قصر شیرین فیلم «رضا میرکریمی» این روزها میهمان پرده نقرهای سینماهاست. فیلم جادهای آن هم با تِم خانواده و درامگونه که کماکان همان نگاه آرام و مهربان را به انسان و زندگی دارد. در این بین اما بازی « حامد بهداد » در این فیلم به شدت چشمنواز است. او در نقش پدر و مرد «قصر شیرین» عجیب میدرخشد و در طول فیلم «جلال مرادی» با بازی او علیرغم پیچیدگی بسیار باورپذیر است. هفته گذشته به بهانه اکران مردمی فیلم قصر شیرین در پردیس سینمایی اطلس با حامد بهداد سوپر استار سینمای ایران که همیشه مصاحبههای شاعرگونه و البته تخصصی پیرامون نقشها و سینمایش دارد هم کلام شدیم که در ادامه میخوانید. مصاحبهای که بیشتر حول و حوش جلال «قصر شیرین» بود و او با همان حرارت همیشگی فیلمهایش به سئوالات ما پاسخ میداد.
* نقش جلال تفاوت ویژهای با کارهای قبلی شما دارد و به شکلی است که انگار بلوغی در بازیگری شما اتفاق افتاده. این تفاوت و تمایز را قبول دارید؟
اخبار چهره ها- باید به دو تعریف در این ماجرا برسم. یکی این که در تماشای این تفاوت یک نگاه اگزوتیک و بیرونی به آن وجود دارد و یکی دیگر یک نگاه درونی و در واقع زاویه نگاه من به خودم که حالا باید فصل مشترک این نگاه را پیدا کنیم. یعنی این که من چقدر قبلا جهان نقشها را در کارم شناسایی میکردم اما موفق نمیشدم که متجلیاش کنم اما حالا این اتفاق افتاده است.
باید بگویم چشم من در کارم به یک منظره و چشم اندازی است که در طی سالها شکل گرفته و به حساب و خیال خودم آن شکل را ایجاد کردم اما گویا در مقایسه با این کار یا دیده نشده یا اگر هم وجود داشته کمتر دیده شده است. این که اگر بگویم این نقش چه میزان تفاوت، چه میزان تشابه، چه میزان تنوع، چه میزان شگرف و چه و چهها را داشته فکر میکنم یک خرده در حق خودم ظلم کردهام. هم در حق خودم ظلم کردهام و هم در حق کسانی که به کمک آنها نقشهای خیلی درخشانی را در کارنامه خودم رقم زدم. مثلا من تا به حالا در کارنامه کاری کسی ندیدم و فکر هم نمیکنم کسی با آن حرارت و با آن درجه بالای جوش بتواند «آرایش غلیظ» را بازی کند. آیا این باعث میشود که به خاطر تفاوتی که با نقش فیلم آقای میرکریمی دارم آن نقش زیر سئوال برود یا نقشهایی مثل «نیمه شب اتفاق افتاد»، «بوتیک»، «روز سوم» و یا «زندگی جای دیگری است». به نظر من از نظر تکنیکی جهان نقش «جلال» با نقش من در فیلم «زندگی جای دیگری است» تا حدی شبیه هم هست.
* اینجا اما آن شور و حال قدیم کنترل شده است.
اینها همه تکنیک و فن است. اتفاقا این شور و حال یک زمانی در متن اثر هست و نهفته است. این که شما جهان معصوم دو کودک را به قفس بکشی و این دو از آیندهای 2 کیلومتر آنورتر یعنی تا خانه عمه بیخبر باشند یا این که شما دو کودک را محبوس اندیشه پلید خودت بکنی در حالی که آنها از نقشه بی خبر هستند، این شور و حال ایجاد میکند. این وضعیت یکی وضعیت تکنیکی است و با فرمول فیلمنامهنویسی به دست آمده است. حالا کافی است که شما به نفع تماشای تماشاگر به نحوی که هیچ صدمهای به اجرای خودت و فیلم نخورد یک میزانی از هیجانزدگی کاراکتر کم کنی و کنار بکشی تا شور و حال اثر و یا ریسکی بودن موقعیت یا مهیج بودن فضا هر چه بیشتر به چشم بیاید. این شور و حال وقتی که در بیرونات اتفاق میافتد یا بیواسطه در عمیقترین جای وجود کاراکتر اتفاق میافتد، بازیگر میتواند به نفع آن پا پس بکشد. همه حرف من این است که کاری که الان دارید میبینید محصول همکاری بین فیلمنامهنویس، کارگردان و بازیگر است. والا شما همین را در فیلمهای دیگر من مثل «زندگی جای دیگری است» هم دیدهاید و من نباید به سایر نقشهایم کم لطفی کنم.
به نظرم به این موضوع باید از زوایهای دیگری پرداخت. مثلا این که همه نقش و طیفی در بازی من دیدهاید و نقشی نبوده که من بازی نکرده باشم ولی این بار انگار در غیاب بازیگر یک نفر دارد زندگی میکند. این نگاه نه تنها خیلی شاعرگونه است بلکه همان دریافتی است که میشود از تصویر داشت و ترجمه کرد. خیلی وقتها من اینجوری بازی کردم فقط به این میزانی که در این فیلم غیبت داشتم در آنها غیبت نداشتم. در «قصر شیرین» در غیاب من دارد اتفاقاتی میافتد یعنی در عقب نشینی ذهن بازیگر که این خودش به شدت تکنیک و فن و مهارت است و البته جسورانه است. جسارت و جرات میخواهد که تو پا پس بکشی و اجازه بدهی نقش در دو قدمی تو اتفاق بیفتد. فقط همین و این معجزه است.
*جلال خیلی شخصیت پیچیدهای دارد. علت این پیچیدگی چیست؟
بله جلال شخصیت پیچیدهای دارد، همین. خیلی پیچیده آنقدر که نمیتوانم برایتان تعریف بکنم. این که پیچیدگی جلال چیست باید بگویم ما در واقع چیزی نمیبینیم. جلال بر اساس آنچه نویسنده نوشته و فیلمساز ساخته یکی از بدترین وضعیتهای که در این نقش تولید میکند این است که برای ورود به این شخصیت راهی باز نمیکند. شما وقتی به لابیرنتهای کاراکتر ورود میکنی میتوانی مسیرش را بپیمایی و شناساییاش کنی اما شما اصلا نمیتوانید جلال را بشناسید. بدقلق است و تولید شناسایی نمیکند. وقتی این اتفاق میافتد از بیرون یک کاراکتر پیچیده و مرموز به نظر میآید. او تمام خروجیها را بسته، نه تنها به بچه و زن دومش بلکه حتی به خودش و معلوم است که به زن اولش هم همین قدر بسته بود.
* شما خیلی دیر و شاید در روزهای نزدیک به ضبط به مجموعه «قصر شیرین» اضافه شدید. پذیرفتن این نقش در یک بازه کوتاه برای حامد بهدادی که سالی یکی دو فیلم بازی میکند، ریسک نبود؟
ببینید بین نقش و پختگی و بلوغ، اجرای بازیگر با زندگی خود بازیگر یک وابستگی وجود دارد. همیشه یک بالا و پایینی هست و یک فراز و نشیبی وجود دارد که وقتی دارد تو را به نشیب میبرد نباید از آن جدا شوید. تو باید آن را در آغوش بگیری و همزمان با کارت پایین بروی چراکه به وقتش تو را بالا میکشد. اسب وقتی تاخت میکند گاهی برای این که یک جهشی کند، چهار نعلش را به زمین میچسباند. تو باید به اسب بچسبی که به زمین بچسبی که بتوانی یک پرش دیگر انجام دهی. نقش با تو یکی میشود و تو با نقش یکی میشوی. در سالی که نمیدانی یکبار این طور بازی میکنی. من اول «زندگی جای دیگری است» را بازی کردم و بعدا «آرایش غلیظ». من اول آن را بازی نکردم که بگوییم این پختگی حاصل آن است. نقش تو را به جرزش خودش میبرد و تو را به جهان خودش میبرد. وظیفه بازیگر این است که جهان نقش را بشناسد، تکنیک بداند و خود را به فیلمساز واگذار کند تا که هدایتش کند.
* چون بحث هدایت کارگردان را مطرح کردید. ظاهرا این عادت و قانون شماست که معمولا بازی خودتان را هنگام ضبط چک و تایید میکنید. چه شد که سر این کار ترک عادت کردید؟
من در فیلم «سد معبر» با آقای محسن قرایی همکاری داشتم و این همکاری هم نتیجهبخش بود. در جشنواره فجر خیلی فیلم دیده شد. در پوسان جایزه گرفت، در جشنواره گلدن گلوبال مالزی من جایزه بازیگری گرفتم و در جشن خانه سینما هم من به عنوان بهترین بازیگر انتخاب شدم. وقتی میبینم ماحصل این همکاری درست است و فیلمنامه قصر شیرین را محسن قرایی به همراه محمد داودی نوشته است. از طرفی قرار است پشت صحنه باشد و دستیار همیشگی میرکریمی است و او به فیلمنامهنویسی قبولش دارد، من چرا این کار نکنم؟! وقتی میرکریمی محسن قرایی را بغل دستش میآورد چرا من این طور نباشم؟!
ببینید میرکریمی شگرد و مهارتش در دکوپاژ است. خیلی دکوپاژ ویژهای دارد و در این زمینه عجیب و غریب است. شما همین دکوپاژ ماشین را دقت کنید متوجه این موضوع میشوید. چرا که هزار زاویه برای تماشا در این پاترول وجود دارد که آدمها را مدام به لحاظ وزنی تقسیمبندی کند تا مخاطب بتواند از زاویههای مختلف آدمها و ضریب آدمهای دیگر را تماشا کند. میرکریمی در این فیلم بیشتر پست مانیتور بود و محسن قرایی در سنگر. فیلمبرداری ما که هر روز تمام میشد این دو نفر سوار ماشین میشدند، لوکشین بعدی را انتخاب و دکوپاژ میکردند که برای فردایش همه چیز آماده باشد. این داستان چک کردن نکردن بازی نتیجه اعتمادی است که میرکریمی به محسن قرایی داشت و اعتمادی که من به او دارم. یعنی این وسط بین من و میرکریمی، محسن قرایی وجود داشت که ما را به هم ترجمه میکرد. البته که من فیلمهای میرکریمی را دیده بودم و جهانش را میشناختم.
* ممکن است دوباره این کار بکنید؟
بله من اصلا در فیلم «رقص با ماه» عبدالرضا کاهانی که مربوط به مدتها پیش است نه فیلمنامه را خواندم و نه بازی را دیدیم. البته من برای آن کاراکتر نابینا خیلی زحمت کشیدم و در واقع آن را ساختم که همان بازی موجب همکاری با جناب کیارستمی شد.
* ایفای نقش جلال طوری است که انگار میخواستید به نابازیگران فیلم و حتی بچهها کمک کنید که آنها هم دیده شوند. واقعا این عقب نشینی مد نظر شما بود؟
نه نظر من نیست. بین نابازیگر و بازیگر و بین بازیگران تازه کار و بازیگران حرفهای یک تعاملی به وجود میآید. بازیگر حرفهای با خودش قوارهها و اندازههای سینمایی خودش را میآورد. شما ناگذیر آن بازیگر را میبینید. به عنوان مثال وقتی جمشید هاشمپور، بهروز وثوقی، سعید راد بیایند، سینمای خودشان را میآورند و مخاطب میبیند. نابازیگران یک بکارتی دارند، سینما ندارند اما بکر هستند. از ترکیب و ضریب بکارت و نو بودن آن نابازیگران با جهان و هندسه یک بازیگر که سینمای مشخصی برای خودش دارد یک شِق سومی به وجود میآید که آن شِق سوم جذاب است. همان چیزی که ما در قصر شیرین میبینیم. شما فکر میکنید من جهانی را در اختیار آنها گذاشتم در صورتی که آنها هم جهانی را به من دادهاند.
* بچههای خردسال فیلم خیلی با شما همراه هستند. این هماهنگی چطور حاصل شد؟
اولا موقعیت در فیلمنامه خوب نوشته شده. دوم خوب بازیگردانی شده است. البته این بچهها خیلی هم باهوش بودن و کار را زود میگرفتند.
* سر قصر شیرین بیشترین تحسین را از منتقدین سینما گرفتید. چرا این اتفاق برای این فیلم افتاد و در گذشته این طور نبود؟
این موضوع بیشتر برای من معنای انکار آنهاست. من همیشه همین بودهام. این که دیگران دست به انکار دیگری میزنند و یا دست به انکار من می زنند، مشکل آنهاست. ممکن است فیلمها بالا و پایین داشته، فیلم خوب و یا بد بوده اما من همیشه یک قدم جلوتر بودم. من در تمام کارنامهام از هر فیلم خوب و بدی یک قدم جلوترم. هر گز نبوده که فیلمی از من جلوتر باشد. یعنی اگر بین فیلمساز و من بازیگر دراماتورژی صورت گرفته به قدری آن جهان را جذب کردم و تبدیل به من و من به او شدم که من یک قدم جلو افتادم. تاکید میکنم که من در همه فیلمها حتی فیلمهای بد یک قدم جلوترم.
* شما برای این فیلم در جشنواره بینالمللی فیلم شانگهای به عنوان بهترین بازیگر انتخاب شدید. چرا با این که این جشنواره اعتبار خوبی بود برای دریافت جایزه نرفتید؟
من سر فیلم آقای «منوچهر هادی» بودم و نتواستم شرکت کردم.
* و به عنوان آخرین سئوال، گاهی یک سکانسهایی از بازی شما در فیلم به خاطر میماند که اگر کل فیلم فراموش بشود آن صحنه ماندگار است. مثل بازی انفجاری در فیلم «بوتیک»، مثل تردید در کشتن سمیره در «روز سوم» و در این فیلم هم شاید آن صحنه یک دستی زدن! به نظرتان خودتان بهترین سکانس بازی شما در فیلم کدام صحنه بود؟
ببینید تمام فیلم به لحاظ تمپو و ریتم درونی از یک تلورانس برخوردار است و بدون این که ظاهر داشته باشد در نقطه جوش است. یک چک، یک کشیده و دو تا تهدید نمیتواند در واقع متجلیتر از آن صحنه باشد که یک بچه میگوید روباه بود و جلال پاسخ میدهد روباه کجا بود، سنگ بود. بچه میگوید: پیاده شو. به نظر من آن صحنه خیلی وحشتناکتر و سهمگینتر است. تمام فیلم به واسطه نقش اول و نقش اول به واسطه همه فیلم و قصه در نقطه اوج قرار دارند. به نظر من قصر شرین خیلی فیلم خوبی است. این را فارغ از این که من بازی کرده باشم، می گویم. اصولا سینمای خیلی خوبی دارد و زبان فیلمساز، زبان معرکهای است.