. خوب نیست که خانم‌ها از خود استقلال مالی نداشته باشند و از سر اجبار نیازهای مادی مجبور به ازدواج شوند. زن و شوهر باید برای هم مانند دو دوست خوب باشند که دست در دست هم مسیر زندگی را کامل می‌کنند. من پدرومادری خوب و مهربان داشتم و شاهد ارتباط انسانی آنها با هم بودم. آن روابط زیبای دوران گذشته در زندگی‌های امروزه کمتر دیده می‌شود، اما همان درست بود و افرادی که می‌خواهند با هم ازدواج کنند باید سعی داشته باشند از همان زندگی‌ها الگو بگیرند.

نظرتان راجع به مهریه‌های سنگین چیست؟

به هیچ وجه قابل قبول نیست. دختری که برای خود مهریه‌ای سنگین می‌بندد از همان ابتدا ثابت می‌کند که قصد سازگاری نداشته و ازدواج را با نوعی تجارت اشتباه گرفته است. ما در این جامعه به کرات می‌بینیم دخترانی که فقط شش ماه زندگی کرده و بلافاصله مهر خود را به اجرا گذاشته‌اند. چرا باید این اتفاقات بیفتد؟ مگر این سبک زندگی معادل خوشبختی است. ای کاش ما به همان فرهنگ سالم و لطیفی که در نسل‌های قبلی داشتیم برگردیم و دوباره بتوانیم طعم شیرین خوشبختی را از اعماق وجود بچشیم.

نظرتان راجع به زن سالاری و مردسالاری چیست؟

من که در مقام یک زن نمی‌توانم مردسالاری را به هیچ وجه بپذیرم. زن و مرد هردو انسانند و باید از حقوقی معقول و درست برخوردار باشند. کسی که می‌خواهد سالار باشد درواقع تلاش می‌کند به حق دیگری تجاوز کند و این قابل قبول نیست. زن و مردی که می‌خواهند با هم زندگی کنند باید کنار هم باشند، نه مقابل هم.

کمی بیشتر از زندگی خصوصی‌تان بدانیم. آشپزی‌تان چطور است؟

بقیه که راضی‌اند. من از آن دسته افراد هستم که با علاقه غذا می‌پزم و خوشبختانه معمولا دستپختم خوب از آب درمی آید. خورش بادمجان، آلواسفناج و ماکارونی‌ام را دیگران دوست دارند. آشپزی بخش بسیارمهمی از وجود یک زن است و من به این مساله اعتقاد دارم.

تا چه اندازه به انجام کارهای خانه می‌پردازید؟

خیلی زیاد. بیشتر کارهای خانه را خودم انجام می‌دهم.

 

سال‌هاست که انواع و اقسام وسایل تجملاتی و به دردنخور مثل خیار ریزکن و تخم مرغ پز و سایر ابزارهایی مانند اینها وارد بازار لوازم خانگی شده است که به هیچ وجه کاربرد ضروری ندارند اما بعضی از خانم‌ها به شدت از آنها استقبال می‌کنند و حتما اصرار دارند آخرین مدل هرکدام را در گوشه گنجه آشپزخانه خود داشته باشند. در این مورد چه نظری دارید؟

اینها به چه دردی می‌خورد؟ همان وقتی که ما برای آشپزی صرف می‌کنیم یک دنیا ارزش دارد و نوعی لطافت ویژه به وجودمان می‌بخشد. حیف نیست که ما این زمان را برای آشپزی نگذاریم و در عوض به خریدن لوازم غیرضروری بپردازیم. درست است که یک خانم شاغل وقت سبزی پاک کردن ندارد و باید آن را آماده تهیه کند اما همین آماده خریدن‌ها هم حد دارد. از این گذشته، من خانم‌های زیادی را می‌شناسم که خانه دارند و وظایف چندانی ندارند و درعوض زندگی خود را با نشستن پای فیسبوک و اینستاگرام پرکرده‌اند. چرا یک خانم خانه دار باید از زیر کار روزانه دربرود و وقتش را با یک چنین اموری پرکند. ما مسیر تکنولوژی را به اشتباه رفته‌ایم. ما تکنولوژی را وارد این زندگی کرده‌ایم اما از فرهنگ استفاده آن بسیار عقب مانده‌ایم. وسیله‌ای به بازار آمده برای این که لیموترش را داخلش بگذارید و برای شما آب بگیرد. مگر ما نمی‌توانیم با دست آب یک قاچ لیموترش را بگیریم که این کار را با دستگاه انجام می‌دهیم؟ به فرض که زندگی به راحت ترین شکل ممکن دربیاید، نهایتش ملال و افسردگی است. چرا در زمان پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌های ما که این همه وسایل تفریحی نبود کسی افسرده نمی‌شد و همه تا آخرین لحظه شادوپرنشاط زندگی می‌کردند اما الان با وجود این همه تکنولوژی و وسایل تفریحی، جوانان ما تا این اندازه ملول شده اند؟ بیکاری یکی از اساسی‌ترین عوامل افسردگی است و ما باید از آن به دور باشیم.

اهل هنرهای خانگی مثل خیاطی و بافتنی هستید؟

بله، من بافتنی را دوست دارم و زیاد انجام داده‌ام. به‌تازگی در یکی از صحنه‌های فیلمبرداری قراربود من بافتنی کنم و بچه‌های صحنه فکر می‌کردند من این کاررا بلد نیستم. وقتی میل و کاموا به دست گرفتم و بافتم تعجب کردند. قدیم تر قلاب بافی هم می‌کردم و از انجام آن لذت می‌بردم. به نظر من برای هر زنی لازم است تاحدودی با هنرهای خانگی آشنا باشد تا بتواند کار خانواده را راه بیندازد و همچنین از هنرمندی خود لذت ببرد. اما متاسفانه چندسالی است که هنر بسیاری از خانم‌های جوان محدود به گوشی بازی شده و آنها را در هرجایی وابسته به موبایل می‌بینیم. فایده سرکشی شبانه روزی در شبکه‌های اجتماعی که درواقع باید آنها را شبکه‌های انفرادی بدانیم، چیست؟

به مساله خوبی اشاره کردید. نحوه استفاده درست از این شبکه‌ها را به چه نحو می‌دانید؟

شاید داشتن آنها درمواقعی فایده داشته باشد اما اندازه آن نهایتا نیم ساعت در روز است و نه بیشتر از آن. من خودم در ایسنتاگرام جملات مولانا و جملات زیبا می‌گذارم اما این کار را در حد محدود انجام می‌دهم و بس. ما باید از این ابزارها برای بهبود زندگی استفاده کنیم، نه این که صبح تا شب را با صدای دنگ دنگ آن پرکنیم و وقت و زمان ارزشمندمان را با این عوامل پیش پاافتاده هدر بدهیم.

خانم زکریا، شما در خانواده‌تان یک دختر و یک خواهر هستید. به نظر شما نقش یک دختر در خانواده چیست؟

یک دختر خوب تکیه گاهی مفید برای خانواده اش است. برای تکیه گاه بودن اول دختر باید سعی کند به استقلالی نسبی برسد و بد و خوب زندگی را یادگرفته باشد. زن اصلی‌ترین تکیه گاه است و باید درس مقاومت و صبوری را آموخته باشد تا در سختی‌های زندگی امتحانی درست پس بدهد.

آیا شما در زندگی‌تان به اصول اقتصادی توجه دارید و اهل صرفه‌جویی هستید؟

بله، بدون صرفه‌جویی منطقی ادامه حیات ممکن نیست. توجه به اصول اقتصادی هم برای مجردها و هم برای متاهلانی که مسئولیت زندگی را به‌عهده دارند ضروری است.

در سفرهایی که کرده‌اید از اهالی کدام منطقه بیشتر خوشتان آمده است؟

به نظر من مردمی که کنار آب زندگی می‌کنند خونگرم‌ترند و به همین خاطر از مردم شمال و جنوب بیشتر خوشم می‌آید. شیرازی‌ها را هم خیلی دوست دارم.

به چه نوع موسیقی علاقه دارید؟

هم پاپ گوش می‌کنم و هم سنتی. کارهای آقایان همایون شجریان و عصار را دوست دارم و از شنیدن آلبوم باران تویی گروه چارتار هم لذت می‌برم.

درمیان سریال‌های قدیمی کدام را بیشتر دوست داشتید؟

سربداران، هزاردستان، پدرسالار و آرایشگاه زیبا را به‌خاطر می‌آورم که از دیدنشان بسیار لذت می‌بردم.

چه ورزش‌هایی می‌کنید؟

پیشتر ورزش رزمی کیک بوکسینگ می‌کردم، بدنسازی و شنا می‌رفتم و بسیاری ورزش‌های دیگر را انجام می‌دادم. هنوز هم ورزش کردن را دوست دارم و گاهی انجام می‌دهم اما بازیگری گاهی ما را شش ماه کامل درگیر می‌کند و فرصت ورزش را از ما می‌گیرد.

نظرتان راجع به عمل‌های جراحی زیبایی چیست؟

مردم ما بشدت دچار افراط شده‌اند. یک دختر 20 ساله خودبه خود زیباست زیرا از جوانی بهره مند است. اما قدر این زیبایی را نمی‌داند و چهره خود را دست جراح و تزریق کنندگان ژل و بوتاکس می‌سپارد. تقلید این کار میان جوانان آنها را از بکر و اصیل بودن درمی آورد و یک عده فتوکپی تحویل جامعه می‌دهد. ای کاش دخترها یاد بگیرند به جای توجه بیش از حد به زیبایی ظاهری به زیبایی باطنی شان بپردازند که به مراتب دوست داشتنی‌تر و جذاب‌تر خواهندشد.

برای حفظ تناسب اندام خود چه می‌کنید؟

تا جایی که بتوانم ورزش می‌کنم اما وقتی به دلیل کار نمی‌توانم ورزش کنم به رژیم غذایی خود توجه می‌کنم و سعی می‌کنم مصرف مواد چاق‌کننده را به حداقل برسانم.

طب سنتی را قبول دارید؟

بله، صددرصد. درمان‌های گیاهی بسیار کارسازند. شیرین‌بیان برای معده درد معجزه می‌کند، عرق شاتره و عرقیجات خنک برای کبد و کلیه عالی‌اند، مصرف آب نارنج و آب در صبح ناشتا برای آنها که معده درد ندارند بسیار مفید است.

و کلام آخرتان برای خوانندگان ما:

امیدوارم در این سال جدید به سلامت و آرامش برسند. شاید مسائل اقتصادی بخش مهمی از زندگی باشد اما ارزش آن را ندارد که کسی این دو مهم زندگی را خدشه‌دار کند و من دوست دارم تمام هموطنانم را خوشبخت و خرم ببینم.