به گزارش افکارنیوز به نقل از فارس، زمانی تصور حضور بین کودکانی که بیش از عمر بسیاری از بزرگترها سختی کشیدهاند، برایم دور مینمود. این کودکان بدسرپرست، شاید آرزویشان این باشد که اعتیاد پدر، آوارگی مادر و مشکلات روانی والدین و بزهکاری آنها را نمیدیدند. اینها روحشان از دیدن خلافهایی که برخی از بزرگترها هم از تصورش واهمه دارند، خط خطی است. با هیاهو، وحشت، ترس، خشم یا اضطراب هر کدام به نوعی میخواهند فراموش کنند که در خانههایی بودند که نداشتن همان خانهها برایشان آرزو بوده، چهها دیدهاند و چه چیزها که ندیدهاند...
البته هدف شرح حال بچههای بد سرپرست نبود بلکه آن چه مرا تا به اینجا کشانده روند تئاتر درمانی برای بهبود حال این بچههاست.
اما تئاتر درمانی نیز واژه غریبی بود که فقط در فیلمها و حرفهای روشنفکری گوشه ذهنم را نوازش میکرد. حال تصور کنید قرار بود این دو مفهوم ناآشنا را در کنار هم تجربه کنم.
با آقای «میرکمال میرنصیری» نمایشدرمانگر و «حسین ظهروند» عکاس خبرگزاری رهسپار مرکزی نگهداری کودکان بد سرپرست شدیم.
راه طولانی بود و به من فرصت میداد یافتههایم را در ذهن مرور کنم. معادل «تئاتر» را که در زبان فارسی جستوجو کردم، رسیدم به واژه نمایش، اصلاً تئاتر نمایش گروهی بود که با تعزیه و نمایشهای روحوضی وارد ایران شد و اما خاصیت درمانی همین تئاتر روحم را قلقلک میداد برای بیشتر دیدن و بیشتر دانستن.
البته تاریخچه تئاتر درمانی در ایران آن قدرها هم طولانی نبود. این را میرنصیری برایم توضیح داد. وی که تجربههای موفقی از این شاخه هنر درمانی کسب کرده، درباره کار با نابینایان، قطع نخاعیها زلزله بم، ۹ سال زندگی با معلولان جسمی کهریزک و چهار سال بودن با کارتن خوابها حرف زد و اینکه خروجی تئاتر درمانی بر روی یک یک این افراد چگونه روح مسئولیتپذیری را در آنها بیدار کرده و به بهبود روند رشد و تعادل رفتاریشان ختم شده است.
وقتی از او خواستم در مورد اینکه چگونه امکان دارد اجرای تئاتر به افراد آسیبدیده کمک کرده و آنها را درمان کند توضیح دهد، گفت: تئاتر درمانی برای افراد هوشیار و غیرهوشیار متفاوت است و کاری که من با معلولان جسمی یا کارتنخوابها شروع کردم در ردیف تئاتر درمانی با افراد هوشیار قرار میگیرد و به آن دراماتراپی میگویند. روال عادی دراماتراپی این است که برای آدمهای هوشیار و در عین حال آسیبدیده جسمی و روحی، با توجه به قابلیت و البته نیاز آنها متنهایی نوشته شود و بعد از تمرین آن را اجرا کنند. در حقیقت ما قصد نداریم از این افراد بازیگر بسازیم بلکه بازی آنها نیز
مرحلهای از درمان است تا تغییر کنند و به اصلاح به شخصیتی دست یابند و زندگی را دوباره از سر گیرند.
این اطلاعات به علاوه یافتههای خودم باعثشد کمتر از مواجه با کودکان بدسرپرست بترسم.
میدانستم که به مقصد رسیدیم. مقصدی که ابتدای راه بود. با هماهنگی وارد محوطه شدیم. دری آهنی و سبزرنگ، دختربچهای لبخند به لب در را به رویمان باز کرد و گویی در دنیای جدیدی را بر روی من گشوده است.
تاب و سرسره در زمین بازی گوشه حیاط، اولین نکتهای بود که توجهام را جلب کرد. جمع سه نفریمان وارد ساختمان نگهداری از کودکان شد. پسربچهای رو به دیوار، پشت در ایستاده بود، قهر بود یا در انتظار نوازشی، نمیدانم. جلوتر رفتم، یکدفعه پسربچههای ۵ ۶ ساله به سمتم آمدند.
غرق در مرور اتفاقات بودم که یکی از بچهها چادرم را کشید و گفت: با من بازی میکنی؟
مدتی گنگ، تنها نگاه میکردم. پسر بچه که از من ناامید شده بود، چادرم را رها کرد و رفت، یخ فضا کمکم ذوب میشد. نگاهم به اطراف بود. مانده بودم این بچهها چطور قرار است تئاتر بازی کنند، اینها با غریبهها مثل عناصر ناشناخته رفتار میکردند. حق هم داشتند شاید، من که تجربه حضور در خانوادهای پرتنش را نداشتم، آنها بودند که چیزهایی را به چشم دیده که شنیدنش هم برای من سخت بود.
یاد خاطرهای که قبل از آمدن، آقای میرنصیری برایمان تعریف کرده بود، افتادم؛ اینکه در اولین جلسه حضورش در اینجا بچهها حسابی از خجالت خودش و دوربینش درآمدهاند.
خندهام گرفته بود از این تکرار تجربه و این بار سعادت صمیمت و کنجکاوی بچهها نصیب آقای ظهروند و دوربینش شده بود و تمامی هم نداشت. این ارتباط بالاخره استتار دوربین زیر چادرم برای لحظاتی هم شده همه را از چاره جویی نجات داد!
نوازشهایشان که با دو نفر جمع سه نفریمان فروکش کرد، دفترهای نقاشیشان را آوردند و فارغ از همه نداشتنها، آرزوهایشان را نقاشی کردند.
احسان، میثم، پوریا، پرهام، روهام و … آن قدر که جنب و جوش داشتند اجازه نمیدادند ببینم چند نفرند اما مسواکهای ردیف شده سینه دیوار آمار حضور ۱۷ فرشته کوچک را به من داد.
این پسربچهها که به گفته میرنصیری باید مراحل مختلفی را برای رسیدن به آمادگی اجرا طی میکردند، به سبب شرایط رشد در محیطی پرتنش و آسیبهای روحی هنوز بعد از چند ماه در مرحله تقرب و نزدیکی بودند، تا اعتمادشان جلب شده، استعدادها و نیازها آنها سنجیده و روی نقاط قوتشان متمرکز شوند.
من نمیدانستم چطور با بازی و نقاشی میتوان ویژگی بچهها را درک کرد و نیازهای آنها را یافت، این بار نیز میرنصیری برایم توضیح داد. بهعنوان مثال برخی از این بچهها جنب و جوش بیش از حد دارند و بعضی دیگر دقت قابل توجه در کشیدن نقاشی، من مطمئناً برای شخصی مثل پوریا که بیش از حد انرژی برای بروز دارد، نقشی متناسب با ویژگیاش در نظر میگیرم اما سعی میکنم وی را در بخشهایی از اجرا کنترل کنم.
وقتی از وی درباره اینکه کی قرار است این بچهها تمرین نمایش را شروع کنند میپرسم، توضیح میدهد: اول باید با بچهها ارتباط میگرفتم، شاید مدتی بعد بازیهای ذهنی - حرکتی را با آنها شروع کنم، باید بچهها معنی نظم را درک کنند و هماهنگ شوند تا بتوانم متنی برای آنها نوشته و تمرین نمایش را شروع کنم.
با یک حساب سرانگشتی هم میشد حدس زد مدت زیادی مانده تا برای این فرشتههای زمینی، نظم، متن و اجرا مفهوم پیدا کند، اما در دل آرزو کردم آنقدرها طول نکشد برخی از افرادی که خداوند سعادت نگهداری این نعمتهای الهی را نصیبشان کرده است یادشان بیاید که بودن با چنین بچههایی، رحمت است نه زحمت…
سفر کوتاه ما به اعماق قلب بچهها تمام شده بود، آنها با سخاوت مثالزدنی میخواستند غذاهایشان را با ما تقسیم کنند و تا قول بازگشت دوباره را نگرفتند رهایمان نکردن برای رفتن.
دوباره جاده طولانی شروع شد، حالم از گرفتن ژست روشنفکری و ترحم دگرگون میشود، اما این بار تصور آیندهای و اینکه قرار است این فرشتههای زمینی روی صحنه نمایش، تماشاگرانی را بر صندلیهایشان یا شاید آسمان میخکوب کنند و حضور مثبت و باور پذیرشان را فریاد بزنند، لبخند لحظهای از صورتم جدا نمیکرد.
شناسه خبر:
۸۹۷۸۸
تئاتری برای درمان روح خطخطی کودکان
بچههایی که روحشان از دیدن خشونتهای خانواده در حریم ناامن خانهشان خط خطی شده، قرار است تئاتر، درمانی برای روح دردکشیدهشان باشد و آنها را به زندگی طبیعی بازگرداند.
۰