یک موکب خاص در کرمانشاه/ در این موکب به دانش آموزان مردم‌داری یاد می‌دهند

 برخی موکب ها دولتی‌اند و شاید غذایشان بهتر، اما بیشتر موکب‌ها کوچک‌اند و مردمی، اما صفایشان بیشتر!

موکب شهدای مدافع حرم تهران در میانه های جاده بیستون به کرمانشاه یکی از همین بسیار موکب‌های مردمی است، کوچک است و علاوه بر صفایش، گردانندگانش هم خاص‌تر از سایرینند.

پیدا کردنشان برای من کار آسانی نبود، چرا که چندباری جا عوض کرده بودند تا بتوانند بهتر به زائران خدمت رسانی کنند.

چند کیلومتر خارج از شهر کرمانشاه و به سمت شهرستان بیستون، در گوشه‌ای دنج از جاده، چادرهایشان را برپا کرده بودند. وقتی نزدیک شدم چند نکته سریع توجهم را جلب کرد، اولینش دستگاه VR BOX بود که به صورت انیمیشن واقعه کربلا را برای مسافران نمایش می‌داد و آنقدر جذابیت داشت که صفی نسبتاً طولانی برای استفاده از آن شکل بگیرد، سن و سال موکب داران هم سخت توجهم را به خود جلب کرد، خیلی جوان‌ یا بهتر بگوییم نوجوان بودند، مورد آخر هم تا حدودی دستپاچگی برخی از همین خادمین کم سن و سال بود که بیش از آنکه بد جلوه کند، شیرین بود!


سراغ مسؤول موکب را گرفتم و او هم بعد از سلام و احوال پرسی به سؤالاتم جواب‌های کوتاه و شمرده داد، اینکه موکب برای دانش آموزان مدرسه سراج تهران است و گردانندگانش هم دانش آموزان همان مدرسه هستند، البته این مسؤول که نامش را هم فراموش کردم بپرسم، من را به یکی از مدیران دانش آموزان حواله داد و گفت اطلاعات بیشتر را او به من خواهد داد.

«رضا مهدوی» همان کسی بود که باید جواب من را می‌داد، خیلی خسته بود و عرق از سر و رویش می‌بارید، وقتی فهمید خبرنگارم، میل نداشت صحبت کند و سعی کرد من را به دیگری حواله دهد، البته نه از سر اینکه از خبرنگار جماعت خوشش نیاید، بلکه دوست داشت فرار کند تا شاید صحبت‌هایش بوی ریا به خودش نگیرد.

بالاخره وقتی گفتم فقط چند سؤال کلی خواهم پرسید قبول کرد و گفت « فقط 5 دقیقه!» منم با یک «چشم» سؤالاتم را شروع کردم.

مهدوی در مورد موکب گفت :«موکب برای دانش آموزان مدرسه راهنمایی سراج تهران است و ما هم 10 روزی هست اینجاییم، خادمان موکب هم همگی دانش آموزان پایه دهم هستند و به صورت داوطلبانه به کرمانشاه آمدند»

اینجا هیچ هزینه‌ای دولتی نیست

جوابش همین‌قدر کوتاه بود، شمرده و البته کمی سرد صحبت میکرد؛ «هزینه‌ها هم کاملاً مردمی است، یعنی اصلاً

مسؤول که نامش را هم فراموش کردم بپرسم، من را به یکی از مدیران دانش‌آموزان حواله داد  نه از سر اینکه از خبرنگار جماعت خوشش نیاید، بلکه دوست داشت فرار کند تا شاید صحبت‌هایش بوی ریا به خودش نگیرد

 

پول دولتی در اداره اینجا استفاده نشده است، دانش آموزان خودشان پیگیر تأمین هزینه شدند، عده‌ای بین خانواده‌ها و دوست و آشنا تراکت پخش کردند که نیاز به پول دارند و برخی‌ها هم سراغ یک سری نهادها و صندوق‌های خیریه مردمی رفتند، ماحصل تلاش دانش آموزان و البته مدیران مدرسه چیزی در حدود 70 میلیون تومان پول نقد شد».

کمی با بی‌حوصلگی سرش را می چرخاند و به زائرانی که تازه رسیده‌اند نگاه می کند؛ از او می پرسم که موکب 70 میلیون هزینه داشته یا بیشتر؟، در جوابم می‌گوید: «هزینه پذیرایی و تامین اقلام خوراکی 70 میلیون شد، برخی هم بانی وسایل شدند و ابزار موکب را تأمین کردند، فردی وسایل آشپرخانه را تأمین کرد، خیر دیگری هزینه رفت و آمد و... در کل بالای 100 میلیون هزینه شده، اما پول نقد 70 میلیون بود».

دم دمه های ظهر است، عده‌ای از دانش آموزان هنوز مشغول نهار دادن به زوار هستند، چندنفرشان هم با عجله و البته با دستپاچگی از کنارمان رد می شوند.

به مهدوی می‌گویم برایم جالب است که یک موکب دانش آموزی می بینم که خیلی خوب هم در حال ارائه خدمات به زوار است، او هم از سر عجله‌ای که دارد حرف‌هایم را قطع کرد و گفت: «البته ما چند روز پیش به همه زائرانی که به سمت کربلا حرکت می کردند بسته‌های فرهنگی دادیم، هدایای زیادی بسته بندی شد که به زوار دادیم تا آنها هم از طرف ما به موکب داران عراقی بدهند».

 

وقتی تعجب مرا می بیند، کمی سر کیف می آید و با حرارت بیشتری ادامه می دهد «هدایایی که ما تهیه کرده بودیم در بحث وحدت بین مردم ایران و عراق بود، اخیراً در فضای مجازی سعی شد که بین این دو ملت نوعی اختلاف بیندازند که ما هم بسته‌ای تهیه کردیم که زائران از طرف مردم ایران به موکب داران عراقی بدهند. محتوای بسته هم پیکسل‌هایی با طرح وحدت ایران و عراق با شعار «ملت ایران و عراق هرگز جدا نخواهند شد» بود، چند عکس و دستبند نیز داخل این بسته بود؛ چیزی در حدود 5 هزار پیکسل، 7 هزار بسته فرهنگی و 2 هزار برچسب موبایل «یاحسین» بین مردم توزیع شد».

مهدوی احساس می‌کند به اندازه کافی وقتش را با من تلف کرده است، برای همین با عجله بلند می‌شود، از او می‌خواهم یکی از بچه های شلوغ موکب را به من معرفی کند، او هم با نیشخند سری چرخاند و یکی را صدا زد و رفت.

«محمد مهدی مقدم» آرام و خرامان خرامان خودش را به گوشه‌ای که من نشسته بودم رساند، مهدوی کارش را

چیزی در حدود 5 هزار پیکسل، 7 هزار بسته فرهنگی و 2 هزار برچسب موبایل «یاحسین» بین مردم توزیع شد

 

کرده بود! یکی از کم حرف‌ترین و ساکت‌ترین بچه ها را به تور من انداخت!

خوش و بشی با محمد مهدی داشتم و به او گفتم که خبرنگارم و کمی در مورد فارس و شغلم به او توضیح دادم، از او خواستم کمی در مورد موکب داری صحبت کند، «چیز خاصی نیست که بگم، ما به عشق امام حسین (ع) اومدیم اینجا و تجربه جالبیه»!

وقتی باد یکی از موکب‌داران را باد می برد!/ موکب داری سخت نیست؛ به عشق اباعبدالله (ع) اینجاییم

از او می پرسم که مسؤولیتش چیست و چه کارهایی انجام داده «اینجا من مسؤول دستگاه VR BOX هستم و مردم را با عملکرد دستگاه آشنا می‌کنم، استقبال مردم هم از این دستگاه خیلی خوب بوده، خیلی از مردم بعد از دیدن انمیشن متأثر شدند و واکنش‌هایشان جالب است»

کمی شیطنت می‌کنم و صحت آمار و ارقام مهدوی را از دانش آموزش می‌پرسم، حرف‌های معلمش را کاملاً تایید می‌کند؛ می گوید «بیش از یک ماه دنبال تأمین هزینه‌های موکب بودیم که الحمدلله چیزی در حدود 65 الی 70 تومان پول جمع شد؛ مدیران، اولیای مدرسه و خود محله‌ای که مدرسه در آنجا است خیلی کمک کردند و پول موکب جور شد»

حرف‌هایش که تمام می‌شود، ساکت می‌شود، سکوتش طولانی است، به او لبخند می زنم، سؤال خاصی ندارم که از او بپرسم، میخواهم از سختی‌های موکب داری بگوید، سریع جواب می‌دهد «موکب داری سخت نیست؛ به عشق اباعبدالله (ع) اینجاییم»

ته دلم احسنتی به او می‌گویم، از محمد مهدی می‌خواهم جالبترین خاطره‌اش را در این چند روز بگوید. با همان معصومیت کودکانه اش سرش را پایین می‌اندازد و با خنده می‌گوید: چند روز پیش باد سقف موکب را کند و با خودش برد، اما در ادامه خاطره تعریف کردنش، خنده امانش نمی‌دهد و سرخ می‌شود و ادامه می‌دهد که «البته خنده دار تر این بود که باد یکی از بچه‌های ما را هم با خودش برد، همکلاسیمان چون وزنش کم بود می‌خواست مانع از کنده شدن گونی‌های سقف موکب بشود که البته باد اون رو هم با خودش برد»!

 

از او خداحافظی می‌کنم و کمی اطراف را ورانداز میکنم، از شلوغی موکب کم شده است، یکی از دانش آموزان معاون تعلیم و تربیت را به من معرفی می‌کند.

«سید مسعود علم الهدی» بشاش‌تر از دیگران است، اما قرص‌های جوشان ویتامین C که در دست دارد نشان از کسالتش است، هرچند سعی کرد آن را از من پنهان کند.

زود با من گرم گرفت و با حوصله به سؤالات گوش داد و البته توضیحاتش هم مفصل بود. او می‌گفت «از تابستان سال پیش ایده برپایی موکب در مسیر کرمانشاه به ذهنشان خطور کرده بود و نگاهشان کاملاً تربیتی و آموزشی بوده است».

علم الهدی می‌گوید چون مدرسه سراج خصوصی است، روش‌های آموزش خاص خودشان را پیاده می‌کنند، او از روش تربیتی «حلزونی» اسم برد و در موردش گفت «در روش تربیتی حلزونی یک هدف در سطوح مختلفی پیگیری می‌شود، به این دلیل هم به آن حلزونی گفته می‌شود چون مثل خانه حلزونی حلقه حلقه است، از یک حلقه کم کم به دایره‌های بزرگتری تبدیل می‌شوند».

او به من گفت که از یک سال پیش مسئله عزاداری در مدرسه در چند سطح پیگیری شده، ابتدا عزاداری و برپایی هیئت در مدرسه به بچه‌ها آموزش داده شده، بعد از آن برپایی هیئت در محله‌ای که مدرسه در آنجا هست و حالا باید دانش آموزان با سبک و سیاق بزرگتری آشنا می‌شدند.

میخواهیم بچه‌ها مردم‌داری یاد بگیرند

معاون تعلیم و تربیت مدرسه هدف موکب داری و اساساً هیئت را یاد دادن مردم داری به بچه‌ها عنوان می‌کند و ادامه می‌دهد «باید قبول کنیم در مدرسه به دانش آموزان همه چیز گفته نمی‌شود، هدف فقط یادگرفتن خواندن و

در روش تربیتی حلزونی یک هدف در سطوح مختلفی پیگیری می‌شود، به این دلیل هم به آن حلزونی گفته می‌شود چون مثل خانه حلزونی حلقه حلقه است، از یک حلقه کم کم به دایره‌های بزرگتری تبدیل می‌شوند

 

نوشتن نیست، امروز دیگر در روش‌های آموزش محدود به این مسئله نمی‌شوند، بلکه دانش آموز باید جامعه پذیری هم یاد بگیرد، در کشورهای اروپایی بر اساس فرهنگ خودشان این تربیت شکل می‌گیرد و در کشور ما هم این سبک متفاوت است»

علم الهدی ادامه می دهد «ما میخواهیم بچه ها مسؤولیت پذیر بار بیایند و در کنار درس بتوانند و بپذیرند وظایف دیگری هم دارند، بچه ها نباید به بهانه درس خواندن از سایر تکالیف اجتماعی خودشان فرار کنند، همه اینها باید توامان با هم شکل بگیرد، مسؤولیت پذیری اجتماعی، یاد گرفتن مردم داری و البته درس خواندن»

از او می‌پرسم که بچه‌ها از درس عقب نمی‌مانند، یا به درس آنها لطمه نمی‌زند، با خنده می‌گوید «البته که نه! روش آموزشی در مدرسه ما خودخوان است، یعنی روش ما همین است که بچه‌ها خودشان درس را پیگیر باشند، دروس قبلاً به آنها ابلاغ شده، در مدرسه به صورت کلی آن را آموزش می‌بینند، اما بار اصلی روش دوش خودشان است، باید خودشان را وفق دهند که اگر مسؤولیتی را داوطلبانه قبول کردند به معنی سلب مسؤولیت از وظیفه اصلیشان که درس خواندن است نیست، درس در جای خود، کار هم در جای خود».

 

علم الهدی دوست دارد این نکته را بازگو کند که تمامی کارهای موکب را دانش آموزان به تنهایی انجام داده اند؛ «نباید دانش آموز را تک بعدی بار آورد، امسال تمامی کارهای موکب را اکثراً خود دانش آموزان پیگیری و مدیریت کردند، خودشان پول جمع کردند، خودشان بسته‌های فرهنگی را طراحی و خریداری کردند و خودشان هم آن را توزیع کردند؛ این روش مدیریت خرد است که باید بچه ها در مدرسه یاد بگیرند، چرا که بیشتر اوقات خود را در مدرسه یا با امور مربوط به مدرسه می گذرانند»

سرم را برمیگردانم می‌بینم هر یک از دانش آموزان کاری به دست گرفته است، نهار ظهرشان تمام شده است و مسافران هم کم کم اضافه می‌شوند، می خواهند فلافل درست کنند.

علم الهدی می‌گوید «‌بازخورد خوبی هم از خانواده‌ها گرفتیم و همین باعث شده که کارمان را گسترش دهیم و شاید

امسال تمامی کارهای موکب را اکثراً خود دانش آموزان پیگیری و مدیریت کردند، خودشان پول جمع کردند، خودشان بسته‌های فرهنگی را طراحی و خریداری کردند

سال دیگر بچه‌های بیشتری را با خودمان بیاوریم»

از من می‌خواهد که چرخی در آشپزخانه بزنم تا ببینم واقعاً هیچ فردی کمکی به دانش آموزان در مدیریت کارها نمی‌کنند، علم الهدی از من جدا می‌شود و من مشغول قدم زدن در موکب می شوم، دوربین را در می آورم و مشغول عکاسی می‌شوم، برخی ها خودشان را از لنز پنهان می‌کنند.

بیرون موکب صدای مداحی بلند است و چند اتوبوس تازه از راه می‌رسند، بچه‌های موکب شهدای مدافع حرم تهران سرعتشان را بیشتر می‌کنند تا زوار لقمه‌ای غذا بخورند.

چند زائر از من می‌خواهند تا از آنها عکس بیندازم، شماره‌ام را میگیرند تا عکس‌ها را بگیرند و در اینستاگرامشان به اشتراک بگذارند.

به سمت لیوان‌های شربت می روم، دو لیوان می‌خورم و راهم را میکشم و میروم. در مسیر برگشت به حرف‌های مهدوی فکر می‌کنم، اینکه حتی یک ریال هم از دولت کمک نگرفته اند!