در کتاب شیخ صدوق داریم که امام باقر(ع) می فرماید: یک انسان بیابانگرد چند کلمه با خدا گفتگو کرده است و خدا او را آمرزیده است. کلامش این بود: خدایا من گناه دارم اگر تو مرا بیامرزی تو آقا هستی و اگر من را عذاب بکنی من اهل عذاب هستم. او حق را به خدا نسبت داد و بدی را به خودش نسبت داد. به تعبیری این همان ذکر یونسیه است: لااله الاانت سبحانک انی کنت من الظالمین. یک وقت همه ی امکانات فراهم است و ما دل مان به اینها خوش است.
اما یک وقت همه ی درها بسته شده است و ما نه پول و نه پارتی داریم، در این هنگام ما باید چکار کنیم؟ امیرالمومنین می فرماید: جاهایی که درها بسته است و امیدها از بین رفته است بیشتر امیدوار باش زیرا خدا از درهای بسته در جدیدی رو به شما باز می کند. حتی در سختی ها و مشکلات که درها بسته می شود باید امید ما بیشتر باشد. هر وقت سربالایی زندگی زیاد شد و مشکلات و سختی ها شدت گرفت، سرازیری زندگی شروع می شود. پس هر وقت به بن بست رسیدید بدانید که می خواهد دری باز بشود. پس ما باید در تنگناها امیدمان را بیشتر کنیم. حتی بیشتر از زمانی که درهای باز است امید داشته باشد. حضرت می فرماید: همانا موسی (بیشترین داستانی که تکرار شده است داستان موسی است. وقتی او می خواست بدنیا بیاید هزاران بچه را سر بریدند بعد در دامن فرعون بزرگ شد، بعد مقابل او ایستاد و...) چندین سال پیش شعیب چوپانی کرد. بعد شعیب یکی از دخترانش را به او داد. موسی پس از مدتی به مصر بازگشت. در بین راه که سرما شدید بود همسرش درد زایمان گرفت. در این بحران هیچ وسیله ای نبود و موسی امیدش از همه قطع شده بود. در این بحران باید امید موسی بیشتر بشود.
شمس می گوید: نومید نباشی که تو را یار براند گرت امروز براند نه که فردا بخواند، و اگر او بر تو ببندد همه درها و گذرها ره پنهان بگشاید که کس آگاه نداند، نه که قصاب به خنجر سر میش بِبُرد نه هلک کشته ی خود را کشد آنگاه کشاند. چوپان وقتی گوسفند را سر می برد و می خواهد پوست او را جدا کند از دم خودش در او می دمد. اگر شما از دم حیوانی خارج بشوی دم رحمانی به شما می رسد.
پس اگر خدا درها را می بندد می خواهد یک در پنهانی باز بکند و از آن در پنهانی خودش را به شما نشان بدهد. الهی و ربی من لی غیرک. موسی دید که از دور یک آتشی است. او به طرف آتش رفت ولی دید که آن آتش نیست بلکه نوری از درخت است که بیرون می آید. ای موسی من خدایی هستم که تو را خلق کرده ام و تو را برای خودم انتخاب کرده ام و تو را پیامبر کرده ام. از درخت صدای الهی بالا رفته و صوت شده است. پس حضرت موسی به قصد گرفتن آتش رفت ولی پیامبر مرسل شد. پس در ناامیدی بسی امید است. بعد فرشته ها به کمک همسر او آمدند و فرزندش بدنیا آمد. این یک نمونه ی قرآنی است.
ملکه ی سبا پادشاه کشوری بود که مردم خورشیدپرست بودند. همه ی پرندگان در اختیار سلیمان بودند. حضرت سلیمان دید که شانه به سر یا هُدهُد سر جایش نیست. سلیمان گفت که او بدون اجازه ی من رفته است اگر او برگردد او را توبیخ می کند مگر اینکه عذر موجهی بیاورد. بعد از مدتی هدهد آمد. به او خطاب شد که چرا بدون اجازه من رفتی؟ هُدهُد گفت: من مملکتی را کشف کردم که تو با این همه امکانات نتوانستی آنرا کشف کنی. سلیمان قصد تسخیر آن مملکت را داشت. (سلیمان از خدا خواست که خدا ملکی به او بدهد که به احدی نداده باشد. گاهی خدا چیزی را از پیامبری دورنگه می دارد ولی به پرنده ای اجازه می دهد که آنرا پیدا کند. حضرت می فرماید: یک مورچه ای به بقیه ی مورچه ها گفت که به لانه هایتان بروید زیرا سلیمان با سپاهش می خواهد از اینجا در بشود ممکن است که شما را له کنند زیرا آنها شعور ندارند. باد این خبر را به گوش سلیمان رساند. یک مورچه در دستگاه خدا جایگاهی دارد. یک مورچه هم نباید ناامید باشد. سلیمان مورچه را احضار کرد که چرا این پیام را دادی؟ ما که روی هوا پرواز می کنیم و در ضمن ما ظالم نیستیم. مورچه گفت: اگر مورچه ها سپاهیان تو را می دیدند آرزوی دنیا در قلب شان می آمد و شما روح آنها را لِه می کردی. من می خواستم که آرزوی دنیا در دل مورچه ها نفوذ نکند و غافل بشوید. خدا به مورچه القاء می کند که با سلیمان این طور حرف بزند. مورچه پرسید که چرا محرک دستگاه تو باد است؟ سلیمان گفت: من نمی دانم. مورچه گفت: من می دانم، خدا می خواهد به تو بگوید که دستگاه سلطنتی تو بر باد است. تمام موجودات زمین به اکسیژن و باد بند هستند. در فارسی ما داریم که فلانی باد بدست است یعنی هیچی ندارد. ) سلیمان نامه ای به ملکه ی سبا ( بلقیس ) نوشت تا به او ضرب شصتی نشان بدهد که از او بترسد. یک جنی گفت که من می توانم تخت ملکه را در اینجا حاضر کنم. آصف بن برخیا که اسم اعظم می دانست گفت که وقتی حدقه ی چشم تو برگردد من تخت او را حاضر می کنم. و تخت او را حاضر کرد. ملکه دید که قبل از خودش تختش در آنجا است. او تسلیم سلیمان شد، مسلمان شد و همسر او شد. او به قصد جنگ و دفاع به ملک سلیمان آمده بود ولی تسلیم شد.
خدا منتظر بهانه است که ما خودمان را در معرض لطف او قرار بدهیم. خدا می فرماید: چرا شما در خانه ی من را نمی زنید؟ اگر ما نسبت به خدا خوش گمان باشیم و بخواهیم، همان توجهی که خدا به سلیمان نبی داشت به ما هم خواهد داشت. خدا می فرماید: اگر من همه ی آرزوهای بندگانم را که از من می خواهند برآورده بکنم چیزی از ملک من کم نمی شود. خزانه خدا بصورتی است که اگر فرمان بدهد می شود. حضرت آسیه همسر فرعون بود ولی در کنار پیامبر ما قرار گرفت و آرزویش برآورده شد. دعا کردن و التماس کردن انسان را به همه جا می رساند. حضرت می فرماید: ساحرهایی که به جنگ موسی آمدند و به طرفداری فرعون آمدند، به قصد غلبه آمدند. ولی خودشان دیدند که این عصا سحر نیست و معجزه است. این افراد که سراسر گناه بودند در یک لحظه حقیقت را دیدند و آنها به فرعون ایمان آوردند. آنها حُر هم این طور بود و در آخرین لحظه ایمان آورد.
توضیح سوره فصلت آیات 1 تا 11
در بسیاری از دعاها عافیت طلب شده است. پیامبر در شب قدر عافیت طلب می کرده است. درعافیت سلامتی دین و دنیا هم هست. یکی از چیزهایی که باعث عافیت می شود صلوات بر محمد و آل محمد است. پیامبر فرمود: هر صلوات یک در عافیت را به روی انسان باز می کند و یک در گرفتاری را می بندد.
خداوند می فرماید: وای بر مشرکین، اینها زکات نمی دهند و آخرت را منکر شدند و کافر شدند. ممکن است که منظور از زکات مطلق انفاق است یعنی کسانی که انفاق نمی کنند و منکر هستند کافر می باشند. یا ممکن است منظور از زکات افرادی هستند که زکات نمی دهند و منکر زکات هستند که این باعث می شود انسان کافر بشود. گاهی انسان نماز را نمی خواند ولی آنرا قبول دارد. این فرد معصیت کار است ولی اگر کسی منکر نماز باشد کافر و مرتد می شود. پس افرادی که زکات ندهند فاسق هستند ولی افرادی که زکات را انکار می کنند کافر می شوند. پس ندادن زکات ممکن است که انسان را به کفر بکشد. درباره ی یکی از اصحاب آیه کفر نازل شد زیرا نماز می خواند ولی قبول نکرد که زکات بدهد.
در مورد حقوق، آبرو و عرض
حقوق عرضی از حقوق مالی مهم تر است. گرفتاری غیبت کردن و تهمت زدن به کسی سخت تر از حقوق مالی است. مال قابل جبران و تدارک است. کسی که غیبت دیگران را می کند اگر توبه بکند و آنرا جبران بکند آخرین کسی است که به بهشت می رود. و اگر توبه نکند اولین کسی است که به جهنم می رود. ترور شخصیت وبردن آبرو خیلی کار بدی است. راه حل این کار این است که ما مستقیم البته اگر مفسده نداشته باشد یا غیر مستقیم از طرف حلالیت بطلبیم. اگر این کار باعث شر بشود می توان برای فرد دعا و استغفار کرد و کارهای خیر انجام بدهند. یکی دیگر از کارها این است که از طرف تعریف بکنیم. با صدقه و کارهای خیر هم می توان تدارک کرد.
در زمان موسی خشکسالی شد و باران نیامد. حضرت موسی و یاران شان به بیابان رفتند و دعا کردند ولی باران نیامد. خدا به موسی گفت که در میان شما فردی آبروریز و سخن چین است. من بخاطر او باران را نازل نمی کنم. موسی سخن خدا را به آنها گفت و گفت که این فرد بایداز میان ما بیرون برود. فرد سخن چین دلش شکست و با خدا نجوا کرد. و گفت که خدایا آبروی من را نبر، من گذشته ها را جبران می کنم. یکدفعه ابر آمد و باران شروع به باریدن کرد. موسی علت را پرسید. خدا فرمود: آن سخن چین توبه کرد و قصد تدارک گذشته را دارد. من بخاطر او باران را فرستادم. موسی به خدا گفت که آیا می شود آن فرد را به من معرفی کنی؟ خدا گفت: قبل از اینکه آن شخص توبه بکند من او را رسوا نکردم، حالا که او توبه کرده او را معرفی کنم؟
حلالیت طلبیدن
برای حلالیت باید ادای دین بشود مخصوصا اگر فرد مال هم داشته باشد. ولی اگرکسی ورشکست شده است یا آبروی فردی را برده است نمی تواند کاری بکند. امام صادق (ع) می فرماید: ملعون است، ملعون است کسی که برادر دینی بخواهد با او آشتی بکند و او قبول نکند. افرادی که از دیگران نمی گذرند، خدا هم از آنها نمی گذرد. اگر ما می خواهیم مورد لطف خدا قرار بگیریم باید دیگران را ببخشیم. وظیفه ی ما این است که حلالیت بطلبیم.
پرداختن رد مظالم
اگر صاحبان حق مجهول هستند حاکم شرع ولی و قیم آنهاست. اجازه گرفتن از مراجع تقلید کار سختی نیست. با تلفن هم می شود اجازه گرفت. آیا خوب است که ما سالیانه مبلغی بعنوان رد مظالم بپردازیم؟ بله، این کار خیلی خوبی است. همان طور که ما سالیانه خمس می دهیم لازم است که در سال حلالیت بطلبیم و رد مظالم به صاحبان حق بدهیم. خدایا به حق صلوات بر محمد و آل محمد قلب امام زمان (عج) را به مژده ظهورش شاد بگردان وهمه ی ما را از بهترین پیروان اهل بیت قرار بده.