نهج البلاغه با مرور قرنها نه تنها تازگی و جذابیت خویش را حفظ کرده که فزونتر ساخته است و این اعجاز نیست مگر به سبب ویژگی هایی که در شکل و محتوا است. این امتیاز را جز در مورد قرآن نمی توان یافت که در کلام امام علی(ع) درباره قرآنآمده است: « ظاهره انیق و باطنه عمیق، لاتفنی عجائبه و لاتنقضی غرائبه » قرآن کتابی است که ظاهری زیبا و باطنی عمیق دارد، نه شگفتی های آن پایان میپذیرد و نه اسرار آن منقضی میشود. در سخن مشابهی نیز آمده است : «لاتحصی عجائبه و لاتبلی غرائبه» نه شگفتی های آن را میتوان شمرد و نه اسرار آن دستخوش کهنگی میشود و از بین میرود.
سخنان امام علی(ع) در فاصله قرن اول تا سوم در کتب تاریخ و حدیث به صورت پراکنده وجود داشت. سید رضی در اواخر قرن سوم به گردآوری نهج البلاغه پرداخت و اکنون بیش از هزار سال از عمر این کتاب شریف میگذرد. هر چند پیش از وی نیز افراد دیگری در گردآوری سخنان امام علی (ع) تلاشهایی به عمل آوردند، اما کار سید رضی به خاطر ویژگی هایی که داشت درخشید و ماندگار شد، چون سید رضی دست به گزینش زده بود.
وقال علیه السلام:الْعَیْنُ حَقٌّ، وَ الرُّقَى حَقٌّ، وَ السِّحْرُ حَقٌّ، وَ الْفَأْلُ حَقٌّ، وَالطِّیرَةُ لَیْسَتْ بِحَقٍّ، وَالْعَدْوَى لَیْسَتْ بِحَقٍّ، وَالطِّیبُ نُشْرَةٌ، وَالْعَسَلُ نُشْرَةٌ، وَ الرُّکُوبُ نُشْرَةٌ، وَالنَّظَرُ إِلَى الْخُضْرَةِ نُشْرَةٌ.
امام 7 فرمود : «چشم زخم» حق است و تعویذ (دعایى که براى دفع چشم زخم است) نیز حق است و سِحر حق است و فال (نیک) نیز حق است اما طیره (فال بد) حق نیست و عدوى (اثرگذارى کسى بر دیگرى در امور خرافى نیز) حق نیست. بوى خوش، عسل، سوار شدن بر مرکب و نگاه کردن به سبزه، مایه قوت و نشاط است.
امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه تأثیر چهار موضوع از امور غیر عادى را تصدیق و تأثیر دو موضوع خرافى را نفى مى کند و چهار چیز را مؤثر در نشاط آدمى مى شمرد. نخست مى فرماید: «چشم زخم حق است»; (الْعَینُ حَقٌّ). همان گونه که در تفسیر نمونه در ذیل آخرین آیات سوره قلم آمده است بسیارى از مردم معتقدند که چشم هاى برخى از افراد، داراى اثر مخصوصى است و یا به تعبیر دیگر، انرژى خاص و فوق العاده اى دارد که هرگاه از روى تعجب به چیزى بنگرند ممکن است آن را درهم بشکنند و یا تأثیر بدى در آن بگذارند. این نیروى مغناطیسى و انرژى فوق العاده و یا هرچه نام آن بگذاریم مطلب قابل انکارى نیست که در بعضى از چشم ها به طور طبیعى و گاه با تمرین بهوجود مى آید و بسیارى نقل مى کنند که با چشم خود افرادى را دیده اند که داراى چنین نیروى مرموزى بوده اند که به حیوانات یا انسان ها یا اشیا از طریق چشم زدن آسیب رسانده اند. مسأله خواب مغناطیسى و این که افرادى با چشم هاى خود مى توانند دیگرى را به خواب مخصوصى فرو برند و مطالبى را از او کشف کنند در بسیارى از کتاب ها نوشته شده و جنبه علمى به خود گرفته و حتى براى درمان هاى پزشکى مربوط به مسائل روانى از آن کمک مى گیرند. بنابراین هرگز نباید چشم زخم را فوراً حمل بر خرافات کرد به خصوص این که در قرآن مجید و در روایات اسلامى به آن اشاره شده و کلام امام(علیه السلام) که در بالا آمد اشاره به واقعیت داشتن آن است. آن گاه امام(علیه السلام) به دعاهایى اشاره مى فرماید که براى خنثى کردن چشم زخم است، مى فرماید: «تعویذ (دعایى که براى دفع چشم زخم است) نیز حق است»; (وَالرُّقَى حَقٌّ). گاه «رقى» به معنى وسیع ترى تفسیر شده و آن هرگونه دعایى است که جلوى آفت ها را مى گیرد. در حدیثى مى خوانیم که اسماء بنت عمیس (از زنان مشهور و بافضیلت اسلام در عصر پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و امیرمؤمنان(علیه السلام)) خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمد و عرض کرد: گاه فرزندان جعفر را چشم مى زنند آیا رُقْیه (دعایى که جلوى چشم زخم را بگیرد) براى آن ها بگیرم؟ پیامبر فرمود: مانعى ندارد.
در حدیث دیگرى که ابن ابى الحدید در ذیل همین گفتار در شرح نهج البلاغه خود آورده است مى خوانیم که عوفى بن مالک اشجعى مى گوید: ما در زمان جاهلیت معتقد به رقیه بودیم، به پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) عرض کردم: نظر مبارک شما درباره آن چیست؟ پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: «أعرِضُوا عَلَیَّ رُقاکُم فلا بأسَ بِالرُّقى ما لم یَکُنْ فیها شِرْکٌ; رقیه هاى خود را به من عرضه کنید اگر مطلب شرک آلودى در آن نباشد مانعى ندارد». اشاره به این که نباید در دعاهاى دفع چشم زخم مطلبى مخالف توحید وجود داشته باشد. و اگر در روایاتى، از رقیه مذمت شده اشاره به رقیه هاى شرک آلود است و یا این که افرادى توکل بر خدا را به کلى فراموش کرده و تنها به رقیه ها دل ببندند. حتى در بعضى از روایات اسلامى آمده است که جبرئیل براى پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)هنگامى که بیمار شده بود رُقیه آورد و آن حضرت را از شر چشم حاسدان و هر بیمارى و هر موجود ایذاگرى به خداوند بزرگ سپرد. به هر حال درباره تأثیر رقیه و دعاهاى تعویذ، روایات متعددى در کتب اسلامى نقل شده و مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار (جلد 60) بحث مفصلى در این زمینه دارد. وى در همین جلد از بعضى نقل مى کند که مى گویند: این امکان وجود دارد که از بعضى از چشم ها اجزاء لطیفه اى جدا شود و در اشخاص یا موجوداتى تأثیر بگذارد و این ویژگى در بعضى از چشم ها باشد همان طور که بعضى از اشیا خواصى دارند که در مشابه آن ها نیست. این همان چیزى است که امروز از آن تعبیر به امواج مغناطیسى یا مانند آن مى شود و معتقدند که این امواج و انرژى ها در بعضى از موارد آثار عجیبى از خود به جا مى گذارد. البته شک نیست که از طریق توکل بر خدا و دعاها و مخصوصاً سوره هاى حمد و ناس و فلق و آیه شریفه (وَإِنْ یَکَادُ الَّذِینَ…)و همچنین ذکر «ماشاءالله ولا حولَ ولاقوّة إلاّ باللّهِ العَلِیِّ العظیم» مى توان جلوى تأثیر این گونه چشم ها را گرفت. سپس امام(علیه السلام) به سومین موضوع از آن چهار موضوع مثبت اشاره کرده، مى فرماید: «سحر (نیز) حق است»; (وَالسِّحْرُ حَقٌّ). در آیات فراوانى از قرآن مجید اشاره به مسأله سحر شده به خصوص در داستان موسى(علیه السلام) و فرعون، کراراً از سحر ساحران سخن به میان آمده است و تأثیر آن اجمالاً مورد تأیید واقع شده که از طریق معجزه موسى(علیه السلام) سحر آن ها باطل شد. در سوره بقره در داستان دو فرشته اى که به بابِل آمدند نیز اشاره به مسأله سحر و تأثیر آن شده است. نیز از آیات مختلف قرآن استفاده مى شود که مسأله سحر، اجمالاً در میان اقوام گذشته معروف بوده و لذا بسیارى از پیغمبران را متهم به سحر کردند: (کَذَلِکَ مَا أَتَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِّنْ رَّسُول إِلاَّ قَالُوا سَاحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ). سحر در اصل به معناى هر کارى است که مأخذ آن پنهان باشد حتى در زبان روزمره گاه به کارهاى مهم، سحر اطلاق مى شود. ولى حقیقت سحر آن است که چیزى به صورت خارق العاده انجام شود که عوامل متعددى مى تواند داشته باشد. گاه صرفاً جنبه چشم بندى و تردستى دارد، گاه از عوامل تلقینى ناشى مى شود و گاه از خواص ناشناخته فیزیکى و شیمیایى بعضى از اجسام. از قرآن استفاده مى شود که سحر ساحران فرعونى مجموعه اى بود از این امور، زیرا در یک جا مى فرماید: «(سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءُو بِسِحْر عَظِیم); مردم را چشم بندى کردند و ترساندند; و سحر عظیمى پدید آوردند». در جاى دیگر مى فرماید: «(فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَى); در این هنگام طناب ها و عصاهاى آنان براثر سحرشان چنان به نظر مى رسید که حرکت مى کنند!» ولى از داستان دو فرشته بابل استفاده مى شود که ساحران واقعاً در مردم تغییراتى ایجاد مى کردند ازجمله زن و شوهر را چنان به هم بدبین مى ساختند که کارشان منجر به طلاق مى شد. «(فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ); ولى آن ها از آن دو فرشته، مطالبى را مى آموختند که بتوانند به وسیله آن، میان مرد و همسرش جدایى بیفکنند». امروز هم افراد زیادى پیدا مى شوند که مى توانند از طریق چشم بندى و تردستى و استفاده از خواص فیزیکى و شیمیایى اشیا کارهاى خارق العاده اى انجام دهند. نوع دیگرى از سحر نیز وجود دارد که ساحر بهوسیله ریاضت هاى شدید، اراده خود را چنان تقویت مى کند که مى تواند آثار خارق العاده اى از خود نشان دهد که جنبه چشم بندى ندارد. از مجموع آنچه گفته شد به خوبى استفاده مى شود که کلام حکیمانه امام(علیه السلام)که فرموده سحر حق است، بیان یک واقعیت مى باشد. آنگاه امام(علیه السلام) به سراغ چهارمین موضوعى که حق است رفته، مى فرماید: «فال (نیک) حق است»; (وَالْفَأْلُ حَقٌّ). منظور از فال در ادبیات عرب این است که انسان حادثه اى را نشان پیروزى، موفقیت و پیشامدهاى خیر بداند. مثلاً بگوید که چون فلان نوزاد در روز میلاد مبارک یکى از معصومین(علیهم السلام) متولد شده آینده خوبى دارد و یا این که صبحگاهان که از منزل خارج مى شود وقتى با انسان صالح و خوب و درست کارى برخورد کرد بگوید این نشان مى دهد که امروز کارهاى ما روبه راه خواهد بود. عرب از این گونه پیش بینى ها به فال تعبیر مى کند که همان تفأل خوب است. اما این که آیا واقعاً رابطه اى میان این گونه حوادث و حوادث دیگرى که پشت سر آن پیش بینى مى کنند وجود دارد؟ هیچ دلیلى براى آن در دست نیست ولى یک نکته را نمى توان انکار کرد و آن این که وقتى انسان تفأل به خوبى مى زند اثر روانى قابل ملاحظه اى در او دارد; او را امیدوار به آینده خوب مى سازد و اراده او را براى ادامه کارها تقویت مى کند و به او شجاعت و استقامت مى بخشد و این اثر روانى، قابل انکار نیست و اى بسا همان، سبب پیشرفت و پیروزى مى شود. شاید به همین دلیل است که در حالات پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)دیده مى شود گاه خودش تفأل به خیر مى زد و گاه از تفأل دیگران اظهار رضایت مى کرد. مثلاً در ماجراى برخورد مسلمانان با کفار مکه در سرزمین حدیبیه آمده است: هنگامى که سهیل بن عمرو به عنوان نماینده کفار مکه به سراغ مسلمانان آمد و پیامبر(صلى الله علیه وآله)از نام او آگاه شد فرمود: قد سَهُلَ علیکُم أمرُکُم; کار بر شما آسان شد (چون نام آن مرد سهیل بود پیامبر(صلى الله علیه وآله) آن را به فال نیک گرفت). جمله معروف «تفالوا بالخیر تجدوه; فال نیک بزنید آن را خواهید یافت» نیز که در تفسیر المیزان به عنوان حدیثى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده هر چند آن را در منابع معروف حدیث نیافتیم بلکه آنچه در حدیث علوى در غررالحکم آمده این است: «تفأل بالخیر تنجح; فال نیک بزن تا پیروز شوى» همه گواه بر این است که اسلام نظر مثبتى درباره فال نیک زدن دارد. لذا در حدیثى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده که فرمود: «إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْفَأْلَ الْحَسَن; خداوند فال نیک را دوست دارد». به یقین اگر فال نیک با توکل بر خدا همراه باشد اثر معنوى آن غیر قابل انکار است. بنابراین، اعتقاد به تأثیر فال نیک به آن معنا که گفتیم نه یک امر خرافى است و نه چیزى برخلاف عقیده توحیدى و بسیار شده که خود ما نیز آثار مثبت فال نیک را در زندگى دیده ایم. آنگاه امام(علیه السلام) در ادامه این سخن به سراغ دو چیز مى رود که آن ها را غیر حق مى نامد، مى فرماید: «طیره (فال بد) حق نیست و عدوى (اثرگذارى کسى بر دیگرى در امور خرافى نیز) حق نیست»; (وَالطِّیرَةُ لَیْسَتْ بِحَقٍّ، وَالْعَدْوَى لَیْسَتْ بِحَقٍّ). اما «طِیرَة» به کسر طاء در اصل به معناى فال بد زدن است و چون اعراب بهوسیله پرندگان فال بد مى زدند این واژه که از ماده طیر است به معناى فال بد به کار رفته، در برابر «تفأل» که به معناى فال نیک است.
در قرآن مجید نیز به طور مکرر واژه «طیره» در همین معنا به کار رفته که مشرکان خرافى مسلک در برابر پیامبران الهى به این حربه متوسل مى شدند تا روحیه آن ها را تضعیف کنند و یا مردم را از اطراف آن ها پراکنده سازند. درمورد موسى(علیه السلام) و یارانش مى فرماید: (یَطَّیَّرُوا بِمُوسَى وَمَنْ مَّعَهُ) هرگاه ناراحتى به فرعونیان مى رسید آن را به شوم بودن موسى و همراهانش نسبت مى دادند. در مورد قوم ثمود نیز مى فرماید: «(قَالُوا اطَّیَّرْنَا بِکَ وَبِمَنْ مَّعَکَ); گفتند: ما به تو و کسانى که با تو هستند فال بد مى زنیم و شما را شوم مى دانیم» و پیامبر آن ها صالح(علیه السلام) در جواب آن ها گفت: «(قَالَ طَائِرُکُمْ عِنْدَ اللهِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ); فال (نیک و) بد شما نزد خداست (و همه مقدّرات به قدرت او تعیین مى گردد); بلکه شما گروهى هستید فریب خورده». و در جاى دیگر مى فرماید: «(قَالُوا طَائِرُکُمْ مَّعَکُمْ); (رسولان) گفتند: «شومى شما از خودتان است». به هر حال این واژه به معناى فال بد است و در کلام امام(علیه السلام) نیز به معناى فال بد ذکر شده هرچند «طائر» گاه به معناى فال بد و گاه به معناى فال نیک و یا به معناى عمل خوب و بد به کار مى رود. اما این که چرا از فال بد نهى شده است؟ براى این که اولا یک مسأله خرافى است و هیچ گونه رابطه اى در میان پرواز پرندگان، یا بهویژه کلاغ و حوادث شوم وجود ندارد و ثانیا باعث تضعیف روحیه ها و سستى اراده ها مى گردد. به همین دلیل در روایات اسلامى نکوهش شدیدى درباره فال بد زدن و تطیر دیده مى شود تا آن جا که در حدیثى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)مى خوانیم: «الطیرة شرک; فال بد زدن نوعى شرک است» زیرا مفهومش این است که غیر از خدا را در سرنوشت خودمان مؤثر و شریک بدانیم و این نوعى شرک است. در روایت دیگرى از همان حضرت مى خوانیم: «مَن خَرَج یُریدُ سَفَراً فرجَع مِن طَیر فقد کَفَر بما اُنزِل على محمّد(صلى الله علیه وآله); کسى که اراده سفرى کند و از منزل به سوى مقصد حرکت نماید ولى پرنده اى را ببیند و به فال بد بگیرد و به خانه برگردد به آنچه بر محمّد(صلى الله علیه وآله)نازل شده کافر گردیده است». زیرا پریدن پرنده اى را در سرنوشت خود مؤثر دانسته به گونه اى که او را از حرکت به سوى مقصد بازداشته است. و در روایات اسلامى دستور داده شده است که به فال بد اعتنا نکنید و توکل بر خدا کنید هیچ مشکلى براى شما پیش نخواهد آمد. در حدیثى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)چنین نقل شده است: «الطّیرةُ شِرکٌ ولکنّ الله عزّ وجلّ یُذهِبَه بالتوکُّل; فال بد زدن نوعى شرک است و لیکن خداوند متعال آن را با توکل از بین مى برد». این سخن را با حدیث دیگرى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) پایان مى دهیم: «أَنَّ النَّبِى(صلى الله علیه وآله) کَانَ یحِبُّ الْفَأْلَ الْحَسَنَ وَ یکْرَهُ الطِّیرَةَ وَ کَانَ(علیه السلام) یأْمُرُ مَنْ رَأَى شَیئاً یکْرَهُهُ وَ یتَطَیرُ مِنْهُ أَنْ یقُولَ اللَّهُمَّ لاَ یؤْتِى الْخَیرَ إِلاَّ أَنْتَ وَ لاَ یدْفَعُ السَّیئَاتِ إِلاَّ أَنْتَ وَ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِکَ; پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)فال نیک را دوست مى داشت و از فال بد متنفر بود و دستور مى داد اگر کسى چیزى ببیند که مى شود با آن فال بد زد (براى رفع نگرانى) بگوید: خداوندا! هیچ کس جز تو نیکى عطا نمى کند و هیچ کس جز تو بدى ها را دور نمى سازد و هیچ پناه و نیرویى جز به وسیله تو نیست». از مجموع آنچه درباره فال و طیره گفته شد این نکته به دست مى آید که شخص موحد هرگز به سراغ خرافات نمى رود و غیر خدا را در سرنوشت خود مؤثر نمى داند. در واقع فال نیک که سبب خوش بینى به آینده و امیدوارى و نشاط مى گردد ضررى ندارد اما فال بد که نگرانى و آشفتگى و گاه یأس و حتى بدبینى به ساحت قدس خداوند ایجاد مى کند کار زشت و ناپسندى است. و اما «عدوى» به معناى سرایت است به خصوص درمورد سرایت بیمارى از کسى به دیگرى به کار مى رود و این که امام (علیه السلام) سرایت را نفى فرموده به این معنا نیست که هیچ گونه از بیمارى ها واگیردار نمى باشد زیرا امروز مسلم است که بسیارى از بیمارى ها از فردى به دیگرى منتقل مى شود مانند بیمارى سل و سرماخوردگى و امثال آن. اما چنین هم نیست که تمام بیمارى ها واگیردار باشد بسیارى از بیمارى ها مانند بیمارى قند، فشار خون، انواع سکته هاى قلبى و مغزى چیزى نیست که از کسى به دیگرى سرایت کند. به نظر مى رسد که در عصر جاهلیت افرادى بودند که به شدّت از همه بیماران پرهیز مى کردند و شاید اصلاً به عیادت آنها نمى رفتند و یک اعتقاد خرافى داشتند که باید از هر بیمارى پرهیز کرد. اسلام این عقیده افراطى و خرافى را نفى مى کند تا مردم به عیادت بیماران بروند و به کمک آن ها بشتابند و از آن ها روى گردان نشوند. گاه این تفکر افراطى انحرافى به امور دیگر غیر از بیمارى ها نیز سرایت مى کند مثلاً مى گویند: فلان کس فرزندش را از دست داده، به سراغ او نرویم ممکن است فرزندمان از دست برود، یا در امر تجارت ورشکست شده با او دوستى نکنیم ممکن است به ما هم سرایت کند، و امثال این خرافات که اسلام با همه آن ها مخالفت کرده است. جمعى از بزرگان تفسیر دیگرى براى نفى «عدوى» ذکر کرده اند و آن این که اسلام مى خواهد به پیروان خود تعلیم دهد که حتى سرایت بیمارى از کسى به دیگرى بدون اراده خداوند نمى شود و هیچ سببى از اسباب این جهان استقلال در تأثیر ندارد بلکه باید اراده و فرمان خدا با آن همراه باشد. ولى این تفسیر، مناسب به نظرنمى رسد زیرا این مطلب منحصر به بیمارى ها نیست، تمام اسباب و علل این جهان چنین است چرا در روایت فقط سرایت بیمارى ها ذکر شده است؟ آنگاه در پایان این سخن اشاره به چهار موضوع نشاط آور و برطرف کننده غم و اندوه مى کند، مى فرماید: «بوى خوش، عسل، سوار شدن بر مرکب و نگاه کردن به سبزه، مایه قوت و نشاط است»; (وَالطِّیبُ نُشْرَةٌ، وَالْعَسَلُ نُشْرَةٌ، وَالرُّکُوبُ نُشْرَةٌ، وَالنَّظَرُ إِلَى الْخُضْرَةِ نُشْرَةٌ). «نشرة» در بسیارى از منابع لغت به عنوان تعویذ و حرز است، یعنى همان دعا و چیزى که به بیمار یا مصروع مى دهند تا شفا پیدا کند و سبب زوال غم و اندوه او گردد و لذا بعضى مانند علامه مجلسى آن را به چیزى که سبب زوال غم و اندوه مى شود تفسیر کرده اند. و در اصل از ماده «نشر» (بر وزن حشر) گرفته شده زیرا حرز و تعویذ و امثال آن سبب انتشار آثار مثبت در شخص بیمار یا غیر بیمار مى شود و لذا در کتاب التحقیق ریشه اصلى آن «هو بسط بعد قبض» ذکر شده است. البته این مسأله گاه جنبه خرافى داشته و گمان مى کردند اشخاصى که گرفتار بیمارى صرع مى شوند جن در آن ها نفوذ کرده و بهوسیله تعویذ مى خواستند جن را بیرون کنند ولذا در بعضى از روایات آمده است: «النُّشرَةُ مِن عمَلِ الشَّیطانِ». ولى در بسیارى از اوقات جنبه مثبت داشته و آن این که بهوسیله دعا و حرز که به بیمار مى دادند از خدا تقاضاى شفاى او را مى کردند. و از آن جا که بوى خوش و عسل و سوار شدن بر مرکب راهوار و نگاه کردن به سبزه سبب نشاط و زوال غم و اندوه مى شود امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه آن را شبیه حرز و تعویذ دانسته و این تعبیر زیبا را درباره آن به کار برده، گویى این چهار موضوع همچون حرز و تعویذى است که غم و اندوه را از انسان زایل مى کند و این موضوع علاوه بر این که به تجربه ثابت شده هم اکنون مورد تأکید پزشکان براى رفع غم واندوه وافسردگى و تجدید نشاط بعد از خستگى مى باشد. قابل توجه این که در بعضى از روایات به جاى «عسل» «غُسل» آمده است. مرحوم طبرسى در کتاب مکارم الاخلاق حدیث را اینگونه نقل مى کند: «التَّطَیُّبُ نُشْرَةٌ والغُسْلُ نُشْرَةٌ والنَّظَرُ إلى الخُضْرَةِ نُشْرَةٌ والرُّکوبُ نُشْرَةٌ; خوشبو کردن خویشتن و غسل نمودن و نگاه کردن به سبزه و سوار بر مرکب شدن موجب زوال غم و اندوه است». نکته اسباب نشاط و شادى و دفع غم و اندوه فراگیر بودن احکام اسلام سبب شده که اهمیتى نیز به اسباب نشاط و زوال غم و اندوه بدهد تا مسلمان ها بتوانند از این طریق تجدید نشاط کنند و به زندگى سالم و شاد خود ادامه دهند. در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) که در کتاب محاسن برقى نقل شده چنین مى خوانیم: «النُّشْرَةُ فِى عَشَرَةِ أَشْیاءَ الْمَشْى وَ الرُّکُوبِ وَ الاِرْتِمَاسِ فِى الْمَاءِ وَالنَّظَرِ إِلَى الْخُضْرَةِ وَ الاَْکْلِ وَ الشُّرْبِ وَ النَّظَرِ إِلَى الْمَرْأَةِ الْحَسْنَاءِ وَ الْجِمَاعِ وَالسِّوَاکِ وَ مُحَادَثَةِ الرِّجَالِ; اسباب نشاط در ده چیز است: پیاده روى، سوار بر مرکب شدن، آب تنى کردن، نگاه به سبزه افکندن، غذا و نوشابه (خوب و مناسب) خوردن، نگاه به همسر زیبا، آمیزش جنسى، مسواک زدن و گفتگو (ى دوستانه) با مردان داشتن». در حدیث دیگرى شستن سر با خطمى (گیاهى است که معمولاً از گل آن براى شستوشو استفاده مى کنند) و در احادیث دیگرى، ملاقات الاخوان; دیدار دوستان، استفاده از داروى حمام و کوتاه کردن موى شارب (اصلاح کردن سر و صورت) از اسباب نشاط شمرده شده است. بسیارى از آنچه در این روایات آمده است نیز به تجربه ثابت شده هر چند راهنمایى روایات گسترده تر از تجربیات ماست. البته آنچه در روایات بالا درمورد نشرة و اسباب زدودن غم و اندوه آمده بر حسب حالات عمومى مردم است ولى اولیاء الله وسیله دیگرى دارند که از همه آن ها برتر و مهمتر است و آن، راز و نیاز با خدا و عبادت و نماز و خلوت کردن با اوست. حدیث معروف پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) که مى فرماید: «حُبِّبَ إلىَّ مِنْ دُنیاکُم ثَلاث: الطِّیبُ وَ النِّساءُ و قُرَّةُ عَینِى فِى الصَّلاةِ; سه چیز از دنیاى شما در نظر من محبوب است: بوى خوش و همسران و نور چشمان من در نماز است» گواه روشنى بر این مطلب است.