آیتالله روحالله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) در تازهترین جلسه اخلاق خود به موضوع «حضرات معصومین، چه افرادی را دوست دارند؟» اشاره کرد که مشروح آن در ادامه میآید:
*یک عمل زشت کل ایمان را در درون از بین میبرد!
بندگان خدا در باب اطاعت از پروردگار عالم و فرامین ذوالجلال و الاکرام میدانند که تمام اعضاء و جوارح باید در خدمت فرامین خدا باشد.
معالأسف هم نفس دون، نفس امّاره (أعدی عدوّ) و هم شیطان لعین و رجیم و وسوسهگران - که من الجنة و الناس هستند و بارها بیان کردیم که عمده هم ناس هستند - گاهی انسان را فریب میدهند که اگر یک فعل و دو فعل شما برای خدا بود، کفایت میکند. اتّفاقاً آغاز بندگی همین است که انسان از یک جا شروع کند، امّا توقّفش دردناک است و همین، عامل برای هلاکت میشود و اینکه انسان از بندگی پروردگار عالم دور شود.
یکی از همین قوا، قوای غضب است که اگر تحت سیطرهی عقل درآمد، عنوان شجاعت دارد و اگر یله و رها شد، دیگر شجاعت نیست. انسان را وسوسه میکند که تو حالا موارد دیگر را رعایت میکنی، مگر همین یک غضب را داشته باشی چه میشود؟! اهل نماز، قیام در دل شب، عبادت و ... هستی، حبّ أبیعبدالله را داری، حالا یک غضب و خشم هم داشته باشی، خیلی اذیّت نمیکند. امّا همین، عامل میشود که گاهی انسان همه چیز، حتّی حبّ و حتّی خدا را از دست بدهد. گاهی سهواً اینگونه میشود، امّا باید در نظر داشت که تکرارش، ضعف ایمان میآورد.
مثلاً یک موقعی یک بنده خدایی که ولایی و معتقد به اهلبیت بود، سر یک جوش آوردن و زود عصبانی شدن، به خصوص نسبت به پدر و مادر، به من بیان کرد: اگر بنا شود در دین، مدام از پدر و مادر بگویند، ببخشیدا، ببخشیدا، من اصلاً دیگر دین و اسلام را هم قبول ندارم. من هیچ نگفتم و گذاشتم حرفهایش را بزند. بعد از مدّتی آرام شد.
امّا باید بدانیم که تکرار غضب، گاهی ایمان را هم از بین میبرد. شاید یک عدّه فکر کردند این، یک فعل زشت است و خیلی بر روی دیگر افعال اثری نمیگذارد، در حالی که اشتباه کردند و اثر میگذارد. اینکه میگوییم: «أعوذ بالله السّمیع العلیم من همزات الشیاطین و أعوذ بالله إن یحضرون إن الله هو السمیع العلیم»، همین است.
فرض بگیریم یک کسی اهل نماز اوّل وقت، اهل اطاعت از پدر و مادر، اهل آرامش و دوری از غضب، اهل بسیاری از خوبیها، فقط یک اشکال دارد، مثلاً نعوذبالله چشمچران است. تصوّر هم میکند که چون من خیلی خصوصیّات خوب دارم، همین یک چشمچرانی اثر منفی نمیگذارد. امّا گاهی میبینی همان نگاه، انسان را بیچاره میکند و عامل حبّ میشود. در تاریخ، عبّادی بودند که با یک نگاه، عبادت را ترک کردند و هر چه به ظاهر آن معشوقه خواسته، انجام دادند و گرفتار شدند.
پس نباید تصوّر کنیم این، یک فعل است و خیلی اثرگذار نیست، بلکه باید بدانیم که همان یک فعل هم اثرگذار خواهد بود، امّا حالش، حال همان جنگ نرم و همزات شیطان است که اینقدر نرم میآید که باید به خدای سمیع و علیم پناه ببریم.
یکی از این مطالب، همین بحث قوّهی غضب است که اگر انسان به آن، گرفتار شود، دیگر انسان را بیچاره میکند. حسب بعضی از فرمایشات بزرگان و روایات شریفه مانند موریانه میماند و ایمان را از درون میخورد و انسان را بیچاره میکند.
*حضرات معصومین، چه افرادی را دوست دارند؟
وجود مقدّس حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(ع) فرمودند: «إِنَّا لَنُحِبُّ مَنْ کَانَ عَاقِلًا فَهِماً فَقِیهاً حَلِیماً مُدَارِیاً صَبُوراً صَدُوقاً وَفِیّاً»، ما معصومین کسی را دوست داریم که ...
اگر ادّعای حبّ اهلبیت را میکنیم، ماه محرّم الحرام نزدیک است، حبّ به أبیعبدالله الحسین را در دل داریم - که إنشاءالله خدا این حبّ را به معرفت تبدیل کند و افزونش کند - منتها این حبّ، موقعی اوج میگیرد و ثمره میدهد و موقعی طرفینی میشود؛ یعنی هم ما حضرات را دوست داریم و هم آنها ما را دوست دارند که این حال را داشته باشد که در این روایت آمده است.
پس اینکه حبّ حضرات معصومین در دل ماست، یک بحث است، امّا اینکه آن حضرات هم ما را دوست داشته باشند، بحث دیگری است. لذا حضرت میفرمایند: ما آن کسی را دوست داریم که ...
عاقل باشد، آن عقل سلیم را که «ما عبد به الرحمن» است، داشته باشد. گناه نکند، مواظبت کند.
دیگر اینکه فهیم باشد. یک خصوصیّت فرد فهیم این است که افعال و کردارش را در بین مردم، مراقبت میکند.
فقیه باشد. فقیه در لغت یعنی ادراک داشته باشد. در اصطلاح هم یعنی کسی که احکامش را بداند. امّا اصل در این است که درک داشته باشد، شرط زمان و مکان را درک کند و ... .
مثل اینکه بعضی فقیه نیستند، ادراک ندارند و به بهانه رو راست بودن، مراقب زبان خود نیستند، در حالی که باید زبانش را مراقبه کند و رفاقت و دوستی در حرف زشت زدن به همدیگر نیست.
حلیم و بردبار باشد. خیلی از مطالب و مسائل برای انسان به وجود میآید که باید بردبار باشد. یکی از نشانههای انسان بردبار این است که چیزی که ضدّ آنهاست تبیین شود و واقعیّت هم نداشته باشد، امّا او همچنان حلم به خرج دهد. بیان هم کردیم که یکی از خصوصیّات شجاعت این است که انسان در مقابل تهمت زدن دیگران، فریاد نزند و به خدا بسپارد. البته در مقابل دشمن نباید سکوت کرد، امّا اگر از بین دوستان، به او تهمتی زده میشود، بردباری به خرج دهد.
مدارا کند. یکی از خصوصیّات مؤمنین، مدارا کردن با دیگران است.
صبور باشد. مولیالموالی فرمودند: یکی از نشانههای صبر این است که وقتی مشکلی برای انسان به وجود میآید، اوّل از همه برای رفع آن قدم برداری، امّا دائم بگویی: افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد. یعنی انسان بداند خدا، ناظر و بصیر به بندگانش است و این را مراقبه کند و برای حل مشکل پیش رود. اینجا دیگر صبور میشود و میداند هر چه از ناحیهی خداست، برای انسان خیر است، ولو به صورت ظاهر انسان تصوّر کند شر است، «عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم». چه بسا، شما از مطلبی کراهت داری و خوشت نمیآید، امّا خیر است. «و عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم» و چه بسا چیزی را دوست داری، امّا برایت شرّ است! اگر انسان، این حال تفویض امور را داشته باشد و بداند آنچه از ناحیهی خداست، خیر است، صبور میشود.
یکی از اقسام صبر هم صبر در مقابل گناه است که خیلی سخت است، به خصوص اگر زمینههایش را هم نفس دون، أعدی عدوّ، فراهم کند و در خیلی از موارد، مانند فضای مجازی، حقیقی و ...، شرایطش فراهم شود. امّا اگر با وجود تمام این شرایط، انسان جدّی باور داشته باشد که ناظر حقیقی، ذوالجلال و الاکرام و دو ملکی که همیشه همراه انسان هستند، دارند میبینند، صبر خواهد کرد.
گاهی چنان بساط گناه به خوبی فراهم میشود که آبرویی هم نمیرود و هیچ کس هم متوجّه نمیشود، اینجاست که میزان صبر فرد در مقابل گناه، بیش از بیش مشخص خواهد شد.
صادق باشد. راست گفتن، یکی از موارد صادق بودن است. امّا در کل، یعنی در راه دین صادقانه بایستد، عمل کند و ... . صدق فقط به گفتار نیست، به کردار است که در گفتار هم اثر بگذارد.
ملّا محسن فیض کاشانی میفرماید: اگر کسی میخواهد صدق اللسان بگیرد، بداند که باید صدق الافعال داشته باشد. اگر صدق الافعال داشت، صدق اللسان هم پیدا میکند.
عمل فرد نشان بدهد که راست میگوید. اگر خدا را دوست دارد، وقتی امر پروردگار عالم به صلاه است، او اهل صلاه باشد. در هر مطلبی، امر خدا را انجام دهد و این را به افعال خود نشان دهد که صدق لسان هم میآورد.
وفادار باشد. وفا هم به وجود نمیآید إلّا به معرفت و حبّ حقیقی. چون کسی که معرفت و حبّ حقیقی دارد، با وفا میشود. شاید بعضیها مدام تعابیری مانند «نوکرتم، چاکرتم، هر چه شما بگویی و ...» به کار ببرند، امّا در مقاطع حسّاس، وفا ندارند. خیلیها به أبیعبدالله نامه نوشتند، امّا بیوفایی کردند. امّا وفادار کسی است که وقتی در مطلب حقّی، دستی میدهد، تا آخر بایستد.
*خصلتهای نبوی که باید از خداوند بخواهیم
بعد از این مطالب، حضرت ادامه میدهند و میفرمایند: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَصَّ الْأَنْبِیَاءَ بِمَکَارِمِ الْأَخْلَاقِ»، پروردگار عالم، انبیاء را به مکارم اخلاق، مخصوص کرده است (نه تنها پیامبر اکرم، بلکه تمام انبیاء، مکارم اخلاق را دارند).
«فَمَنْ کَانَتْ فِیهِ فَلْیَحْمَدِ اللَّهَ عَلَى ذَلِکَ»، هر کسی دید که این خصایص را که انبیاء دارند، در وجودش هست، حمد خدا را به جا بیاورد. این مطلب هم یک درس است که اگر انسان این خصوصیّات را دارد، یک وقت به خودش غرّه نرود و تصوّر کند که متعلّق به خودش هست. اینها لطف، مرحمت و عنایت خداست. هر کس هر خصوصیّت خوبی دارد، نباید بگوید: من حلیم هستم، صبور هستم و ...، باید بداند که همه، لطف خداست. پس شکر خدا را هم باید به جا بیاورد.
«وَ مَنْ لَمْ تَکُنْ فِیهِ فَلْیَتَضَرَّعْ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لْیَسْأَلْهُ إِیَّاهَا»، هر کسی هم که این خصایص را ندارد، درب خانهی پروردگار عالم، تضرّع کند. حال تضرّع چیست؟ اولیاء خدا و عرفای عظیمالشّأن، حسب روایات شریفه، بیان میکنند: حال تضرّع این است که انسانی، مضطرّ است، میلرزد و ملتمسانه میخواهد.
«قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ وَ مَا هُنَّ»، أبیبصیر به ساحت قدس حضرت عرضه داشت: فدایت شوم، این مکارم اخلاقی که فرمودید چه هستند؟
«قَالَ هُنَّ الْوَرَعُ وَ الْقَنَاعَةُ وَ الصَّبْرُ وَ الشُّکْرُ وَ الْحِلْمُ وَ الْحَیَاءُ وَ السَّخَاءُ وَ الشَّجَاعَةُ وَ الْغَیْرَةُ وَ الْبِرُّ وَ صِدْقُ الْحَدِیثِ وَ أَدَاءُ الْأَمَانَة»، حضرت فرمودند: این خصوصیّات که مختصّ انبیاء است و شما هم اگر دارید، باید خدا را شکر کنید و اگر ندارید باید آن را با تضرّع از خداوند بخواهید، بدین ترتیب است:
ورع. ورع چیست؟ فرق میان ورع و تقوا چیست؟ ورع؛ میوهی تقواست. ورع؛ یعنی زمینهی گناه برایت فراهم باشد و تو گناه نکنی. لذا اگر زمینهی گناهی برایت فراهم است، امّا به خاطر وجود تقوای درونی، از آن پرهیز میکنی؛ یعنی ورع داری.
زمینهی چشمچرانی فراهم است، فضای مجازی، حقیقی و ...، راحت میتوانی در خانهات هر شبکهای را ببینی، لذا در چنین حالتی که تمام زمینهها فراهم باشد و نکنی، ورع است. مانند اینکه دوستمان میگفت، میخواهم خانه بخرم، هر جا میروم، میگویند: آنتن مرکزی دارد و همه هم تشویق میکنند که بخر، زمینه هست، دیش آماده است و ...، حالا تو پرهیز کنی، اهل ورع است.
در بحث اختلاس، قدرت و ... هم همین است، اگر همه چیز فراهم باشد و نکنی، ورع به خرج دادی. خودت بینی و بین الله میدانی این مطلب به درد تو نمیخورد، امّا با باندبازی، با رانتخواری و ...، همه چیز آماده است که تو مثلاً نماینده مجلس، وزیر، وکیل و ... شوی، اگر ورع داری، باید دست بکشی. پس ورع فقط در مورد خود گناه نیست، حتّی باید از آن مطالبی هم که سبب شود تو به گناه بیافتی، پرهیز کنی. وقتی میگویند: این پست، خالی است و به شما میدهند، امّا خودت میدانی قدرت کنترل نفست را نداری، میدانی اگر به این پست برسی، چپ میکنی، پس ورع این است که انسان این پست را نپذیرد.
یک مورد هم این است که اگر نعوذبالله بستر حرامی آماده است و ...، ورع این است که انسان دست بکشد.
قناعت. قانع بودن به آنچه که از ناحیه خداوند تبارک و تعالی برایت به وجود میآید. اتفاقاً حسب روایات شریفه فرمودند: بالاترین ثروت، دو چیز است، من هر چه گشتم، چیز دیگری ندیدم، حتی در کتب اهل جماعت هم نبود، حال، این دو چیست؟
فرزند صالح
قناعت
لذا بالاترین ثروت، قناعت است؛ چون اگر انسان قانع نباشد، حریص میشود، مدام حرص میزند، «الذی جمع مالا و عدده»، مدام میخواهد دو تا را چهار تا، چهار تا را هشت تا، ...، صد تا را دویست تا کند، بیچاره میشود و از این دنیایش هم لذت نمیبرد.
ثروت به این نیست که ویلای آنچنانی، ماشین آنچنانی و کار آنچنانی داشته باشم. بالاترین ثروت، فرزند صالح است. گاهی انسان در این مادیات میافتد و فرزندش از دستش میرود. در این حال، در اوج به ظاهر ثروت، فقیر هستی. فرزند صالح بعد از مرگ هم به درد میخورد و باقیات صالحات میشود. هر فعل و قول خیری داشته باشد، به تو میرسد. ثروتی است که دیگر انتها ندارد. دومین ثروت هم قناعت است، اگر کسی قانع باشد، ثروت دارد، امّا اگر قانع نباشد، ذلیل میشود. برای دو زار جلوی هر کس و ناکس، سر تعظیم فرو میآورد و گرفتار و بدبخت میشود. خدا کند خصلت قناعت در وجود ما به وجود آید.
یکی از ثمرههای قناعت این است که انسان آرامش دارد. یکی دیگر هم این است که سیّد است و آقایی دارد. حاتم طایی داشت از جایی رد میشد، به فردی که او را نمیشناخت گفت: چرا پیش حاتم طایی نمیروی، بساطی درست کرده و دارد غذا میدهد. او گفت: من وقتی نان از عرق جبین و بازوی خودم میخورم، چه نیازی به حاتم طایی دارم؟! حاتم طایی گفت: من بزرگترین درس را گرفتم، قناعت! لذا اگر کسی قانع باشد، یکی دیگر از خصوصیّاتش این است که در دنیا، دغدغه ندارد. خیلیها در دنیا میدوند، چون قانع نیستند. مقابل این قناعت، حرص و ولع است که مدام میخواهد و آرامش هم ندارد. کسانی که حریص هستند، آرامش ندارند. امّا میوه قناعت، آرامش است.
صبر: به صبر هم اشاره کردیم و گفتیم: بالاترین صبر، صبر در مقابل گناه است. اتّفاقاً یکی از موارد شجاعت، همین است که انسان در مقابل گناه، خودش را رها نکند.فرمودند: بدبخت و ذلیل و خوار و زبون و ترسو، آن کسی است که نفسش، رها شود و شجاع، آن کسی است که به نفس امّاره که امر به بدیها میکند «إن النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربی»، جواب منفی بدهد. گرچه ابتدایش سخت است، امّا بعد لذّت میبرد.
اگر لذّت ترک لذّت بدانی/دگر لذّت نفس، لذت نخوانی
شکر. عمده شکر، شکر عملی است. اگر کسی شکر عملی داشته باشد، به لسان هم شکر میکند. مقام حمودیّت به عمل است. شاکر بودن نعم این است که خدایا، تو دادی، من بهینه استفاده میکنم و دیگر اینکه به دیگران هم میدهم.
لذا یکی از مطالب شکر فعلی یا عملی این است که اگر چیزی داری، به دیگران هم بدهی و بخل نورزی. اگر علم، ثروت و ... داری به دیگران بدهی، حتّی اگر حبّ داری، به دیگران بدهی که آنها هم مشمول حبّ و رأفت و رحمت تو شوند.
حضرت بابالحوائج، موسیبنجعفر(ع) فرمودند: شکر ریاست، این است که به خویشان خود برسی و به مؤمنین و محبّین، کمک کنی و کارشان را راه بیاندازی. البته آنچه شرعی است، مدّنظر است، نه خدای ناکرده کارهای خلاف شرع! اگر نفوذ داری، شکر این نعمت نفوذ داشتنت، این است که کار مردم را راه بیاندازی.
شکر نعمت اعضاء وجوارح هم این است که مطالب خوب ببینی، مطالب خوب بشنوی و ... . شکر زنده بودن این است که در مجالس خوب شرکت کنی.
شکر سلامتی فقط این نیست که سر به سجده بگذاری و شکرا لله بگویی، بلکه باید به دیگران سر بزنی. فرمودند: اگر میخواهید صحّت و سلامتتان حفظ شود، یکی از موارد آن این است که به مریضها سر بزنید.
شکر نعمت حیات، رفتن به سراغ اموات است. نه اینکه فقط از اینجا برایشان فاتحه بخوانید، اصلاً خود رفتن سر قبور، موضوعیّت دارد و طول عمر برایتان میآورد.
حلم. بردبار باشید که اشاره کردیم.
حیا. درد است که انسان بیحیا شود. حیا اینقدر مهم است که خود خدای متعال، مدافع حیاست. اولیاء خدا حسب چه چیزی این مطلب را فرمودند؟ حسب این روایت شریفه که فرمودند: «اقرار الذنب ذنب»، چون اقرار به گناه، یک نوع بیحیایی است. اتّفاقاً بیان کردند: اگر کسی گفت من گناه نکردم، شما هم بگویید: بله، گناه نکرده است، درست نیست که از او اقرار بگیرید که گناه کردی، کار خلافی است. خود او هم موظّف نیست اقرار کند.
گاهی بعضیها احمق هستند، مثلاً میخواهد جوانی را که سر کوچه ایستاده، نصیحت کند، میگوید: من هم قبلاً این کارها را کردم، شرب خمر میکردم، قمار میکردم و .... در حالی که آن جوان اصلاً اطّلاع نداشته و خود این اقرار به گناه، گناه است. چون خدا، حیا را دوست دارد و از بیحیایی بدش میآید.
لذا اگر انسان در خلوت هم نعوذبالله خطا و حماقتی کرد، این را اعلان و افشا نکند. امّا یک عدّه هستند که این مطالب را در معرض دید عموم در فضای مجازی و ... قرار میدهند. اینگونه است که دیگر بی حیا میشوند و هیچ مطلبی برایشان مهم نیست.
وقتی بیحیایی آمد، یکی از عوامل عذاب فراگیر است که تر و خشک را با هم میسوزاند، یک طفل صغیر، یک شیخ کبیر، یک مؤمن متّقی، همه، حسب این بیحیایی دچار عذاب میشوند. اینها روایت است. معالأسف درد است که خیلی هم بیحیایی در جامعه به وجود آمده است.
شاید یک عدّه بگویند: خیلی چیزهای مهمتر داریم، میگوییم: قبول است، امّا تو چرا بیحیایی میکنی و حجابت را کامل برمیداری. با چه کسی داری مبارزه میکنی؟ با نظام؟! تو داری با حیا مبارزه میکنی و نمیفهمی که بیحیایی، عذاب میآورد.
سخاوت. سخی و بخشنده باش. حضرات معصومین بارها هر چه که داشتند، بخشیدند. این، قاعده است: دست بده داشته باش و سخی باش، خدا هم بیشتر میکند.
خدا شاهده در بحث محرّم، اجر بخشندگی و ... مضاعف هم میشود. نکند به خاطر مشکلات اقتصادی، امسال کمرنگتر شود. البته کم نمیشود و الحمدلله بیشتر میشود. امّا خدا گواه است خدا به خاطر همین سخاوت، عنایت میکند. لذا عنایت و برکت از ناحیهی خدا، به واسطهی سخاوت است.
مرحوم ابوی میفرمودند: برخیها به سجده میروند و به جای اینکه بگویند: سبحان ربی الاعلی و بحمده، میگویند: سبحان ربی الاعلی و به من ده، مدام برای خودشان دعا میکنند! در حالی که باید سخی باشیم، مدام برای خودمان جمع نکنیم، به دیگران کمک کنیم و ... . خدا هم مضاعف میکند و عنایت میکند و آن را بیشتر میکند.
شجاعت. بحث ما راجع به شجاعت بود که إنشاءالله بعد از محرم بیان خواهیم کرد.
غیرت. غیرت، خیلی مهم است، ما باید نسبت به مطالب دینی، غیور باشیم. اینها از خصایص انبیاء است. اگر غیور نباشیم و بگوییم: رهایش کنید، به ما چه ربطی دارد که همه چیز از دستمان میرود. خیلیها هم این را میخواهند، کلی هم کار میکنند که شما بگویید به ما چه ربطی دارد، ولی شما باید غیور باشید.
نیکی. تو نیکی کن و در دجله انداز/ که ایزد در بیابانت دهد باز، خدا عنایت میکند.
راستگویی. آنچه حقیقت است بگو و نترس.
و امانتداری. امانتدار خوبی باش.
البته بحث ما شجاعت بود که نرسیدیم بیان کنیم و وقت تمام شد.
*راه میانبری برای کسب مکارم اخلاق
امّا نکتهای بیان کنم که آن را جدّی بگیرید. اگر راه میانبری میخواهید که متخلّق به اخلاق الهی شوید و این فضائل در وجودمان باشد، اتّصال به آقا جان حضرت حجّت(روحی له الفداء) است.
هر ساعت، حداقل یک دعای سلامتی برای ایشان بخوانیم. ساعت بگذارید تا عادت کنید و کم کم بدنتان به خودی خود تنظیم میشود و بعد از گذشت یک ساعت متوجّه میشوید که باید دعای سلامتی بخوانید.
یک مطلب دیگر هم که آخرشب، وقتی مسواکتان را زدید، وضو گرفتید (وضو، فقر ر از بین میبرد و طول عمر میآورد، چه خوبست انسان دائم الوضو باشد) و میخواهید بخوابید؛ دو، سه دقیقه با امام زمان حرف بزن. به آقا سلام بده، برای مادرشان فاتحه بخوان. کلید ورود به قلب آقا جان، ضرت نرجس خاتون است. بگو: آقا جان، جان مادرت، جدّی کمکم کن، گیر هستم، اگر یله و رها شوم، قدرت کنترل خودم را ندارم و سریع به گناه مبتلا میشوم. آقا جان، چشم امیدم شمایید. ضعیفم، تو دستم را بگیر ... . اشک هم بریز که اشک، اکسیر رحمت است. این دو قطره اشک، جهنّمی را خاموش میکند.
اگر دیدید قلب، سنگین است و اشک جاری نمیشود، چون محرم هم در پیش است، بگو: شنیدم دو خانم را هم خیلی دوست داری و به آنها عشق میورزی، یکی عمه جانتان زینب و یکی مادرتان حضرت زهراست. بزرگان گفتند: تا اسم این دو بانو بیاید، توجّه آقا زود جلب میشود. بگو: آقا جان، به جان آن عمه جانت که ام المصائب بود، به جان آن عمه جانت که وقتی دست حجّت خدا، جدّ مکرّمتان، روی سینهاش کشیده شد، آرام آرام شد، امّا چه شد که وقتی بالای آن تل رفت، هی مینشست، هی بلند میشد، هی بر سر میزد، وامحمدا میگفت ...