كافی است برای درك آنها در ورزشگاهی كه هزاران نفر برای دیدنت نشسته اند، پنجاه سانتیمتر از زمین فاصله بگیری و در مرتفع ترین نقطه سكوی قهرمانی بایستی تا دریابی چرا یك قهرمان حاضر است با جانكاه ترین تمرینات خود را تا سر حد مرگ در فشار روحی و روانی قرار دهد و طعنه های گزنده مردم را نیز به جان بخرد كه یك بار دیگر و فقط یك بار دیگر آن بالا باشد. حال دیگر جان چه ارزشی برای قهرمان دارد؟
سرویس ورزشی «آینده»، مهدی خرم دل؛ بسیاری از مردم هنوز وقتی او را تنها می یابند، امضاء و عکس یادگاری می خواهند و هنوز برخی صاحبان رستوران نمی گذارند دست در جیبش کند. اما دیگر سوت پایان برایش به صدا درآمده و به جز برخی رفقایش که می گویند در اوج خداحافظی کن، برخی اوقات نگاه های گزنده یا حرف های درگوشی را می شنود که «نمی خواد خداحافظی کنه. بسه دیگه. پیر شده». این عبارات نصیب هرکسی نمیشود، باید در ورزش یلی باشی تا سر پیری بتوانی دوام بیاوری و این غرغرها را سی و چند سالگی بشنوی. و الا همان دوران جوانی با پیراهن تیم ملی الوداع خواهی گفت.
عباس جدیدیرا با دوبنده کشتی شاید هنوز در یادها داشته باشیم، چه یلی بود آن دوران که در سنگین وزن کشتی آزاد برای ایران می جنگید و اگرچه همیشه قهرمان نبود، اما دست خالی هم تشک کشتی را ترک نمی کرد و زنگ پایان وقت قانونی کشتی که به صدا در می آمد، عباس یک جایی روی سکوها داشت. قهرمانی جهان ۹۸ که در دوازده هزار نفری آزادی تهران برگزار شد، روزهای اوجش بود و همان روزها بعضی نوشتند یا روی شانه عباس زدند که پسر وقت خداحافظی ات رسیده و عده ای در صف هستند که جایت را بگیرند. او می خواست نقره ای که در المپیک آتلانتا گرفته بود، در سیدنی به طلا مبدل کند، اما سال قبل از المپیک و در
جهانی آنکارا برنز گرفت و در المپیک ۲۰۰۰ بهتر از چهارمی نصیبش نشد و در آخر مقابل علیرضا رضایی مغلوب گشت و مجبور به وداع از تیم ملی شد؛ عباس باید همان ۹۸ چهارگوشه تشک را می بوسید.
علی داییکه امروز مربیگری می کند، شاید برجسته ترین قهرمانی باشد که نتوانست از پیراهن تیم ملی دل بکند و اگرچه بسیاری از افتخارات را برای سال های متمادی در کارنامه خود ثبت کرد اما شخصیتش خرد شد و با تحقیر فراوان و پس از صدها کاریکاتور که برخی حقیقتاً توهین آمیز بود، مجبور به وداع با تیم ملی شد و این وداع دیرهنگام لطمه جدی به محبوبیتش میان هم دوره ها و عموم مردم زد. هنوز از روزگاری که به علی دایی پاس نمی دادند و تیم ملی فوتبال فلج شده بود و در نهایت پایان نه چندان شیرینی در آخرین حضورش در جام جهانی داشت، خاطراتی هست. دایی اشتباه کرد و تاوان اشتباهش را خودش به مردم
احساسی ایران داد.
حسین رضازادههم وضعش بی شباهت به رفیقش علی دایی نبود و سال ۲۰۰۶ که هم قهرمان بازیهای آسیایی دوحه شد و هم در جهانی سانتادومینگو گردن آویز طلا به سینه اش چسبید، برخی اطرافیانش توصیه کردند که پیراهن یا ابالفضلش را ببوسد و با دنیای قهرمانی وداع کند. اما حسین یک طلای المپیک دیگر می خواست تا با سه نشان زرین به عنوان پرافتخارترین قهرمان تاریخ ایران نامش ثبت شود، اما با آنچنان حواشی و مصائبی روبرو شد که در نهایت به شکلی نه چندان مطلوب مجبور به وداع از تیم ملی شد. رضازاده دیر دریافت که او نیز همچون دایی دیر زمانی را برای وداع در نظر گرفته و باید در اوج و روی سکو، وزنه ها را
می بوسید و کنار می رفت.
علیرضا حیدریباهوش تر از رضازاده بود، اما او هم باید پس از قهرمانی در بازیهای آسیایی دوحه ۲۰۰۶ با دوبنده تیم ملی خداحافظی می کرد و دوبنده اش را مثل برخی قهرمانان به میان هوادارانش پرتاب می کرد، اما علیرضا هم ماند. حیدری هم لابد مدال طلای المپیک را می خواست اما در روزگاری که میان مربیگری و قهرمانی غوطه ور بود، ابتداً مجبور به دل کندن از صندلی کنار تشک شد و پس از آن با پیروزی در انتخابی تیم ملی و در روزگاری که دوران فرودش فرارسیده بود، به یک باره در مقابل دیدگان حیرت زده یزدانی خرم خداحافظی کرد. او اگرچه با این هوشمندی باعثشد چنین تعبیر شود که در اوج دوران قهرمانی
وداع کرده، اما همگان میدانستند عرصه برای قهرمانی مرد شش مداله کشتی آزاد ایرانی در جهان تنگ شده و بسیاری گفته بودند، کاش علیرضا در همان دوحه، پایان قهرمانی را تجربه می کرد.
از اینها که بگذریم، برخی وداع هم کرده اند، اما دوباره به صحنه قهرمانی بازگشته اند که شاید نمادشامیررضا خادمباشد که در دوران نمایندگی مجلس در پی بازگشت به تیم ملی بود. خادم که دو نشان برنز المپیک داشت، می دانست شانس چندانی برای قهرمانی ندارد. اما پنجمین حضورش در المپیک، رکوردی در تاریخ ورزش بود و همین باعثشد در آن دوران به صحنه بازگردد و برای شرکت در المپیک آتن تلاش کند. مسئله ای که نه تنها با نقدهای تند افکارعمومی روبرو شد، بلکه سیاسیون و نمایندگان مجلس نیز امیررضا را به نقد گرفتند که شان نماینده مجلس چنین نیست اما گوش قهرمان بدهکار نبود تا اینکه پس از شکست
مقابل مجید خدایی در یک تورنمنت بینالمللی در ترکیب تیم ملی قرار نگرفت و برای همیشه به ورزش حرفهای خاتمه داد؛ خادم وقت مناسب خداحافظی کرده بود اما اشتباه کرد که بازگشت.
آخرین اشتباه را شاید بتوان به پایآرش میراسماعیلینوشت. هادی ساعی، امیررضا خادم و بسیاری از رفقایش به آرش گفتند که به میدان بازنگردد. اما آرش هم دلش می خواست در المپیکی دیگر شرکت کند. آرش که برخلاف بسیاری از قهرمانان صاف است و به قول معروف رو بازی می کند، با دو قهرمانی جودو جهان و دو عنوان سومی جهان، پرافتخارترین جودوکار تاریخ ایران محسوب می شود و هیچ کس نمی تواند توانایی های ذاتی اش را به نادیده انگارد. او حتی دیرتر از موعد وداع کرد اما هنوز وقت خوبی بود و بسیاری به او گفتند که انتخاب درستی داشته، اما به تحریک و درخواست اهالی جودو، آرش به صحنه بازگشت و همان اتفاقی
برایش افتاد، که برای دیگر قهرمانان شاخص رخ داد. او همچون دیگر ملی پوشان در چند میدان ناکام ماند. اما آنچه به چشم می آمد، ناکامی او بود و نه سایر جودوکاهای تیم ملی و در آخر آرش کنار گذاشته شد و جای تعجب نداشت که قهرمان قلبش بگیرد.
اینها همه غرغرها را شنیده اند و همه نگاه سنگین آنهایی که تصور می کردند که باید زودتر میدان را خالی کنند، تجربه کرده اند. اما آیا مردمی که درباره جدیدی، دایی، رضازاده، حیدری، خادم و میراسماعیلی قضاوت می کنند، توان درک احوالات یک قهرمان را دارند. کافی است برای درک آنها در ورزشگاهی که هزاران نفر برای دیدنت نشسته اند، پنجاه سانتیمتر از زمین فاصله بگیری و در مرتفع ترین نقطه سکوی قهرمانی بایستی تا دریابی چرا یک قهرمان حاضر است جانکاه ترین تمرینات را در اردوهای سنگین سپری کند و خود را تا سر حد مرگ در فشار روحی و روانی قرار دهد و طعنه های گزنده مردم را نیز به جان بخرد که
یک بار دیگر و فقط یک بار دیگر آن بالا باشد. حال اگر قرار باشد سکو در المپیک مستقر شود، دیگر جان چه ارزشی برای قهرمان دارد؟
قضاوت صحیح درباره دشواری دل کندن قهرمان با پیراهن تیم ملی به همان میزان دشوار است که قضاوت درباره دل کندن عاشق از معشوق برای کسی که عشق را تجربه نکرده. چه کسی انگشت های کج و معوج میراسماعیلی که ده ها بار شکسته یا دست و پای حیدری که بارها شکسته دیده و اصلاً آنهایی که خودشان را در جایگاه قاضی می گذارند، آیا حاضرند چند ده بار انگشت هایشان یا بخش هایی از بدنشان را بشکنند و هر بار پس از شکستنش و بهبود، ماجرا تکرار شود و در آخر جایگاهی که به سختی به دست آورده اند را از دست بدهند؟ اینها مسائلی است که تنها قهرمانی در سطح جدیدی، دایی، رضازاده، حیدری، خادم و میراسماعیلی می
توانند درباره اش قضاوت کنند و چه خوب که خودمان را مطلع و آگاه به همه شرایط و جوانب و در مقام قاضی قرار ندهیم و قهرمانانمان را که هنوز نوستالژی طعم طلای جهان زیر دندانهایشان تازگی دارد، گوشه رینگ قضاوت با یک آپرکات محکوم نکنیم.
هرچند بودند اشخاصی که روزگاری تا آخر خط در پی مدال نمی دویدند، اما نباید توقع داشت همه چون او باشند و بتوانند ظاهر دل فریب افتخار به سادگی وداع کنند.
«غلامرضا تختی»نماد این تفکر بود؛ تفکری که می گوید قهرمانی همچون تابستان و موعد برداشت محصول فصلی دارد و در انتهای فصل، نمی توان، مقابل برگ ریزان ایستاد و میوه داد. درخت باید بداند برگ ریزانش آمده و پس از آن نیز خزان می رسد و همین تفکرات بی نظیر بود که تختی را تختی کرد؛ تفکراتی که هنوز بخش وسیعی از آن بازخوانی نشده که اگر بازخوانی شود، عمق نگاه پهلوان بیش از اینها برای مردم هویدا خواهد شد. تختی در ۱۴ سال حضور در عرصه قهرمانی همواره اوج نشینی معیار ادامه حضورش در میدان قهرمانی بود و حتی زمانی که محمدرضا پهلوی از او خواست تا از دنیای قهرمانی خداحافظی کند، او که
همچنان در اوج بود، نپذیرفت تا شاه مخلوع به شدت از پاسخ تختی برآشوبد.
بر این اساس سندی منتشر می شود که «زنده یاد غلامرضا تختی» در تقویمش در سال ۱۳۴۰ مصادف با ۱۹۶۱ در دفترچه یادداشتش نوشته است.تختی بزرگ در این یادداشت نوشته است: «۱ - در صورتی که در مسابقات جهانی ژاپن اول نشوم دیگر کشتی نخواهم گرفت. ۲ - اگر چنانچه اول شوم، تا المپیک توکیو، بعد از سال آینده کشتی خواهم گرفت.» و این سند به خوبی نشان می دهد تختی برخلاف بسیاری از پیشینیان و آیندگانش که قهرمانی جهان را تجربه کرده بودند، حتی برای وقت وداعش از دنیای قهرمانی نیز برنامه داشت و در طمع مدال نمی خواست تا آنجا که ممکن است، خودش را به آب و آتش بزند و در نهایت چهره اش بر اثر اصرار در حضور
روی تشک، کشتی نزد دوستدارانش تخریب شود و این هشیاری بالای تختی و همچنین منش پهلوانی اش را نشان می دهد.
تختی در مسابقات قهرمانی جهان یوکوهامای ژاپن که سال ۱۹۶۱ برگزار شد، قهرمان شد و به کشتی گرفتن ادامه داد و در قهرمانی جهان تولدو ۱۹۶۲ با آنکه از ۸۷ کیلوگرم به رده ۹۶ کیلوگرم رفته بود، باز هم نایب قهرمان جهان شد. اما یک سال دوری تختی از کشتی باعثشد، او در المپیک ۱۹۶۴ توکیو که آخرین میدان در نظر گرفته شده تختی برای خودش بود، نتواند سکونشین شود و چهارمین مدال المپیکی اش را به دست آورد و با شکست از احمد آئیک ترک و مساوی با سعید مصطفائف بلغار به مقام چهارم قناعت کرد و آهسته آهسته از میدان کشتی کناره گرفت. تختی عیار خودش را با اصرار بر ماندن در میدان پس از این پایین نیاورد
و تلاش نکرد تا المپیک بعد بماند و در طمع یک مدال المپیکی دیگر ادامه دهد. کاش قهرمانان پس از او و قهرمانان این دوران و پس از این نیز مشی تختی را پیش بگیرند و در اوج بمانند.
شناسه خبر:
۳۸۱۵۳
دستنوشته منتشرنشده ای از تختی
آیا مردمی که درباره جدیدی، دایی، رضازاده، حیدری، خادم و.. قضاوت می کنند، توان درک احوالات یک قهرمان را دارند؟
۰