ملیکا شریفی نیا در اینستاگرامش نوشت:
بفرمائید اینم یه عکس قبل و بعد... بعد از دو سال...
همه چیز از روزی شروع شد که به «خودباوری» رسیدم
و گفتم اگر دیگران تونستن ، بی شک من هم میتونم
اون روز نگفتم از فردا... از شنبه... یا از اول ماه شروع میکنم!
یادمه یک بشقاب لوبیا پولوی مامانپز جلوم بود و میخواستم
حسابی خدمتش برسم که یکهو ، همون روز ، همون ساعت
در همون لحظهی جادویی و طلایی رنگ...
کلشو ریختم تو سطل آشغال که دیگه دستم بهش نرسه!
و گفتم اگه از این نتونی بگذری، از هیچی نمیتونی بگذری
و اگر «همین الان» شروع نکنی، هیچوقت نمیتونی شروع کنی
میدونم کار بدی کردم ریختمش دور، ولی اون لحظه لازم بود
چون اگر میذاشتمش دم در
بی شک یک ربع بعد خودم برش میداشتم و میخوردمش
لازم بود که بریزمش توی سطل تا بفهمم هر چیز خوشمزهای جلوم بود لزوما نباید بره توی معدهم !
تا یاد بگیرم با بدنم مثل سطل آشغال رفتار نکنم !!!
تا نگم اگر بمونه حیف میشه و تمامش رو به بدنم تحمیل کنم!
که یه وقت حیف نشه !!ا
چیزی که از بچگی یادمون دادن و دائم میگفتن
بشقابتو تمیز کن ! نبینم غذا توش بمونه
البته اونا قطعا میخواستن به ما یاد بدن اندازهی شکممون
غذا بکشیم و حیف و میلش نکنیم
ولی ما چیکار میکردیم ؟
همیشه اندازه ای که چشمهامون
چشمهای پر ولع و هیجانزدهمون سیر بشن غذا میکشیدیم
و برای حیف نشدن تا آخرش رو میریختیم
توی معدههای زبونبسته ای
که دائم کش میاومدن و کش میاومدن
تا خودشون رو با اون چشمهای حریص هماهنگ کنن
عجب ظلمی...... چه فشاری !
اون روز بالاخره تصمیم گرفتم با بدنم مثل یک دوست رفتار کنم
دوستی که نمیشه هر چیزی رو بهش تحمیل کرد
و باید باهاش مهربون باشی تا باهات رفاقت کنه !
وگرنه ولت میکنه به امان خدا و میره که میره که میره!
و تو
توی تنهای بغض آلود
روزی از رفتنش به خودت میای
که بینتون هزاران سال نوری فاصله افتاده !
و باید ماهها و سالها
بی وقفه تلاش کنی و شبانهروز بدوی
تا دوباره بتونی دلشو به دست بیاری
و بهش برسی
و تنها ، تنها ، تنها خوبی این ماجرا اینه که
«دوباره به هم رسیدنش» قطعیه !
چون بدن ما
وفادارترین دوست ماست
و مهربونی رو
خیلی خوب میفهمه ...