داستان قرآنی زن جاسوس در مکه
یکی از مورخین و تاریخ نگاران بزرگ بشریت، پروردگار عالم و کتاب مقدس قرآن کریم است که با بیان روایت های مختلف، تاریخ اسلام را ورق می زند.

ماجرای دستگیری زن جاسوس در فتح مکّه

قبل از حرکت سپاه اسلام به سوی مکه، پیامبر (ص) بی درنگ دستور داد، راه مدینه و مکه و اطراف را به طور دقیق کنترل کنند و راه مدینه را به خارج قطع کنند؛ تا هیچ کس نه از مدینه خارج گردد و نه از خارج وارد مدینه شود؛ هدف از این دستور این بود که مسلمانان با رعایت اصل «استتار» وارد مکه شوند و بدون خونریزی مکه را فتح کنند؛ و مشرکان را قبل از آنکه بسیج شوند، غافلگیر سازند.
 
پیامبر (ص) برای این کار مهم، نگهبانانی را مامور ساخت و «حارثة بن نعمان» را سرنگهبان و مسئول تنظیم کار نگهبانان، قرار داد.
 
حارثة از نگهبانان بازررسی می‌کرد و یک روز او به همراه رسول خدا (ص) نزد آن‌ها رفت و اوضاع را از آن‌ها پرسید، آن‌ها گفتند: «ما کسی را ندیدیم که از چشم اندازمان عبور کند. آن‌ها نزد یکی دیگر از نگهبانان به نام «حطاب»، آمده و از او پرسیدند، او گفت: «من زن سیاه چرده‌ای را دیدم که از سرزمین «حره» به طرف پایین سرازیر شد و رفت.» که آن زن همان ساره بود.
 
جالب اینکه مسئله «استتار» به گونه‌ای دقیق بود که حتی اغلب مسلمانان نمی‌دانستند که این فرمان بسیج برای رفتند به کدام ناحیه و پس از حرکت متوجه شدند که تصمیم برفتح مکه گرفته شده است و پیامبر (ص) به قدری به موضوع مخفی نگاه داشتند اسرار جنگی مراقب که حتی در این زمینه از خدا استمداد می‌کرد و عرض می‌نمود «خداوندا! چشم‌های قریشیان را نابینا کن؛ تا آنگاه که در مکه با آن‌ها روبرو شویم.».
 
ولی با آن همه کنترل، یکی از مسلمین به نام «حاطب بن ابی بلتعه» در مورد فاش کردن تصمیم پیامبر(ص) لغزش کرد. حاطب از یاران خوب پیامبر (ص) بود و مخلصانه از اسلام دفاع می‌کرد، حتی در جریان رساندن نامه پیامبر (ص) به پادشاه مصر سفیر ایشان بود، و خود شخصا با کمال شهامت، نامه را به دربار شاه مصر برد و به آن‌ها ارائه کرد.
 
پادشاه مصر که مسیحی بود، پس از خواندن نامه رسول اکرم (ص) به حاطب گفت: «اگر به راستی، محمد (ص) پیامبر است، چرا درمورد کسانی که او را آزار می‌رساند، نفرین نمی‌کند، تا همگان به هلاکت برسند؟!»
 
حاطب در پاسخ بیان کرد: «مگر عیسی (ع) پیامبر خدا نبود، پس چرا در مورد یهودیانی که درصدد کشتن او بودند، نفرین نکرد؟!»
 
پادشاه مصر از پاسخ به جای حاطب، خرسند شد و گفت: «تو شخص دانشمندی هستی و از نزد دانشمندی به اینجا آمده‌ای.»، ولی همین حاطب به آن همه سابقه درخشان در یک جریان سیاسی، لغزش کرد؛ و محکوم اسلام شد.
 
حاطب پس قبول اسلام، تنها به مدینه مهاجرت کرد و خانواده و اموالش را در مکه گذاشته بود، مشرکان به خانواده حاطب پیشنهاد کردند که برای حاطب نامه بنویسند تا آن‌ها را از تصمیم پیامبر (ص) آگاه کنند.
 
خانواده حاطب برای حفظ جان خود از خطر نامه‌ای برای حاطب نوشتند و آن نامه را به ساره دادند تا نامه را به حاطب برساند، ساره یک زن نوازنده بود و در تردستی و سرعت کار و مخفی کاری تربیت شده بود.
 
قبیله قریش او را مامور مخفی خود کرده بودند تا به مدینه برود، او نیز به صورت گدایان، به گونه‌ای که کسی نفهمد وارد مدینه شد و بالاخره حاطب را پیدا کرد و نامه را به او داد و در انتظار جواب نامه ماند و خود نیز تلاش می‌کرد تا از اوضاع مسلمانان و تصمیم پیامبر (ص) آگاه شود.
 
حاطب به خاطر اینکه مشرکان، خانواده او را در مکه اذیت نکنند، برای آن‌ها نامه کوتاهی نوشت و در آن نامه، آن‌ها را از تصمیم پیامبر (ص) که قصد فتح مکه و جنگ را دارد، آگاه کرد؛ این نامه را با مبلغی پول به ساره داد، تا او مخفیانه نامه را به سران مکه برساند. حاطب در اینجا مرکتب لغزش سیاسی شد و به خاطر خانواده اش، به فاش کردند یکی از مهمترین اسرار نظامی پرداخت. ساره نامه را گرفت و مخفیانه به سوی مکه روانه شد.
 
پیامبر (ص) از راه وحی از جریان آگاه شد و فورا سه یار رشید خود حضرت علی (ع)، زبیر و مقداد را خواست و آن‌ها را مامور نمود که سریع خود را به ساره برسانند و او را دستگیر نموده و نامه را از او بستانند.
 
این سه افسر رشید، با شتاب به سوی مکه روانه شده و در نقطه‌ای به نامه «روضه خاخ» این زن را دستگیر کرده و بار‌های او را به دقت جستجو کردند، ولی نامه را پیدا نکردند.
 
حضرت علی (ع) به او فرمود: «سوگند به خدا که پیامبر (ص) دروغ نمی‌گوید، نامه نزد توست. آن را به ما برگردان وگرنه مجبور هستیم تا تو را وارسی کرده و آن نامه را پیدا کنیم.». ساره گفت: «حال که چنین است، رویت را از من برگردان تا نامه را بیرون بیاورم، علی (ع) روی خود را از او برگرداند، او صورت پوشیده خود را باز کرد و نامه را از میان گیسوان خود بیرون آورد.
 
ساره میدانست که اگر علی (ع) تصمیمی بگیرد، به حتم آن را انجام می‌دهد، ترسید و همان لحظه نامه کوتاهی را که در میان تاب‌های مو‌های خود پنهان کرده بود، بیرون آورد و به امام علی (ع) داد.
 
امیرالمومنین (ع) نامه را نزد رسول اکرم (ص) برد و حاطب از رسول اکرم (ص) معذرت خواست و از وعده گروه قریش به خود و خانواده اش گفت. در همین هنگام بود که آیه آغاز سوره ممتحنه بر پیامبر (ص) نازل شد: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَعَدُوَّکُمْ أَوْلِیَاء تُلْقُونَ إِلَیْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَقَدْو....» «ای کسانی که ایمان آورده اید، دشمن من و دشمن خود را به دوستی اختیار، مکنید شما با آنان طرح دوستی می‌افکنید و حال آنکه ایشان به سخن حقی که بر شما آمده است ایمان ندارند و بدان سبب که به خدا، پروردگار خویش ایمان آورده بودید، پیامبر و شما را بیرون راندند گاه که برای جهاد در راه من و طلب رضای من بیرون می‌روید، در نهان با آن‌ها دوستی می‌کنید، و من به هر چه پنهان می‌دارید یا آشکار می‌سازید آگاه ترم و هر که چنین کند، از راه راست منحرف گشته است»
 
و این ماجرای قرآنی و تکان دهنده، خط بطلان به «تز رابطه تاکتیکی با دشمنان و بیگانگان» کشید، و هر گونه کمک به بیگانگان استعمارگر را از نظر اسلام، محکوم کرد؛ و براستی اگر آن زن جاسوس، دستگیر نمی‌شد و نامه زودتر به مکه می‌رسید، جنگ خونینی در می‌گرفت که هزاران کشته بجا می‌گذاشت! ولی بیداری مسلمین و توجه آن‌ها به اصول غافلگیری نمودن و مشرکان و تاکتیک نظامی، موجب فتح مکه بدون بدون خونریزی شد.
 

منبع: قصه های قرآن به قلم روان، محمد محمدی اشتهاردی