منچستریونایتد 4 گل خورده بود و شادی آنتونیو کونته در کنار زمین و درخواستش از هواداران چلسی برای تشویق تیم، نمک به زخم آقای خاص پاشیده بود. او به استمفوردبریج رفته بود تا یک خاطره خوب دیگر را در این ورزشگاه تجربه کند اما 23 اکتبر 2016 برایش به یک کابوس تمام عیار تبدیل شده بود. بدتر از همه اینکه او احساس می کرد تحقیر شده؛ احساسی که سال ها برای تجربه نکردنش جنگیده بود؛ سال ها رقبا را با آن آزار داده بود و حالا در یکی از حساس ترین لحظات دوران حرفه ای اش، به سراغش آمده بود.
***
همه چیز از آن کریسمس تلخ سال 1984 شروع شد. فصل سوم مورینیوی پدر در ریو آوه اصلا آنطور که باید پیش نمی رفت. بعد از صعود به دسته اول و رسیدن به فینال جام حذفی، تیم در سراشیبی قرار گرفته بود. سرانجام خبر بد در شب کریسمس از راه رسید؛ اخراج. برای مورینیوی پسر چیزی تلخ تر از دیدن چهره غمزده پدر، چند روز قبل از آغاز سال نو، نبود. در 21 سالگی، ژوزه با خودش عهد بست که اجازه ندهد هیچ وقت اینطور تحقیر شود و برای رسیدن به این هدف، باید همیشه برنده می شد. پیروزی چیزی بود که او برای تحقیرنشدن به آن نیاز داشت. این میل افراطی برای فرار از تحقیر شدن، "حس برتری جویی" را در رادیکال ترین شکل آن در مورینیو ایجاد کرد و دو گانه مربی برنده (برتر) و مربی بازنده (تحقیر شده) را در ذهن او شکل داد.
همانطور که خودش هم در اولین کنفرانس مطبوعاتی اش به عنوان سرمربی چلسی در سال 2004، به آن اعتراف کرد:" من مربیان را به دو گروه خوب و بد تقسیم نمی کنم. من مربیان را به آنهایی که موفق می شوند و آنهایی که موفق نمی شوند، تقسیم می کنم." و در ادامه آن جمله معروف:" لطفا من را متکبر ندانید. من قهرمان اروپا به شمار می روم و فکر می کنم آقای خاص هستم."
او آقای خاص بود و نه تنها دیگر کسی نمی توانست او را تحقیر کند، که او می توانست منتقدان و دشمنانش را با تحقیر، کشنده ترین اسلحه ای که می شناخت، از میدان به در کند. حتی اگر منتقدانش همچنان او را "مترجم" خطاب می کردند اما او پیروز می شد و چیزی مهمتر از این نبود؛ و هرچیزی که بین او و پیروز شدن قرار می گرفت، خط قرمز بزرگی را رد کرده بود.
پس وقتی لیورپول در نیمه نهایی چمپیونزلیگ 05-2004، با یک گل مشکوک، چلسی را شکست داد و به فینال رسید، رافا بنیتس به دشمن بزرگ مورینیو تبدیل شد:" شما اگر جای داور بودید چه می کردید؟ او یک طرف را نگاه می کند و یک مربی خوش تیپ و با افتخارات زیاد می بینید و سمت دیگر یک مربی چاق و کچل که فقط چندتایی جام برده؛ معلوم است دلتان برایش می سوزد."اگر حریف پیروزی را به چنگ آورده، می توان با تحقیر، شیرینی آن را گرفت.
پیروزی تنها چیزی بود که مورینیو به آن فکر می کرد و رسیدن به آن، هر رفتاری را توجیه می کرد. نیش زدن های او حد و مرزی نداشت و حتی رفاقت های قدیمی را لکه دار کرد؛ زمانی که به رئال رفت تا مقابل بارسای پپ گواردیولا بایستد، با زیر سوال بردن دستاوردهای دوست قدیمی اش، جنگ روانی را به اوج رساند:" پپ گواردیولا یک مربی فوق العاده است اما قهرمانی او در چمپیونزلیگ، با اتفاقاتی که در استمفوردبریج (دیدار برگشت مرحله نیمه نهایی مقابل چلسی) رخ داد، باعث شرمساری است و اگر او امسال (2011) بار دیگر قهرمان شود، با یک رسوایی دیگر در برنابئو به این عنوان دست پیدا می کند."
برای مورینیو موفقیت های بیشتر، نه فقط دلیلی برای افتخار بیشتری، که بهانه ای برای تحقیر شدیدتر رقبا بود؛ از ونگر تا رانیری و از تیتو ویلانووا تا لوئیس فیلیپه اسکولاری از نیش و کنایه های او در امان نماندند. او ونگر را "متخصص ناکامی" نامید و رانیری را به خاطر قهرمانی های اندکش در نزدیک به دو دهه مربیگری، مسخره کرد. او حتی پا را فراتر گذاشت و در حمله ای بی سابقه به مربی ایتالیایی، گفت:" او من را به یاد ژان پل سارتر می اندازد. البته نه خودش، بلکه کتاب "تهوع" اش." نام کوچک ویلانووا، تیتو، را برای تمسخر "پیتو" (به اسپانیایی به معنای آب دهان) تلفظ کرد تا کم نام و نشانی کمک وقت گواردیولا را در مقابل شهرت جهانی خودش حقیر نشان دهد.
***
این رویه رادیکال مورینیو در تقابل با مربیان حریف و منتقدان و تحقیر آنها، برای سال ها قابل توجیه بود. او با وارد شدن به جنگ روانی با "دشمنان"، از تیم و بازیکنانش هم محافظت می کرد. مبارزه او هرچقدر از بیرون غیراخلاقی به نظر می رسید اما از داخل تیم، برانگیزاننده بود. او برای بازیکنانش در کنفرانس های مطبوعاتی می جنگید و بازیکنانش برای او در زمین مبارزه می کردند.
اما از آخرین فصل حضور در رئال، چیزی در مورینیو تغییر کرد؛ هدف تحقیرهای او که تا پیش از آن افراد خارج تیم بودند، به بازیکنان و افراد داخل تیم تغییر کرد. در همان فصل ایکر کاسیاس را نیمکت نشین کرد، در یک مصاحبه مطبوعاتی به پهپه، بازیکنی که با اجرای تاکتیک های مورینیو در ال کلاسیکوها، بسیار منفور شده بود، تاخت و در حالی سانتیاگو برنابئو را ترک کرد که کمتر کسی از جدایی اش ناراحت شد.
این داستان در چلسی هم ادامه پیدا کرد و تیمی که در می 2015 قهرمان لیگ برتر شده بود، تنها چند ماه بعد، با شکاف عمیقی که مورینیو در آن ایجاد کرده بود، به یک تیم از هم گسیخته تبدیل شد. انتقادهای تند او از بازیکنان تیمش، با رفتار سوال برانگیزش در اولین بازی فصل مقابل سوانسی در قبال پزشک تیم، اوا کارنیرو همراه شد. او نه تنها در مقابل دوربین های تلویزیونی، الفاظ رکیکی را در مورد پزشک محبوب تیمش بر زبان آورد، که در مصاحبه بعد از بازی هم او را "مبتدی و نپخته" توصیف کرد؛ این برگ جدیدی از تحقیر کردن اعضای تیم خودی بود که پیش از آن سابقه نداشت.
اما حتی اخراج از چلسی هم آقای خاص را از این رفتاری که در پیش گرفت، منصرف نکرد. همین چند هفته قبل بود که او در جریان بازی یونایتد مقابل زوریا در لیگ اروپا، اشتباه جیووانی سِرا، آنالیزور تیمش را با یک دادگاه صحرایی در کنار زمین پاسخ داد و حتی دستیار مورد اعتمادش، روی فاریا، هم از ترکش های این اتفاق در امان نماند. مرزبندی ما-دیگران برای مورینیو که زمانی به "اعضای تیم- افراد بیرون باشگاه" تقسیم می شد، حالا به "من- دیگران" تغییر کرده و آنها را در معرض تحقیرهای آقای خاص قرار داده است. سلاح دوربرد مورینیو، حالا به اهداف نزدیک تری شلیک می کند.
***
مهم نیست حرکت آنتونیو کونته واقعا تحقیرآمیز بوده یا نه، مهم این است که مورینیو بعد از سال ها چنین احساسی را تجربه کرده است. بعد از فصلی که کلودیو رانیری قهرمان لیگ برتر شد و او یک مربی اخراجی لقب گرفت، او یک فرصت دیگر به دست آورد اما در مهمترین دیدار فصل، با 4 گل شکست خورد؛ در مقابل هوادارانی که سال ها اسطوره شان بود و هر مربی ای را با او مقایسه می کردند. در مقابل سکوهایی تحقیر شد که بعد از 50 سال سربلندشان کرده بود. مطمئنا دوست نداشت هوادارانی شکست 4-0 اش را جشن بگیرند که یک دهه قبل از آنها خواسته بود سرشان را بالا بگیرند؛ چون او، آنها را قهرمان لیگ برتر کرده بود؛ بالاتر از آرسنال ونگر و منچستریونایتد سرالکس.
مورینیو احساس می کند تحقیر شده و این می تواند نقطه عطفی برای دوران حرفه ای او باشد. تحقیر شدن او (و خانواده اش) در کریسمس 1984، به ساخته شدن یکی از بهترین مربیان تاریخ فوتبال منجر شد. باید دید تحقیر شدن در استمفوردبریج چه روزهایی را برای آقای خاص رقم خواهد زد.