علیرضا منصوریان سرمربی تیم فوتبال ذوب آهن درباره مسائل مختلف فوتبال توضیحاتی ارائه کرد.
اخبار ورزشی_ چه اتفاقی افتاد که سر از ذوب آهن درآوردید؟
اصفهان همراه با اهواز جزء معدود شهرهای ایران است که یک رودخانه بزرگ از وسط آن رد میشود و امیدوارم زاینده رود به عنوان نشاط شهر، همیشه پرآب باشد. پس از جدایی از استقلال تصمیم گرفتم یک سال استراحت کنم و از فضایی که در آن حوزه برای من رخ داد جدا شوم. از خرداد ۱۳۸۷ که کار مربیگری را شروع کردم استراحتی نداشتم و پشت سر هم کار کردم. جدایی از استقلال توفیق اجباری بود تا یک سال استراحت کنم. در این مدت پیشنهادهای خیلی خوبی را بررسی کردم که لابه لای آن پیشنهاد ذوب آهن آمد. معمولا در ذوب آهن آرامشی خاص و ثبات مدیریتی وجود دارد و در این ۱۰ سال اخیر سعید آذری به همراه مدیران کارخانه پشت سر مربی شان مانده اند. به محمد خرمگاه و گروهم همیشه از شرایط ذوب آهن میگفتم و زمانیکه این پیشنهاد مطرح شد یکی دو آفر خوب دیگر هم داشتم که تا مرز نشستن روی نیمکت یک تیم هم رفتم. در جلسهای که بین من وسعید آذری در یکی از هتلهای تهران برگزار شد، در کمتر از ۱۰ تا ۱۵ دقیقه به توافق رسیدیم. پس از اعلام کمک آذری و اعلام آمادگی من سه شنبه روزی به اصفهان آمدم. هیچگونه اطلاعاتی از این شهر نداشتم و حدود ۲۰ سال تنها به عنوان بازیکن و مربی به این شهر آمدم و بلافاصله پس از برگزاری بازی تیمم به تهران بر گشتم.
از زمان حضورم در تیم ملی سالنی، تیم ملی ارتش، پارس خودرو، فجرسپاه به اصفهان رفت و آمد داشتیم و تمام خاطراتم از این سفر در حد ۴۸ ساعت بود. وقتی سرمربی ذوب آهن شدم اصفهان هم برای من متفاوت شد. مهمترین بخش این تیم آرامش است. هواداران اصفهانی متحد هستند. بزنم به تخته در این هشت ماهی که اصفهان بودم خیلی آرامش دارم و همه چیز خوب است. هر قسمتی از شهر بروید مردم با فوتبال میخوابند و با آن بیدار میشوند. اصفهانیها خوش مشرب هستند و در پایان هر صحبتشان یک جمله بانمک هم است. باجناقم همیشه به من میگفت با خصوصیات اخلاقی که داری اگر به اصفهان بروی از آنجا خیلی خوشت میآید. به مردم این شهر خیلی نزدیک شده ایم و راحت هستم. هیچ دغدغهای ندارم و هر موقع لازم باشد به پل خواجو، سی و سه پل و سایر مکانهای شهر رفتم. شمال شهر اصفهان جنوب است و جنوب شهر شمال آن. همه جای اصفهان را گشته ام.
فرد پرانژری و شادابی هستید، اما چگونه به دنبال جدایی از استقلال هیچ خبری از شما نبود. این سکوت چگونه اتفاق افتاد و تا چه اندازه برایتان سخت بود؟
زمانیکه از استقلال جدا شدم مدتها حالم خوب نبود و آن اوایل خیلی برای من سخت بود. همیشه به همسرم میگفتم جدایی از استقلال برای من یک شکست عشقی است. از ۶،۷ سالگی که برای خودت قهرمان انتخاب کرده و با آنها مسیرت را انتخاب میکنی داستان زندگی ات متفاوت میشود. من قهرمان هایم را در جام جهانی ۱۹۷۸ پیدا کردم. حسن روشن، اولین قهرمان زندگی ام بود و در کنار او هم ناصر خان حجازی. در آن سن گشتم ببینم این بازیکنان برای چه تیمی هستند. پایه خانواده ما استقلالی و آبی است و تنها یک برادر پرسپولیسی و قرمز دارم. محمدرضا (برادر منصوریان) در علاقه مندی به پرسپولیس منحصر به فرد و افراطی است و مقابل او نمیتوان درباره این تیم صحبت کرد. وقتی محمدرضا را میبینم یاد پرسپولیسیهای جایگاه ۳۶ ورزشگاه آزادی میافتم. به جز این یک عضو، همه مان استقلالی هستیم. وقتی دیدم پدرم به قهرمانهایی که من انتخاب کرده ام و تیمشان علاقه دارد به استقلال علاقهمند شدم. پای راستم را به دلیل عشق به حسن روشن مدتها با یک پارچه سفید میبستم. ۱۵ سال بعد فهمیدم حسن آقا در آن زمان مینیسک پاره کرده بوده است.
شما برای هواداری از استقلال به ورزشگاه هم میرفتید؟
از ۱۱ سالگی به ورزشگاه میرفتم. اولین بازی هم که در ورزشگاه آزادی بودم پرویز مظلومی در دربی گل زد و استقلال یک بر صفر برنده شد. هنوز در حیرت هستم آن جمعیت چگونه به صورت فشرده تا لب خط نشسته بودند و پس از بازی هم خیلی راحت به خانه هایشان رفتند. انقدر فرهنگ ما خوب بود. با این مسیر جلو آمدم. البته در تیم ملی جام جهانی ۱۹۷۸ دو قهرمان دیگر هم داشتم. ابراهیم قاسمپور که هنوز دوستش دارم و افتخار داشتم یک سال در امارات کنار او بازی کنم. علی آقای پروین هم قهرمان من بود، اما پرسپولیسی نبودم.
استقلال در دهه ۶۰ هافبکهای خیلی خوبی در ترکیب داشت
به خاطر بازی بهتاش فریبا ۲ سال سر زمین خاکی پل امامزاده معصوم که شبها با نور مغازهها روشن میشد،میرفتم . در آن ۲ سال به خاطر فریبا بیرون پا تمرین کردم. نمیگویم از او بهتر بودم چراکه بهتاش ۶۰ متر ضربه بیرون پا میزد. حمید استیلی و رسول غنی زاده هم بیرون پا زنهای خوبی بودند. با این قهرمانها جلو آمدم و برای خودم شماره پیراهن تعریف کردم. از زمان شروع بازی ام در تیم ملی تا آخرین اردویی که در این تیم بودم و سال ۲۰۰۲ بود، کسی نمیتوانست به شماره ۷ من دست بزند. همان موقع با خودم عهد کرده بودم پیراهن شماره ۱۰ حسن روشن در استقلال دست من باشد. به خواستههای دوران نونهالی و نوجوانی ام رسیدم و از روی سکو به عنوان یک هوادار داخل زمین آمده و بازیکن استقلال شدم. همه عاقبت به خیری ام یعنی دعوت به تیم ملی، لژیونر شدن، آقای گل لیگ سالنی و هزار اتفاق دیگر از استقلال است.
درباره آن شکست عشقی صحبت کنید
زمانیکه مربیگری را شروع کردم هدفی داشتم. روزی که سرمربی استقلال شدم دیدم پنج هزار نفر با گل، بنر و شیرینی در کمپ ناصر حجازی منتظر من هستند. ۱۶ ماه در این تیم بودم، اما آن اواخر حس کردم جمعیتی که به من کمک کردند بالا بیایم، کم کم کمتر شده اند و دیگر نیستند. فضا برای من تغییر کرد و تاریخ نشان داده ما خیلی مواقع در روزهای خوب هم احوال خوبی نداریم. یک روز به خرمگاه گفتم محمد دیگر تنها شدیم و ۲ هفته دیگر بیشتر در این تیم نیستیم. از استقلال جدا شدیم و ۲ ماه اول جدایی فوق العاده حال بدی داشتم.
پس از آن جدایی به سفر رفتید
به حدی حالم بد بود ۲۵ روز آلمان رفتم و در هامبورگ ماندم. آنجا وحید هاشمیان، مهدی مهدوی کیا و هم بازی سابقم مجید معصوم بیگی را دیدم. زمانیکه به ایران بازگشتم فکر میکردم حالم بهتر شود، اما این اتفاق نیفتاد. به همین دلیل بار دیگر ۲۵ روز به آلمان رفتم.
به نظر میرسد سکوت شما به دنبال جدایی از استقلال تا حدی هم عمدی بود
باید ببینیم آدم چگونه فضا را برای خودش تعریف میکند. من در زمان سرمربیگری تیم ملی امید، دستیاری کارلوس کی روش، حضور در نفت تهران و استقلال همیشه هیاهو داشتم، اما وقتی در کانون توجه قرار میگیری هم خیلی تحت فشار هستی و هم خیلی تحت فشار زندگی میکنی چراکه هیچ وقت برای خودت نیستی و باید منتظر بمانی و ببینی مردم از پشت عینک چگونه شما را میبینند. باید با هرکسی در هر سطح و سنی مانند آنچه که شما را از پشت عینکش میبیند برخورد کنی. من از فضای دور شدن از هیاهو ناراحت نبودم چراکه جایگاهم تکان نخورده بود. درک من این است دوران فوتبالم بد نکاشتم که بخواهم بد درو بکنم. با این وجود از اهدافم دور شده بودم.
هدف شما از سرمربیگری در استقلال چه بود؟
هدفهای مربیگری ام را از صفر واقعی شروع کردم. پوستین علیرضا منصوریان دوران بازیگری ام را روی جا رختی خانه ام انداختم و به نوعی مربیگری را با کارگری شروع کردم. زمانیکه دستیار افشین قطبی در تیم ملی شدم به من میگفت باید کنز بچینی. شیشه آب بازیکنان و لباسها را جمع کنی. باید با من خوشحال و با من ناراحت بشوی. من تمام این مسائل را از صفر شروع کردم. یک روز جواد نکونام و سید جلال حسینی از شیشه جمع کردن من ناراحت شدند، اما به آنها گفتم به تیم ملی آمده ام تا مربیگری را از صفر یاد بگیرم. سعی داشتم در فرآیند یادگیری ام سکوت کنم. سه، چهار سال سرمربی تیم ملی امید بودم، اما در تیم فنی کارلوس کی روش عضو گروه آنالیز و اسکات یا به نوعی دستیار پنجم او بودم. در زمین شماره ۲ آزادی سرمربی تیم ملی امید و در زمین شماره یک دستیار بودم. خودم قبول کردم یاد بگیرم و ممنون تمام مربیانی هستم که برای من در بازیگری زحمت کشیدند و همچنین افشین قطبی و کارلوس کی روش که در مسیر مربیگری به من کمک کردند. هرچه فکر کنید از این ۲ مربی یاد گرفتم و سعی میکردم هرچه از مربیان خودم مانند پرویز دهداری، منصور پورحیدری، ناصر حجازی، امیر قلعه نویی یاد گرفتم در ذهنم مرور کنم. تمام این مسائل را جمع کرده و سلسله اهدافی برای خودم درست کردم که طبیعی بود مسیر قهرمانی لیگ، جام حذفی و لیگ قهرمانان آسیا را برای خودم تصور کنم. کلا آدم ماجراجو و رویا پردازی هستم. هرچه میخواهم به دست بیاورم ابتدا در ذهنم ترسیم کرده و سپس سعی میکنم به آن هدف برسم. در کارم اصلا عقب نشینی وجود ندارد. حس کردم استقلال پس از نفت و تیم ملی امید میتواند پایگاه خوبی برای رسیدن به اهدافم باشد. حتی یادم است به افشار زاده و افتخاری گفتم ما سال اول در هیچ جامی قهرمان نمیشویم. سال دوم قهرمان جام حذفی و سپس قهرمان لیگ برتر میشویم و سپس در مسیر قهرمانی آسیا حرکت میکنیم چراکه هر چیزی منطقی دارد. به هر حال به آن نقطه نرسیدیم اما از باشگاه استقلال ممنون هستم چراکه از بچگی آن را دوست داشتم و هویت من برای آنجا است. هر جوری صدایم کنند پسوند علیرضا منصوریان، استقلال است.
در بازی آخری که روی نیمکت استقلال بودید مقابل امیر قلعه نویی قرار گرفتید. به نظر میرسد در دیدار استقلال و ذوب آهن احترامتان حفظ نشد
نسلها تغییر کرده است. بهمن ۱۳۷۳ که به استقلال آمدم، فضای سکوهای ما متفاوت بود. در سطح جامعه فضای دیگری مسلط بود که همان فضا به ورزشگاه منتقل میشد. الان نمیتوانی بگویی سطح استادیوم مان از سطح اخلاقی جامعه متفاوت است. هر چه در اجتماع میبینی ویترین آن به ورزشگاه میآید. امروز کم حوصله شده ایم. خیابانها ما شبیه کشورهای شرق آسیایی مانند هند و بنگلادش شده است که تعداد بوق ماشینها در خیابان هایشان زیاد است. من درباره خودم حرف نمیزنم، اما زمانی که ناصر حجازی سرمربی ماشین سازی بود تیم ما وقتی در ورزشگاه آزادی به مصاف این تیم رفت همه چیز خوب و در سطح یک کلاس درس بود. اصلا به نظر نمیرسید که ناصرخان مقابل تیم سابقش قرار گرفته و هیچگونه توهینی نمیشنیدید. برای اینکه فضای فرهنگی ورزشگاه ما عوض بشود دست کم باید یک دهه بگذرد و این موضوع باید از تهران هم شروع بشود که به سایر شهرها انتقال پیدا کند. ماکسیمم هم سه دهه کار داریم تا به دهه ۶۰ یا ۷۰ بازگردیم. در مجموع از هواداران استقلال ممنون هستم چراکه لحظات بسیار خوبی داشتیم و زمانیکه آنجا بودم با تمام وجودم کار کردم. افرادی که با من وارد فضای استقلال شدند، متولد دهه ۴۰،۵۰ و ۶۰ هستند. سعی میکنم شان و شخصیت خود را بین عموم مردم اندازه گیری کنم. با افتخار هم میگویم با اینکه پرسپولیس رقیب سنتی ما است بین هواداران این تیم هم وضعیتم را میدانم. افتخار میکنم یک پرسپولیسی در خیابان با من سلفی میگیرد و با شجاعت میگوید طرفدار این تیم است. جدا از مسائل فنی آن نقطه برای من بزرگترین پیشرفت در زندگی است. اگر بخواهم درباره دوران فعالیتم در استقلال صحبت کنم باید در ۱۵ برنامه حاضر شوم اما بهترین راه را سکوت دیدم چراکه خودم هم روزی روی سکوی هواداری نشستم. دستم به بازیکن محبوبم نمیرسید مسیر ورزشگاه آزادی تا خانه را در حالت خلسه سوار اتوبوس ۲ طبقه میشدم. از آنجاییکه هوادار بودم میخواهم هوادار را درک کنم.
در سالهای اخیر فضای ورزشگاهها به شکلی شده که همه احساس میکنند مدیریت باشگاهی بر مبنای کری خوانی هواداران پیش میرود
احساس میکنم روز بازی استقلال و ذوب آهن هوادار ما احساسی بود و به هیچ وجه از آنها ناراحت نیستم. البته اینکه ما ساختار تیم هایمان را با فضای مجازی میبندیم بلای جان فوتبال ایران شده است. مشکل فوتبال مان اینستاگرام است و عمدتا کنترل این شبکه اجتماعی دست یک مشت بچه بین ۱۰ تا ۱۶ سال است. این بچهها در اصول ابتدایی زندگی شان احتیاج به کمک پدر، مادر و بزرگتر دارند. ساختار مدیریتی و ۹۰ درصد برنامه ریزی مان این است که ابتدا ببینیم فضای مجازی چه رنگی است. وزنش کدام طرف است و چه میخواهد. این موضوع برای فوتبال مان مصیبت است. کریهای ما چهار قطبی شده است. پرسپولیس و استقلال قطب اصلی هستند. تراکتورسازی هم با ۳۵ میلیون آذری زبان که خود من داماد یکی از همین آذری زبانها هستم پهنای بزرگی در فوتبال دارد. سپاهان هم تیمی است که یک استان دنبال آن است و وقتی اسمش میآید بلافاصله نام ذوب آهن هم میآید. وقتی قرار است اصفهانیها برای تیمی کری بخوانند سپاهان کنار ذوب آهن قرار میگیرد. حال باید ببینید در ساختار اخلاقی فوتبال چه تعاریفی وجود دارد؟ بی ادبی و توهین. به راحتی به یک پیشکسوت فحاشی میشود و آدمی که ۴۰ سال در فوتبال بوده با همین فحاشی تمام میشود. مریض احوالی ما از فضای اینستاگرام است.
حال ما در فضای مجازی خوب نیست. ۹۰ درصد انتقادها و اتفاقها هم از همین فضا نشات میگیرد. تا زمانیکه تابع چنین فضایی هستیم آلودهتر میشویم، اما بهتر نمیشویم. یک مربی اگر مقابل تیم سابقش قرار بگیرد خیلیها یادشان میرود چه اتفاقی افتاده است و بزرگترین توهینها را میکنند. عدهای هم هستند که من به آنها میگویم"مربیان، هواداران و در کل فوتبالیهای اینستاگرامی" و در این فضا موج میخورند. اگر پیگیر اینستاگرام باشید همیشه عکس برخی افراد را میبینید. تیمها ببرند یا ببازند آنها سوار موج هستند. به نظر من تا زمانیکه این فضای عقده گشایی وجود دارد چیزی درست نمیشود. به نظر من برنامهها و سایتهای پرمخاطب باید تاثیرگذار باشند. عیبی ندارد اگر یک نفر به بزرگتر خودش بی احترامی کرد عکسش را در آن سایت یا برنامه بگذارید و یک دایره قرمز دور او به عنوان بازنده هفته از لحاظ اخلاقی بکشید. اگر من هم حرمت نگه نداشتم در آن دایره نشانم بدهید. اگر هم یک هفته بعدش من به یتیم خانه یا خانه سالمندانی سر زدم در قاب طلایی قرارم بدهید و بگویید این هفته کار خوبی کرده است. خیلی کم روی بازیکنهای با اخلاق مانور کرده ایم. ناخواسته وارد فضاهای منفی میشویم و در فشار جو این فضای اینستاگرامی گیر کرده ایم.
وضعیت تیمتان اکنون چگونه است؟
زمانیکه ذوب آهن را تحویل گرفتیم این تیم بیشتر از لحاظ روحی مریض بود تا فنی. عضلات بدن به وضعیت روحی و روانی بازیکن وصل است و وقتی روحیه ات خوب نباشد، از فرم خارج میشوی. خوش شانس بودیم تیم ملی ۵۰ روز به لیگ تعطیلی داد و جام ملتهای آسیا به سودمان شد. در آن زمان تمرینات مان را پنج روز تعطیل کردیم، اما ۴۵ روز با شیبی خیلی خوب و انجام کار علمی فشرده تمرین کردیم. میدانستم بازیکنانم در این وضعیت اذیت میشوند، اما همیشه به آنها میگویم اتوبوس تمرینات من حرکت میکند و اگر جا بمانید، دیگر نمیتوانید به آن برسید. در بازی سخت مان با الکویت، ذوب آهن خیلی خوب، پرهیجان و با حاشیه بازی کرد. در آن بازی میتوانستیم ببینیم ذوب آهن عقده گشایی میکند و میخواهد نفس عمیق بکشد. یک هفته قبل از اینکه برای بازی با الغرافه به قطر برویم، امیدوار بودم مهدی طارمی را بفروشند و قرار بود این اتفاق هم بیفتد.
هافبک دفاعی تیم ملی قطر به عنوان قهرمان آسیا و یک بازیکن خوب خارجی دیگر هم کنار مهدی در الغرافه بودند. خیلی از طارمی مراقبت کردیم، اما همان اول بازی از او گل خوردیم. تا آمدیم شکل بازی را پیدا کنیم، گل دوم را هم خوردیم. بین ۲ نیمه کار فنی نتوانستیم انجام بدهیم و فقط توانستیم کار روحی - روانی بکنیم چراکه چیز دیگری نداشتیم. بزرگترین آپشن مان برای لیگ قهرمانان آسیا پرچم مقدس و سه رنگ ایران است. وقتی بین ۲ نیمه به صورت بازیکنانم نگاه میکردم غم باخت را در چهره همه شان میدیدم و مجبور شدم کار روحی انجام بدهم. به آنها گفتم قول میدهم نمیبازید، اما به حرف فنی ام گوش کرده و به آن ایمان داشته باشید. لحظه آخری که میخواستند به زمین بازگردند پرچم ایران را روی صورتشان انداخته و به آنها گفتم یک نفرتان جرأت کند این پرچم را بگیرد. قاسم حدادی فر آن را گرفت و به او گفتم پرچم کشورمان را پس از بازی ایستاده به من تحویل بده. بازی ذوب آهن و الغرافه مرا یاد دیدار ایران و کره جنوبی در جام نلتهای ۱۹۹۶ میاندازد. در ان بازی زمانیکه ما ۲ بر یک از کره عقب افتادیم و مشغول رفتن به رختکن بودیم، کیم جو سونگ (بازیکن کره) سمت اکبرآقا (تدارکات تیم ملی ایران) حرکت دست خیلی بدی انجام داد که گریه او را درآورد. در آن لحظات محمد مایلی کهن ناخواسته یک حرکت روانشناسی انجام داد و بحث پرچم و خانواده شهدا را مطرح کرد. وقتی به زمین بازگشتیم ۵ گل به کره جنوبی زدیم. در بازی ذوب آهن و الغرافه چنین اتفاقی افتاد و بچههای ما برای ذوب آهن اصفهان نمیجنگیدند بلکه برای کشورشان میجنگیدند. علت برگشت مان به بازی هم همان ۵۰ روز بدنسازی خوب مان بود. حریف از دقیقه ۷۵ به بعد عقب نشینی کرد، اما ما بلند شدیم و میتوانستیم گل چهارم را هم بزنیم. هیچکس روی ذوب آهن در مرحله گروهی لیگ قهرمانان حساب نمیکرد و همه روی استقلال و پرسپولیس حساب میکردند، اما از بدشانسی فوتبال ایران این ۲ تیم بالا نیامدند. قبل از بازی برگشت با النصر عربستان هم جلسه خوبی با هیئت مدیره باشگاه و مدیرعامل کارخانه ذوب آهن برگزار کردیم که تمام علائم آن خوب بود. پس از بازی با النصر هم قراردادم را با رقم مشخصی تمدید کردم، اما درخواست کردم در صورت قهرمانی پاداشی به خودم، بازیکنان و کادرم داده شود تا زحمت آنها در حوزه مالی جبران شود. همه چیز اوکی شد تا من به تهران برگشتم. در کلاسهای فوق حرفهای مربیگری پرولایسنس شرکت کردم و ۱۰ روز با هم بازیهای سابقم هم از لحاظ فنی کلاس خیلی خوبی داشتیم و هم با علی دایی، محمود فکری، عبدالله ویسی، حمید مطهری، مجتبی حسینی، اکبر میثاقیان و سایر دوستان کلی کیف کردیم.
درباره کاهش بودجه باشگاه ذوب آهن برای فصل آتی هم صحبت کنید
وقتی از کلاس مربیگری به اصفهان برگشتم متوجه شدم مجمع باشگاه بودجه ما را نصف کرده است. بلافاصله خواستم هیئت مدیره تشکیل جلسه بدهد. بودجه ذوب آهن برای فصل پیش با دلار ۳۵۰۰ تومانی ۲۰ میلیارد بسته شده است که حدود ۶ میلیون دلار میشود، اما امسال در شرایطی که دلار ۱۳،۱۴ هزار تومان شده بودجه مان را حدود ۲۵ میلیارد تومان بسته اند. باشگاه ذوب آهن ۱۳۳ کارمند دارد و هزینه نگه داری ۶ مجموعه ورزشی اش هم برعهده همین بودجه است. ۲۵ تیم در ۱۵ رشته هم باید از همین ۲۵ میلیارد استفاده کنند. تیم فوتبال مان هم باید خودش را برای قهرمانی آسیا از همین پول آماده کند. به اعضای هیئت مدیره هم گفتم لبخند ناشی از پیروزیهای مان در لیگ قهرمانان چه قیمتی دارد؟ این لبخند تنها به لب اصفهانیها نمیآید و در این مدت هر جای ایران بودم همه به من گفتند درود به شرف شما و بازیکنان تان. به این دلیل که آبروی ایران را حفظ کردیم و اکنون پرچمدار فوتبال ایران هستیم. ما ذوب آهن اصفهان نیستیم بلکه نماینده ایران هستیم. سهمیه مان برای فصل آینده لیگ قهرمانان ۲+۲ است. باید بین چهار تیم عربستانی، ۲ تیم قطری و یک تیم اماراتی پرچمدار باشیم. میدانم در نگاه مردم تیم فوتبال ذوب آهن برای بازی با الاتحاد به مراتب مهمتر از کارخانه ذوب آهن است. تا دیروز پشت اسم کارخانه ذوب اهن بودیم، اما اکنون پرچمدار بودن یعنی در صف اول ایستادن. سعی کردم بازیکنانم بدانند زیر چه فشاری قرار دارند و پس از آن چه مزیتهایی به دست میآورند. با این وجود وقتی بودجه مان را کم میکنند انرژی مان از بین میرود. طبق برآوردی که با سعید آذری انجام دادیم هزینه لجستیکی مان برای سفرهای لیگ برتر و لیگ قهرمانان حدود ۱۵ میلیارد تومان میشود. در خانه مان با تیمهای عربستانی بازی نمیکنیم و برای هر سفر باید حدود یک میلیارد و ۲۰۰ میلیون تومان پول بدهیم. اگر پنج بازی میزبان باشیم کل پولمان از بین میرود. از همین الان چالشهای سه ماه بعد را در تیمم میبینم.
فعالیتهای نقل و انتقالاتی ذوب آهن چگونه پیش رفته است؟
پس از جدایی رشید مظاهری، با توجه به علاقهای که خودم به باقر صادقی دارم به او شخصیت شماره یک تیم را دادم. یوسف بهزادی را از پدیده گرفتیم. معراج اسماعیلی هم دروازه بان شماره یک تیم ملی امید است. این بخش را تا حدی تعمیر کردیم. محمدرضا حسینی را هم از دست دادیم. ماشاالله در بازار هم روی هر بازیکنی دست میگذاری اگر قیمتش سال گذشته ۶۰۰ میلیون بوده امسال ۲ میلیارد و ۶۰۰ میلیون شده است. نرخها خیلی عجیب و غریب است. من از باشگاهی مانند تراکتورسازی ایراد نمیگیرم چراکه مالک خصوصی دارد و زنوزی هرچه دلش بخواهد میتواند به بازیکنش پول بدهد. با این وجود مجمع ما باید بداند ذوب آهن معتبرترین تیم ایران است. دست کم اگر بودجه سال پیش ما را زیاد نکرده آن را کم هم نکند. به تازگی توانستم دفاع وسط القادسیه کویت را بخرم، اما وقتی میخواهم ۲۰ روز دیگر به لیگ بروم چه زمانی این بازیکن را آماده کنم؟ خم رنگرزی نیست که آن را داخل خم بیاندازم و رو بیاید. مهاجم نیجریهای ام هم نیاز به زمان دارد. داشتههای من و سعید آذری همین است. وقتی میتوانی تلاشت را مضاعف کنی که دست کم از لحاظ مالی در وضعیت برابری باشی. ذوب آهن در جنگ برابر نیست. مبلغ تیم بستن گوانگ ژو چین حدود ۹۰۰ میلیارد تومان است. الاتحاد برای جذب یک بازیکن از شیلی حدود ۷۰ میلیارد تومان پول داده است. بودجه باشگاه ذوب آهن با ۲۵ تیم ورزشی، ۲۵ میلیارد تومان است. باید در برخی مسائل با منطق جلو برویم. رویا پردازی خوب است، اما نه همیشه. شاید یک ماشین با قدرت موتور ۱۶۰۰ سر چهارراه با یک گاز ۵۰ متر از ماشینی با قدرت ۵۰۰۰ پیش بیفتد، اما در طول مسیر ۵۰ بار از آن عقب میافتد. هزینه کردن برای لبخند و شادی مردم فوق العاده مهم است. تیم من این توانایی را دارد شب بازی با الاتحاد عربستان ۴ ساعت و نیم اوقات فراغت جوانها را پر کند. اینها دل نگرانی من است در غیر این صورت عادت به کار کردن در شرایط سخت و کار علمی دارم. از هدفم که سربازی برای مردم است یک سانتی متر هم عقب نمینشینم.
شرایطمان برای بازی با الاتحاد با شرایطی که من و نفت تهران در بازی با الاهلی عربستان داشتیم، یکی است. باید برای بازیکنان مان بزرگ بودن را ترسیم کرده و شخصیت آنها را جا به جا کنیم تا قبول کنند مشغول بزرگ شدن هستند. به آنها گفتم اگر میخواهند بازیکن بزرگی بشوند این تورنمنتها کمکشان میکند و اگر لیگ قهرمانان آسیا را با موفقیت رد کنند میتوانند لژیونر شوند و قیمت آنها از ۲۰۰ تا ۲ میلیارد تومان به ۲ تا ۲۰ میلیارد تومان میرسد. دیگر شانسی بهتر از این نداریم که ببریم و کانون توجهات فوتبال آسیا را به خودمان جلب کنیم.
با وجود رابطه خوبی که با وحید امیری دارید نتوانستید او را برای حضور در استقلال متقاعد کنید
من با بازیکنانم خیلی راحت هستم، اما آنها هم آینده دارند. اولویت بازیکنان مسائل مالی برای پشتیبانی از خانواده است. قبل از اینکه امیری به پرسپولیس برود فضای آبی و قرمز برای او تعریف نشده بود. او از لحاظ فنی و اخلاقی تاپ و پسر فوق العاده خوبی است. دوست داشتم به استقلال بیاید، اما پولی که پرسپولیس به او داد با رقمی که ما میتوانستیم به وحید بدهیم خیلی متفاوت بود. در نهایت به امیری گفتم من مربی ات بوده ام، اما خودت تیم جدا از درنظر گرفتن مسائل مالی انتخاب کن و ببین کجا به دردت میخورد. برخی بازیکنان انتخابشان از روی عقل و قلب است، اما برخی هم پس از انتخاب عقلانی یا قلبی شان استخاره میگیرند. وحید را آزاد گذاشتم و وقتی هم به اردوی تیم ملی رفتم فقط او را در آغوش کشیدم. صحبتی نکردم به استقلال بیاید یا نیاید، اما میدانست به این کار علاقه دارم و حتی محمد خرمگاه را دنبالش فرستاده بودم. پرسپولیس انتخاب خود وحید بود، اما پس از اینکه به این تیم رفت بارها با هم تماس گرفتیم و زمانیکه به ترکیه رفت به وحید گفتم یک روز برای تماشای بازی اش به این کشور میروم که آخر هم نرفتم.
به نظر میرسد علیرضا بیرانوند در نقطه مقابل وحید امیری است
کودک درون من همچنان فعال است و در محل پدری ام دیواری وجود دارد که بسیاری از بچههای کوچک آنجا فوتبالیست شدند. الان هم که آنجا میروم اگر بچهها به من بگویند فوتبال بازی میکنم و انرژی مثبت زیادی در بدنم است و اعتقادی به مسائل منفی ندارم، اما علی، پسر فوق العاده هایپر (پرانرژی) و به قولی هزار برابر من است. اگر به او بگویید به آن گل دست نزن لج میکند و دست میزند. قد بیرانوند حدود ۱۹۶،۷ سانتی متر است و یک بار به او گفتم وقتی مشغول مصاحبه هستم سر مرا بوس نکن. آخر به خودم گفتم شاید اگر به علیرضا بگویم سرم را بوس کن رهایم کند. برای رسیدن به این جایگاه که حقش بوده خیلی زحمت کشیده است. یک فصل مسئولان باشگاه نفت اردوی خوبی در آنتالیا ترکیه برای ما برگزار کرده بودند، اما علی میخواست در نیم فصل همان سال به پرسپولیس برود. فردی در باشگاه پرسپولیس گفته بود اگر میخواهی از دست منصوریان رها شوی دعوا و بی انضباطی کن که فوری از نفت تهران بیرونت میکند. من وویس آن فرد را پیش از اینکه بیرانوند برای سفر به ترکیه به فرودگاه بیاید گوش کرده بودم و به رحیم ایرانیان (سرپرست) و بهرام میرشیبانی (مدیرفنی نفت تهران) گفتم او را کنترل کنید تا ناهنجاری درست نکند. آن سال هم ما به بیرانوند نیاز داشتیم و هم پرسپولیس. زمانیکه به فرودگاه آمد در گیت تحویل پاسپورت گفت علی آقا اگر همین الان باشگاه نفت دوسوم قراردادم را ندهد به ترکیه نمیآیم. گفتم میل خودت است دوست داشتی بیا و دوست هم نداشتی نیا. از گیت که رد شدیم دیدم آمد. او پسر خوب و سادهای است. البته ایمان مبعلی با بیرانوند صحبت کرد. وقتی سوار پرواز شد دید پروسه موردنظرش اتفاق نیفتاد، اما زمانیکه به آنتالیا رسیدیم دیدم بار دیگر ناهنجاری اش را شروع کرد. حس کردم او به شکل عجیب و خاصی در تمرینات توپ میگیرد و روی اعصاب محمد خرمگاه و محسن سیدی راه میرود. بهرام میرشیبانی را عصبی میکند، اما به همه شان گفتم ذات بیرانوند بد نیست. ان فرد پرسپولیسی دوباره با علی تماس گرفته و گفته بود منصوریان را در جلسه شبانه تان عصبانی کن. وقتی وارد جلسه شد با لهجه لری به من گفت: علی آقا اصلا میدانی چیست؟ من دوست ندارم با شما کار کنم. این جمله را گفت و سرش را پایبن انداخت. قنبرزاده، مدیرعامل باشگاه هم دزفولی و به زبان لری هم آشنا بود. ناگهان دیدیم بیرانوند گفت قنبرزاده دیکتاتور است. من هم گفتم عیب ندارد میخواهی به پرسپولیس بروی برو. در آن لحظات دیدم مسئول باشگاه پرسپولیس به علیرضا وویس داد که انقدر به تو پول میدهیم و اگر قبول نکنی دروازه بان دیگری میگیریم. این موضوع خیلی او را بهم ریخت