متن پیش رو یادداشتی است از عبدالحسین خسروپناه، مدیر موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه بحثی در خصوص «اسلام و ایدئولوژی» که در ادامه از نظر می گذرد؛
۱) برای واژه «ایدئولوژی»، معانی مختلفی از سوی مخالفان و موافقان ذکر شده است که بر طبق معنای دسته اول (ایدئولوژی یعنی مجموعه اندیشه های کاذب و یا مرامنامه دنیایی)، هیچ سنخیتی بین دین اسلام و ایدئولوژی برقرار نیست. دین اسلام، بدین معنا، ایدئولوژیکبردار نیست؛ ولی به معنای دوم، ایدئولوژیبردار است. «ایدئولوژی» به معنای دوم، چارچوب معرفتی نظاممندی است که از منابع اسلامی بهدست آمده و مشتمل بر بایدها و نبایدها است. اسلام ناب محمدی(ص) بدین معنا، ایدئولوژی بردار است.
۲) بین «دین ایدئولوژیک» و«ایدئولوژی دینی» فرق است، زیرا مراد از اولی منحصرکردن دین در اندیشه های نظام مند این جهانی است و منظور از دومی، چارچوب معرفتی نظام مندی است که از منابع اسلامی به دست آمده و به بایدها و نبایدها میانجامد.
۳) آقای شریعتی به لحاظ مبانی فکری خویش، به «اسلام ایدئولوژیک» اعتقاد داشت و اسلام را تا حدود زیادی در اندیشههای نظاممند اینجهانی منحصر کرد و سروش بر طبق ارائه تفسیری از معنای «ایدئولوژی»، منکر هر دو مورد قبلی بوده و رابطه بین «دین و ایدئولوژی» را نفی میکنند. نگارنده، همچون علامه طباطبایی و استاد مطهری، بر طبق معنای صحیح از ایدئولوژی (چارچوب معرفتی نظاممندِ منتهی به عمل)، معتقد به «ایدئولوژی اسلامی» است.
۴) دین اسلام با داشتن قوانین ثابت و قوانین متغیر و ارتباط آنها با نیازهای ثابت و متغیر انسانی، در انطباق خود با نیازهای جدید و ایجاد پیوندهای اجتماعی و ساماندهی ایدئولوژی اسلام در اعصار مختلف توانمند است؛ بنابراین، ایدئولوژی اسلامی، همچون لباس با سایز معینی نیست که تنها بر تن یک جامعه پوشیده شود و برای جوامع دیگر ناسازگار باشد؛ بلکه همچون لباسکشداری است که برای جوامع مختلف هماهنگی دارد.
۵) اگر دین فقط برای رستگاری انفرادی و اخروی انسان باشد؛ نباید هیچ نقش اجتماعی داشته باشد؛ در حالیکه آموزههای دینی از جمله جهاد، حج، نماز جماعت، امر به معروف و نهی از منکر، احکام قصاص، دیات، حدود و قضا و غیره از حضور اجتماعی دین حکایت میکند.
مشخصههای مدرنیسم
انسانمحوری، عقلگرایی (عقل محاسبهگر و ابزاری)، فردگرایی، سرمایهداری، دموکراسی، تقدم حقوق بر تکلیف، طبیعتشناسی نوین، تکنولوژی، صنعت، توسعه، تفکیک علم، اخلاق و هنر از یکدیگر، مشخصههای مدرنیته و مدرنیسم به شمار میآیند. تعریف مدرنتیه، مدرنیسم را به مثابه نوعی مکتب و ایدئولوژی فرهنگی و تمدنی غرب، روشن میسازد. مدرنیسم یا تجددگرایی، بر عقلگرایی و عقل خودبنیاد و عقل محاسبهگر مبتنی است. اینگونه عقل، بدون بهرهگیری از آموزههای وحیانی، دادههای تجربی را در قالب استدلال منطقی قرار میدهد تا به مصلحت و لذت دنیوی دست یابد.
عقلگرایی مدرنیسم، ریشه در عقلگرایی دوران روشنگری داشته و به نوعی زاییده تحولات دوران روشنگری و منشأ پیدایش دین طبیعی به جای دین وحیانی است. همچنین مدرنیسم بر مادیگرایی و تفسیر مادی انحصاری از پدیدههای جهان استوار است. انسانگرایی، مبنای دیگری برای مدرنیسم است. انسان در مدرنیسم به جای خدا نشسته و تنها از آیین خود تبعیت میکند. انسان در مدرنیسم، هم مبدأ و هم مقصد است و تعیین همه ارزشها و بایدها و نبایدهای اخلاقی و حقوقی از او سرچشمه میگیرد.جهانبینی مدرنیسم به دنبال توسعه منفتطلبانه است و بر این اساس با سنت، رفتار ستیزهگرانه دارد.
جهانبینی و ایدئولوژی مدرنیسم با مبانی پیشگفته، زاییده چند حادثه مهم در غرب است. یکی از آنها، حادثه رنسانس در قرنهای ۱۴ و ۱۵ میلادی و تحولات هنری به ویژه نقاشی و معماری و مجسمهسازی در ایتالیا است که باعث تحکیم اومانیسم شد. اصلاحمذهبی یا پروتستانتیسم، دومین حادثه تاثیرگذار در پیدایش مدرنیسم توسط مارتین لوتر در سال ۱۵۱۷ میلادی در مخالفت با کلیسای کاتولیک بوده است. عصر روشنگری در قرن هجدهم میلادی و حاکمیت عقل در توسعه مادی و حاشیه راندن وحی و جریان فلسفه عقلگرایی در میان فلاسفه فرانسه (دکارت، اسپینوزا، لایبنیتز و مالبرانش) و فلسفه تجربهگرایی انگلستان (بیکن، هابز، لاک، هیوم) و فلسفه استعلایی کانت در آلمان، سومین حادثه جهت تثبیت مدرنیسم به شمار میآید. و انقلاب صنعتی از نیمه دوم قرن هجدهم تا نیمه اول قرن نوزدهم، چهارمین حادثه برای تحکیم مدرنیسم بوده است.
پس بین مدرنیته و مدرنیسم و مدرنیزاسیون تفاوت است. مدرنیته و تجدد، وضعیتی است که از رنسانس به بعد در غرب پدیدار شده است. وضعیتی نوآور و متجدد با مدلهای مختلف که گاهی از آن به تجدد لیبرالی، سازمانیافته، خودآگاه، ناخودآگاه، خوشبین و بدبین، تعبیر میشود. مدرنیتهای که امروزه مطرح میشود؛ مطلق نو شدن نیست؛ بلکه وضعیت نوی است که در غرب جدید تحقق یافت. برخی، تجدد و مدرنیته را با رشد و توسعه مترادف و یکسان میدانند و تصور میکنند چون در مدرنیته نوعی رشد و توسعه تحقق پیدا کرده است، پس الزاماً هر رشد و توسعهای زاییده مدرنیته است؛ در حالی که رشد و توسعه را میتوان لازم اعمی برای مدرنیته دانست. پس اگر کسی خانهای قدیمی را خراب کند و به جای آن خانهای نو و توسعه یافته بسازد، نمیگوییم که صاحب این خانه به سوی تجدد و مدرنیته رفته است. هر تغییر در وضعیت اجتماعی و اقتصادی جامعه را نیز گرایش به مدرنیته نمینامند.
مدرنیسم، یک نوع ایدئولوژی و مکتب است و مدرنیست به کسی گفته میشود که معتقد باشد آن وضعیتی که در غرب پس از رنسانس رخ داده است، یک وضعیت ضروری و حتمی و از طرف دیگر، مطلوب و مفید است. هم مطلوب و شایسته است و هم بایسته و باید همان وضعیت نوی را که در آن جا تحقق پیدا کرده، بستهبندی شده در جامعه خودمان وارد و اجرا کنیم. مدرنیزاسیون، رویه، سیاست و برنامه خاصی برای تبدیل حکومت و نظام سیاسی و اجتماعی موجود در جامعه به وضعیت متجدد غربی است.