«سکرات مرگ، و حسرت از دست دادن نعمت هاى دنیا، به آنها هجوم مى آورد، اعضاى بدنشان به سستى مى گراید و رنگ، از چهره آنها مى پرد!.سپس، پنجه مرگ در آنها بیشتر نفوذ مى کند، آن چنان که زبانش از کار مى افتد، در حالى که در میان خانواده خود قرار دارد، با چشم مى بیند و با گوش مى شنود. در این مى اندیشد که: عمر خویش را در چه راهى تباه کرد؟ دوران زندگى خود را در چه راهى گذراند؟ به یاد ثروت هائى مى افتد که بدون توجه به حلال و حرام بودن جمع آورى کرد، و هرگز در طریق تحصیل آنها نیندیشید. انگشت حسرت، به دهان مى گیرد، و دست خود را از پشیمانى مى گزد، چرا که به هنگام مرگ مسائلى بر او روشن مى شود که تا آن زمان مخفى مانده بود، او در این حال نسبت به آنچه در دوران زندگى به شدت به آن علاقه داشت بى اعتناء مى شود، آرزو مى کند: اى کاش! کسانى که در گذشته به ثروت او غبطه مى خوردند، و بر آن حسد می ورزیدند، این اموال در اختیار آنان بود، و نه او».