سرویس مذهبی افکار- جوان عابدى هنگام مرگ، خانواده خود را ديد كه گرد او حلقه زده اند و گريه مى كنند.
پس رو به پدرش کرد و گفت: اى پدر، چرا گریه مى کنى؟
گفت: پسرم فراق تو و تنهائى خود را بیاد مى آورم اشک از دیدگانم جارى مى شود.
خطاب به مادرش گفت: مادرم، تو چرا گریه مى کنى؟
گفت: گریه من به خاطر غم فقدان تو است. عمرى من و پدرت زحمت کشیدیم که عصاى دوران پیرى ما باشى، اکنون از میان ما مى روى و ما را تنها مى گذارى.
پس به همسرش گفت: چه چیزى ترا به گریه وا داشته است؟
گفت: اینکه نیکى ترا از دست مى دهم و به غیر تو نیازمند مى شوم.
آنگاه از فرزندانش پرسید: شما چرا مى گریید؟
گفتند: به خاطر یتیمى و خوارى پس از تو.
پس جوان عابد به آنان نگریست و گریست.
خانواده اش پرسیدند: تو چرا گریه مى کنى؟
پاسخ داد: شما براى خودتان مى گریید، من هم بر خود مى گریم.
چه کسى براى سفر طولانى که در پیش دارم مى گرید؟
چه کسى به خاطر کمى زاد و توشه من اشک مى ریزد؟
چه کسى براى من در آن خانه خاکى و تنگ و تاریک قبر گریان است؟
چه کسى براى بدى اعمال و سوءحساب من مى نالد؟
آیا در میان شما که عزیزترین افراد نسبت به من هستید، و من نیز عزیزترین افراد نسبت به شما هستم، کسى هست که براى وقوف من در مقابل پروردگار براى رسیدگى اعمال بگرید؟
این بگفت و آهى جانکاه کشید و بمرد.
اثنى عشريه / ص ۲۶۰.
شناسه خبر:
۷۷۷۳۰
گریه کن نداریم!
شما براى خودتان مى گریید، من هم بر خود مى گریم.
۰