اکنون که اندکی به تحلیل حادثه عبرتانگیز عاشورا نزدیک شدیم، به سراغ تاریخ میرویم.
دوران لغزش خواص طرفدار حق، حدودا 7، 8 سال پس از رحلت پیغمبر (ص) شروع شد. به مسئله خلافت اصلا کار ندارم. مسئله خلافت جدا از جریان بسیار خطرناکی است که میخواهیم به آن بپردازیم. قضایا، کمتر از یک دهه پس از رحلت پیغمبر (ص) شروع شد. ابتدا سابقهداران اسلام، اعم از صحابه و یاران و کسانی که در جنگهای زمان پیغمبر (ص) شرکت کرده بودند، از امتیازات برخوردار شدند. بهرهمندی مالی بیشتر از بیت المال، یکی از آن امتیازات بود. چنین عنوان شده بود که تساوی آنها با سایرین درست نیست و نمیتوان آنها را با دیگران یکسان دانست! این، خشت اول بود.
حرکتهای منجر به انحراف، اینگونه از نقطه کمی آغاز میشود و سپس هر قدمی، قدم بعدی را سرعت بیشتری میبخشد. انحرافات از همین نقطه شروع شد، تا به اواسط دوران عثمان رسید. در دوران خلیفه سوم، وضعیت به گونهای شد که برجستگان صحابه پیغمبر (ص)، جزو بزرگترین سرمایه داران زمان خود محسوب میشدند!توجه میکنید! یعنی همین صحابه عالیمقام که اسمهایشان معروف است – "طلحه، زبیر، سعد بن ابی وقاص و غیره" – این بزرگان که هر کدام یک کتاب قطور سابقه افتخارات در "بدر و حنین و احد" داشتند، در ردیف اول سرمایهداران اسلام قرار گرفتند. یکی از آنها وقتی مرد و طلاهای مانده از او را خواستند بین ورثه تقسیم کنند، ابتدا به صورت شمش در آورند و سپس با تبر بنای شکست و خرد کردن آنها را گذاشتند؛ مثل هیزم، که با تبر به قطعات کوچک تقسیم کنند! طلا را قاعدتا با سنگ مثقال میکشند. ببیند چقدر طلا بوده، که آن را با تبر میشکستند! اینها در تاریخ ضبط شده است و مسائلی نیست که بگوییم شیعه در کتابهای خود نوشتهاند؛ حقایقی است که همه در ثبت و ضبط آن کوشیدهاند. مقدار درهم و دیناری که از اینها به جا میماند افسانهوار بود.
همین وضعیت، مسائل دوران امیرالمومنین (ع) را به وجود آورد؛ یعنی در دوران آن حضرت، چون عدهای مقام برایشان اهمیت پیدا کرد، با علی(ع) در افتادند. 25 سال از رحلت پیغمبر (ص) میگذشت و خیلی از خطاها و اشتباهات شروع شده بود.نفس امیرالمؤمنین (ع) نفس پیغمبر(ص) بود.
اگر 25سال فاصله نیفتاده بود، امیرالمومنین (ع) برای ساختن آن جامعه مشکلی نداشت. اما با جامعهای مواجه شد که: " جعلوا مال الله دولاو عبادالله خولا و دین الله دخلا "
جامعهای است که در آن ارزشها تحت الشعاع دنیاداری قرار گرفته بود. جامعهای است که امیرالمومنین (ع) وقتی میخواهد مردم را به جهاد ببرد آن همه مشکلات و دردسر برایش دارد! خواص دوران او – خواص طرفدار حق، یعنی کسانی که حق را میشناختند – اکثرشان کسانی بودند که دنیا را بر آخرت ترجیح میدادند! نتیجه این شد امیرالمومنین (ع) بالاجبار سه جنگ به راه انداخت؛ عمر چهار سال و نه ماه حکومت خود را دائما در این جنگها گذراند و عاقبت هم به دست یکی از آن آدمهای خبیث به شهادت رسید.
خون امیرالمومنین (ع) به قدر خون امام حسین (ع) با ارزش است. شما در زیارت وارث میخوانید: " السلام علیک یا ثارالله وابن ثاره " ؛
یعنی خدای متعال، صاحب خون امام حسین (ع) و صاحب خون پدر او امیرالمومنین (ع) است، این تعبیر، برای هیچ کس دیگر نیامده است. هر خونی که بر زمین ریخته میشود، صاحبی دارد. کسی که کشته میشود، پدرش صاحب خون است؛ فرزندش صاحب خون است؛ برادرش صاحب خون است. خون خواهی و مالکیت حق دم را عرب " ثار " میگویند. ثار امام حسین (ع) از آن خدا ست؛ یعنی حق خون امام حسین (ع) و پدر بزرگوارش، متعلق به خود خداست. صاحب خون این دو نفر، خود ذات مقدس پروردگار است. امیر المومنین (ع) به خاطر وضعیت آن روز جامعه اسلامی به شهادت رسید.
بعد نوبت امامت به امام حسن (ع) رسید و در همان وضعیت بود که آن حضرت نتوانست بیش از 6 ماه دوام بیاورد؛ تنهای تنهایش گذاشتند. امام حسن مجتبی (ع) میدانست که اگر با همان عده معدود اصحاب و یاران خود با معاویه بجنگد و به شهادت برسد، انحطاط اخلاقی زیادی که بر خواص جامعه اسلامی حاکم بود، نخواهد گذاشت که دنبال خون او را بگیرند! تبلیغات، پول و زرنگیهای معاویه، همه را تصرف خواهد کرد و بعد از گذشت یکی دو سال، مردم خواهند گفت: " امام حسن (ع) بیهوده در مقابل معاویه قد علم کرد ".
لذا با همه سختیها ساخت و خود را به میدان شهادت نینداخت، زیرا میدانست خونش هدر خواهد شد.
گاهی شهید شدن آسانتر از زنده ماندن است! حقا که چنین است! این نکته را اهل معنا و حکمت و دقت، خوب درک میکنند. گاهی زنده ماندن و زیستن و تلاش کردن در یک محیط به مراتب مشکلتر از کشته شدن و شهید شدن و به لقای خدا پیوستن است. امام حسن (ع) این مشکل را انتخاب کرد. وضع آن زمان چنین بوده است. خواص تسلیم بودهاند و حاضر نمیشدند حرکتی کنند.
یزید که بر سر کار آمد، جنگیدن با او امکانپذیر شد. به تعبیری دیگر، کسی که در جنگ با یزید کشته میشد، خونش به دلیل وضعیت خرابی که یزید داشت،پامال نمی شد. امام حسین (ع) به همین دلیل قیام کرد. وضع دوران یزید به گونهای بود که قیام، تنها انتخاب ممکن به نظر میرسید. این، به خلاف دوران امام حسن (ع) بود که دو انتخاب "شهید شدن" و "زنده ماندن" وجود داشت و زنده ماندن، ثواب و اثر و زحمتش بیش از کشته شدن بود. لذا انتخاب سختتر را امام حسن (ع) کرد. اما در زمان امام حسین (ع) وضع بدان گونه نبود. یک انتخاب بیشتر وجود نداشت. زنده ماندن معنی نداشت؛ قیام نکردن معنی نداشت و لذا بایستی قیام میکرد. حال اگر در اثر آن قیام به حکومت میرسید، رسیده بود؛ کشته هم میشد، شده بود. بایستی راه را نشان میداد و پرچم را بر راه میکوبید تا معلوم باشد وقتی که وضعیت چنان است، حرکت باید چنین باشد. وقتی امام حسین (ع) قیام کرد، با آن عظمتی که در جامعه اسلامی داشت، بسیاری از خواص به نزدش نیامدند و به او کمک نکردند. ببینید وضعیت در یک جامعه، تا چه اندازه به وسیله خواصی که حاضرند دنیای خودشان را به راحتی بر سرنوشت دنیای اسلام در قرنهای آینده ترجیح دهند، خراب میشود!
به قضایای قیام امام حسین (ع) و حرکت وی از مدینه نگاه میکردم؛ به این نکته برخوردم که یک شب قبل از آن شبی که آن حضرت از مدینه خارج شود، عبدالله بن زبیر بیرون آمده بود. هر دو در واقع، یک وضعیت داشتند، اما امام حسین (ع) کجا، عبدالله بن زبیر کجا!
سخن گفتن امام حسین (ع) و مقابله و مخاطبهاش از چنان صلابتی برخوردار بود که ولید حاکم وقت مدینه جرات نمیکرد با وی به درشتی حرف بزند! مروان یک کلمه در انتقاد از آن حضرت بر زبان آورد، چون انتقادش نابجا بود، حضرت چنان تشری به او زد که مجبور شد سرجایش بنشیند. آن وقت امثال همین مروان خانه عبدالله بن زبیر را به محاصره درآوردند. عبدالله، برادرش را با این پیام نزد آنها فرستاد که «اگر اجازه بدهید، فعلا به دارالخلافه نیایم» به او اهانت کردند و گفتند: پدرت را درمیآوریم! اگر از خانهات بیرون نیایی، به قتلت میرسانیم و چهها میکنیم! چنان تهدیدی کردند که عبدالله بن زبیر به التماس افتاد و گفت: «پس اجازه بدهید فعلا برادرم را بفرستم؛ خودم فردا به دارالخلافه میآیم» آنقدر اصرار و التماس کرد که یکی واسطه شد و گفت: «امشب را به او مهلت بدهید».
عبدالله بن زبیر با اینکه شخصیتی سبرشناس و با نفوذ بود، اینقدر وضعیتش با امام حسین (ع) فرق داشت. کسی جرات نمیکرد با آن حضرت به درشتی صحبت کند. از مدینه هم که بیرون آمد، چه در بین راه و چه در مکه، هر کس به او رسید و هم صحبت شد، خطابش به آن حضرت «جعلت فداک» (قربانت گردم) و «پدر و مادرم قربانت گردند» و «عمی و خالی فداک» (عمو و داییام قربانت گردند) بود.
برخورد عمومی با امام حسین این گونه بود شخصیت او در جامعه اسلامی چنین ممتاز و برجسته بود. عبدالله بن مطیع در مکه نزد امام حسین (ع) آمد و عرض کرد: «یابن رسولالله! لئن هلکت لنسترقن بعدک» اگر تو قیام کنی و کشته شوی بعد از تو کسانی که دارای حکومتند ما را به بردگی خواهند برد امروز به احترام تو از ترس تو و از هیبت توست که راه عادی خودشان را میروند.
عظمت مقام امام حسین (ع) بین خواص چنین است که حتی ابن عباس در مقابلش خضوع میکند؛ عبدالله بن جعفر خضوع میکند؛ عبدالله بن زبیر، با آنکه از حضرت خوشش نمیآید خضوع میکند. بزرگان و همه خواص اهل حق، در برابر عظمت مقام او خاضعاند. خاضعان به او، خواص جبهه حقاند؛ که طرف باطل نیستند. در بین آنها حتی شیعیان زیادی هستند که امیرالمومنین را قبول دارند و او را خلیفه اول میدانند. بناست جانشان، سلامتیشان، راحتیشان، مقامشان و پولشان به خطر بیفتد پس میزنند اینها که پس زدند، عوام مردم هم به آن رو میکنند.
منبع: برگزیده کتاب «آفتاب در مصاف» صفحه 441 تا 446
برگزیده ای از سخنان رهبر انقلاب