بزرگترین تحریف در عاشورا چه بود؟!

تلاش مستمر و شبانه روزي دشمنان براي تحريف عاشورا به جايي رسيد كه شهرت يافت: قتل الحسين بسيف جدّه و امام محمد غزالي در اثر معروفش نوشت:

روایت و حکایت کردن کشته شدن[امام] حسین و ماجرای درگیری و دشمنی میان صحابه و نقل کردن بر واعظ و غیر واعظ، ‌ حرام است، ‌ چرا که این کار کینه صحابه و طعن زدن بر آنها را تهییج می کند، در حالی که آنها بزرگان و اعلام دین هستند و آنچه که از منازعه ها و درگیری ها میانشان رخ داده است، حمل به صحّت می شود و شاید که این زد و خوردها از سر اشتباه در اجتهاد بوده نه از سر ریاست طلبی و دنیا خواهی همچنان که پوشیده نیست.[!]

چنانچه ملاحظه می شود جناب غزّالی به صراحت و جسارت، فتوا به تحریم روایت عاشورا داده است. در این فتوای باطل، ‌ غزّالی مرتکب سه تحریف بزرگ شده است:

۱. یزید را از صحابه و اصحاب پیامبر(ص) قلمداد کرده است!
۲. یزید را که به قول ابوالحسن مسعودی، نویسنده تاریخ مروج الذهب، از فرعون هم ستمگرتر و بدتر بود، در ردیف «اعلام دین» جای داده است!!
۳. ظالم و مظلوم(یزید و امام حسین(ع)) را در یک ردیف قرار داده و به اقدام هر دو، عنوان «اشتباه در اجتهاد» داده است!

و همه این حق کشی ها و تحریفات بزرگ را فقط برمبنای صحابه پرستی مرتکب شده است. در این فتوا غزّالی بی گمان از «نواصب» و «کرامیّه» تاثیر پذیرفته و پیروی کرده است؛ زیرا به زعم آنها لعن یزید جایز نیست.

ولی علمای بزرگ اهل سنت این پندار ناصواب را از همان نخست، ‌ به سختی انکار کرده اند و به آن دو فرقه گمراه و خارج از جماعت اهل سنت(نواصب و کرامیّه) جواب های صریح و روشنی داده اندو حتی کتاب ها و رساله های چندی را به صورت مستقل در ردّ آنها نوشته اند که:
الرّد علی المتعصّب العنید المانع من لعن یزید را می توان نام برد. عبدالله پسر احمدبن حنبل امام حنابله از پدرش درباره لعن یزید استفتا کرد و احمدبن حنبل جواب داد: چگونه لعن نشود کسی که خدا در کتابش، قرآن، وی را لعن کرده است. عبدالله جواب داد که من کتاب خدا را قرائت کرده ام ولی لعن یزید را در آن نیافته ام. امام احمد گفت: «خدا در قرآن می فرماید:

فَهَلْ عَسَیْتُمْ اِنْ تَوَلَّیْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِی الْاَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا ارْحامَکُمْ اولئِکَ الَّذینَ لَعَنَهُمُ اللهُ…
آیا می خواهید که اگر والی و حاکم شدید، در زمین فساد و تباهی به راه اندازید و رَحَم های خود را قطع کنید؟ کسانی که چنین کنند، همانان هستند که خداوند لعنتشان کرده است.
کدام فساد و قطع رحمی بدتر از آن کاری بود که یزید انجام داد.

جماعتی از علمای عامّه به کفر یزید یقین داشته و به لعن وی تصریح کرده اند که از آنهاست قاضی ابویعلی و حافظ ابن جوزی، و تفتازانی گفته است: «در اینکه بگوییم لعنت شأن اوست بلکه نداشتن ایمان او، درنگ نمی کنم. لعنت خدا بر او و اعوان و انصارش باد!»

و جلال الدین سیوطی نیز به لعن وی تصریح کرده است. علامه آلوسی پس از آنکه دیدگاه علمای عامّه را در جواز لعن یزید نقل می کند، در نهایت نظر خود را چنین بیان می کند:
و من می گویم: رای غالب من، این است که آن خبیثهیچ گاه رسالت پیامبر(ص) را تصدیق نکرده بود و مجموع اعمالی که وی نسبت به اهالی خانه خداوند متعال و حرم پیامبر خدا(ص)(اهالی مکه و مدینه) و نسبت به عترت پاک و پاکیزه حضرتش، چه در حال حیات و چه پس از مرگ، انجام داد و کارهای زشت دیگری که از وی صادر شد، این همه به هیچ وجه در دلالت بر اثبات بی ایمانی وی کمتر و ضعیف تر از این نبود که ورقه ای از قرآن شریف را در نجاست بیندازد.

گمان نمی کنم که وضع وی بر عموم مسلمانان پنهان مانده باشد؛ چنین چیزی امکان ندارد تنها چیزی که هست اینکه آنان مغلوب و مقهور بودند و از آنجا که در اختناق و خفقان به سر می بردند، چاره ای جز صبر و سکوت نداشتند تا خدا حکم کند به کاری که باید شود.
و اگر هم تسلیم شویم به اینکه آن خبیثمسلمان بود، باید گفت مسلمانی بود که آن قدر گناهان بزرگ را در خود جمع کرده بود که از حیطه شمارش افزون و از توان بیان بیرون است. و من اعتقاد دارم و با صراحت می گویم که هر کس چنین باشد، رواست که لعنت شود اگر چه تصور نمی شود کسی از فاسقان مثل یزید باشد.
پرواضح است که وی توبه نکرد و احتمال توبه اش از ایمانش هم ضعیف تر است و ابن زیاد و عمر بن سعد و جماعتی دیگر نیز به وی ملحق می شوند. لعنت خدای عزیز و جلیل بر همه آنان و بر انصار و اعوان و پیروان آنان و بر هر کسی که به آنان تمایل داشته باشد؛ تا چشمی بر اباعبدالله الحسین(ع) بگرید و اشک ریزد، مستدام باد.


دانشمند آزاد اندیش و مبارز، شیخ محمد عبده، که در کشورهای اسلامی شناخته شده است و بیشتر با انتشار نهج البلاغه در کشورهای عربی معروف است، در این باره می نویسد:
هرگاه در دنیا حکومت عادلانه ای باشد که بخواهد قوانین شرع را به پا دارد و حکومت ظالمانه ای باشد که شرع را تعطیل کند و مانع از آن کار شود، ‌ بر هر فرد مسلمانی واجب است که حکومت اوّلی را یاری کند… و از این باب بود قیام امام حسین، سبط رسول(ص)، که در مقابل امام جور و جنایت، یعنی یزید بن معاویه که با زور و تزویر متولّی حکومت مسلمانان شده بود، به پا خاست.
خدا، یزید و هرکس را که چون کرامیّه و نواصب، جانب وی را بگیرد خوار و مفتضح سازد!

سخنان صریح و رسایی که علمای عامّه در کفر و فسق و جواز لعن یزید گفته اند و نوشته اند، ‌ بیشتر از آن است که در این مجال بگنجد. مرحوم علامه مقرّم در اول مقتلی که نوشته است، بخشی از آن سخنان را گرد آورده است و بخشی دیگر را استاد رسولی محلاتی در زندگانی امام حسین(ع) جمع کرده است و ما با ترجمه سخنی از جاحظ، ‌ ادیب معروف عرب، این بخش را به پایان می بریم. او می نویسد:

کارهای زشت و منکری که یزید مرتکب شد، مثل کشتن حسین(ع) و به اسارت بردن دختران رسول خدا(ص) و چوب زدن بر دندان های حسین(ع) و ترساندن مردم مدینه و ویران کردن کعبه، همه دلالت می کنند بر قساوت و شدت سنگدلی و دشمنی و بد رأیی و کینه و عداوت و منافق بودن و خارج بودن وی از ایمان؛ پس یزید فاسق، ملعون است و هرکس دیگران را از شتم و لعن این فاسق ملعون، نهی کند خود نیز ملعون است.

داستان پسر هند مگر نشنیدی که از او و سه کس او به پیمبر چه رسید

پدر او لب و دندان پیمبر بشکست مادر او جگر عمّ پیمبر بمکید
او به ناحق، حقِ داماد پیمبر بگرفت پسر او سر فرزند پیمبر ببرید
برچنین قوم تو لعنت نکنی شرمت باد لعن الله یزیداً و علی آل یزید


نقد تحریف ابن عربی؛حسین به شمشیر جدش کشته شد!

سبک ترین سخنی که درباره به تاریخ عاشورا و حکمت قیام سیدالشهدا(ع) می توان به زبان راند، سخن ابن عربی است که گوید:

ان الحسین قتل بسیف جدّه لاّنه خرج امام زمانه(یزید) بعد أن تمّت البیعه له و کملت شروط الخلافه باجماع اهل الحلّ و العقد و لم یظهر منه مایشینه و یزری به. قال رسول الله(ص) ستکون هنات فمن اراد ان یفرّق امر هذه الامّه و هی جمیع فاضربوه بالسیف کائناً من کان فما خرج علیه احدٌ الاّ بتأویل و لا قاتلوه الاّ بما سمعوا من جدّه(ص).

مفهوم این سخنان ابن عربی چنین است که می گوید:

امام حسین در حقیقت به شمشیر جدش کشته شد؛ زیرا که بر امام زمانش(یزید) خروج کرد، در حالی که کار بیعت تمام شده بود و شروط خلافت به اجماع اهل حلّ و عقد در وی جمع گشته بود. رسول خدا(ص) گفته بود که هرگاه دیدید کسی اتحاد این امت را می خواهد به تفرقه مبدّل سازد او را، هرکس که باشد، بکشید و همه آنان که در قتل امام حسین شرکت جسته بودند این سخن را از پیامبر(ص) شنیده بودند و خود اهل تأویل و رأی و اجتهاد بودند و کسی او را نکشت مگر با تأویل همین حدیثکه از پیامبر(ص) نقل می شود[!]

هر سطر این سخنان ناروا و نسنجیده، آکنده از چندین تحریف و تقلّب و توهین به اسلام و قرآن و خدا و رسول خدا(ص) است که گوینده آن ناخواسته دچار آن شده است و دل آزارترین تحریف بزرگی است که پیرامون حماسه عاشورا رخ داده است.

متاسفانه این سخنان ناسزا بسیار هم معروف شده و دهان به دهان گشته و زبانزد خاص و عام شده است و بدتر از همه اینکه فراوان دیده می شود؛ که برخی این سخنان را به ابی عربی معروف در عرفان و صاحب فصوص و فتوحات نسبت می دهند، غافل از اینکه این نسبت غلط است و برخی دیگر نیز از سر غفلت و بی مبالاتی این تحریف را به شریح قاضی نسبت می دهند و متن عربی قسمتی از آن را(«قتل الحسین بسیف جدّه» یا «خرج الحسین من دین جدّه») به عنوان فتوای شریح قاضی در منابر و مجالس می خوانند و در کتاب های گوناگون می نویسند!

به هر حال قاضی ابن عربی در عبارت های مورد بحثمرتکب خطایی نابخشودنی شده و عنان عقل و اندیشه را از دست داده است و اسب سخن را چنان بی محابا و بی احتیاط تاخته است که بسیار دور از حق و بیراهه رفته است. روح هر انسان منصف و سالمی از خواندن آن به شدت می رنجد و در دل از این همه حق کشی متأثر می شود.

انسان باید از همه حقایق چشم پوشیده باشد تا بتواند یزید بن معاویه را امام مسلمانان بخواند و خبیثترین دشمنان رسول خدا(ص) را پیروان رسول خدا(ص) قلمداد سازد و فرزند عزیز و پاره تن رسول الله(ص) را مهدورالدم و تفرقه انداز معرفی کند. اما درباره آن قسمت از سخن ابن عربی که پنداشته است قاتلان امام حسین(ع)، ‌ یعنی همه آنها که در قتل امام حسین(ع) شریک بودند، اهل اجتهاد و تأویل بودند، در آینده سخن خواهیم گفت.

خیانت ابن خلدون

پیش از این اشاره کوتاهی به دیدگاه ابن خلدون داشته ایم ولی از آنجا که مقدمه و تاریخ ابن خلدون به فارسی ترجمه و بارها منتشر شده است و خاص و عام نسبت به مطالعه آن از خود رغبت نشان می دهند، بررسی تحلیل وی درباره عاشورا ضروری می نماید؛ وی می نویسد:

وقتی که فسق و فجور یزید برای همه مردم روزگارش آشکار شد، شیعیان اهل بیت: در کوفه، ‌ گروهی را پیش حسین(ع) فرستادند و او را به سوی خود خواندند تا به رهبری او قیام کنند. رای حسین چنین قرار گرفت که بر یزید خروج کند؛ چون فسق یزید را آشکار و خود را با پشتیبانی کوفیان بر این کار توانا می دید و گمان می برد که اهلیّت و شوکت در کار را دارد. اهلیّت را چنان که خود نیز تصور می کرد، داشت. اما درباره شوکت اشتباه می کرد. خدا او را بیامرزد[!] …

پس اشتباه حسین آشکار شد؛ ولی این اشتباه در امور دنیوی بود و اشتباه در امور دنیوی به او ضرر نمی رساند. اما در حکم شرعی اشتباه نکرد؛ چرا که حکم شرعی منوط به ظن و رای خودش بود و رای او چنین بود که خیال می کرد بر این کار قدرت دارد. ابن عباس و ابن زبیر و ابن عمر و برادرش محمد حنیفه و دیگران، وی را از رفتن به کوفه بر حذر می داشتند؛ چون اشتباه وی را در این باره می دانستند.

با این حال چون خواست خدا چنین بود او از راه خودش برنگشت. اما جز حسین، از صحابه همه آنان که در حجاز و شام و عراق با یزید بودند و هم پیروان آنان، رای همگی این بود که خروج بر یزید، فاسق هم که باشد، جایز نیست؛ زیرا که هرج و مرج و خون ریزی را در پی خواهد داشت و به همین جهت در این باره اقدامی نکرده، از رای حسین پیروی نکردند و با این حال وی را نیز انکار نکردند او را گناهکار نشمردند؛ چرا که او خود مجتهد و اسوة مجتهدان بود و تو را این اشتباه نمی رسد که بگویی آنان که با حسین مخالفت کردند، ‌نشستند و او را یاری نکردند، گناه کردند؛ زیرا آنان که با یزید بودند اکثریّت اصحاب را تشکیل می دادند و به خروج بر یزید رای نمی دادند.

با این حال حسین نیز با رای و حق خودش در کربلا بود و به صحابه استشهاد می کرد و می گفت: بروید از جابربن عبدالله و ابوسعید خدری و انس بن مالک و سهل بن سعید و زید بن ارقم و مانند آنان، بپرسید. و از اینکه از یاری او بازنشسته بودند، منکر و متعرّض آنان نمی شد؛ زیرا می دانست که یاری نکردن آنان نیز از سر اجتهادشان است، همان طور که اقدام او نیز از سر اجتهاد بود…

جنگ با سرکشان و گردنکشان، ‌ یک شرطش هم از دیدگاه صحابه «به رهبری امام عادل بودن» است که در مسئله مورد بحثما آن شرط مفقود است. پس نه جنگ حسین با یزید جایز بود و نه درگیری یزید با حسین روا بود.[!]


چنان که پیداست «صحابه پرستی»، شالوده این عبارت های عجیب است. وی عفّت قلم را نیز رعایت نکرده و در این عبارت های کوتاه نزدیک به ده بار عبارت «غَلَطَ» را در حق سیدالشهدا و سید جوانان بهشت(ع) به کار برده و «غلط الحسین» نوشته است و با بی انصافی تمام از قیام امام حسین(ع) با عنوان و عبارت «خروج» و «خارجی» یاد کرده است.

او حتی در تاریخ مفصلی که پرداخته است، آنگاه که به دوران یزید و قیام امام حسین(ع) رسیده، از گزارش حماسه حسینی و فاجعه کربلا سرباز زده است و فقط تا اعزام مسلم بن عقیل به کوفه پیش رفته و با خالی گذاشتن چند صفحه، تاریخ خویش را پی گرفته است؛ تا آنجا که ناشران تاریخش مجبور شده اند، این خلأ و بُرِش تاریخی را از تواریخ دیگر وام گیرند و این نقص را به نوعی جبران کنند.


چرا گزارش فاجعه کربلا در تاریخ ابن خلدون نیامده است؟

در اینجا چند احتمال به نظر می رسد: احتمال اول این است که خود ابن خلدون این کار را نکرده است، به این معنا که چندین صفحه خالی و سفید برای این کار گذاشته بود که برگردد و در فرصت مناسب تکمیل کند و بنویسد اما میان دو بن بست افتاده بود که نمی توانست راه به جایی ببرد؛ اگر به صورت صحیح می نوشت، دنیایش در خطر بود و ترس از مقام و مریدان مانع از این کار بود و اگر به صورت غلط و نادرست می نوشت همچنان که در مقدمه اش نوشته است، دین و آخرتش در خطر بود و عقل و وجدانش اجازه این کار را نمی داد.

احتمال دوم این است که تحریف حادثه کربلا با آن بزرگی که به قول خود ابن خلدون «از شنیع ترین واقعه ها در اسلام است که باعثکینه و عداوت بزرگی شد.» تناقض نویسی های بسیار لازم داشت که با توجه به طول و تفصیل فاجعه کربلا، فرصت زیادی را می طلبید و از طرفی عجله داشت که تاریخش را به پادشاهی از ملوک بنی مُرَیْن که درباره وی بدترین چاپلوسی ها و تملق گویی ها را کرده است، هدیه کند و این تحفه را به پادشاهی، که وی را امیرالمومنین خوانده است، پیش کش کند. اما این فرصت را نیافت و به همان صورت که چند صفحه را درباره حادثه عاشورا خالی گذاشته بود، به پادشاه بخشید تا به نان و نوایی که می خواست، هر چه زودتر برسد.

احتمال سوم این است که ابن خلدون این قسمت را نیز مثل قسمت های دیگر تاریخش با همان سبک و سیاق و با جانبداری از خلفای اموی نوشته بود، ‌ اما بعدها آنان که برای استنساخ و نسخه برداری اجیر شدند، به بخش گزارش های مربوط به عاشورا که رسیدند از ترس خدا و روز جزا وجدان خود را چنین آرام کردند که از نسخه برداری و نوشتن این قسمت سر باز زدند تا بیش از آن شریک جرم ابن خلدون نشده باشند.

احتمال چهارم این است که ابن خلدون خود در اصل نمی خواست حوادثدلخراش و تاثیرگذار عاشورا را گزارش کند؛ چرا که این کار، دلها را به نفع اهل بیت(ع) و به ضرر معاویه و یزید بر می انگیخت و سنگدلی و بی رحمی و ستمگری اتباع خلفای بنی امیه را، که وی آنان را هم خلفای راشدین می نامد، نشان می داد. و این همان چیزی است که ابن خلدون به سختی از آن می گریزد. پس بهتر آن دیده است که از اصل قضیه بگذرد و از فاجعه ای به آن بزرگی چشم بپوشد تا بلکه فراموش شود و از خاطرها محو گردد!

نکته ای که می تواند احتمال چهارم را تاکید و تایید کند، در روش متداول و مرسومی نهفته است که اتباع «اسلام خلافتی» در پیش گرفته بودند و همچنان به پیش می رفتند. پیروان اسلام خلافتی برای کوبیدن «اسلام امامتی» همیشه سعی در محو آثار عاشورا داشته اند و تاریخ نویسان درباره هر یک به نوعی درباره عاشورا کوتاه آمده و حق کشی های گوناگونی کرده اند. برای نمونه می توان به کتاب هشتاد جلدی تاریخ دمشق مراجعه کرد. ابن عساکر دمشقی در این تاریخ مطوّل خود، مفصل تر از همه همسلکانِ خود از عاشورا سخن گفته است؛ اما چگونه و چرا؟


حال جا دارد پیش از آنکه به سراغ ابن عساکر و تحریفات وی برویم، دیدگاه چند تن از دانشمندان و پژوهشگران شیعه و سنی را درباره ابن خلدون نقل کنیم. استاد علامه محمدتقی جعفری می نویسد:

«منظره شگفت انگیز عاشورای حسین برای ابن خلدون ها که می کوشند خدا و خرما را بدون تعدیل و تفسیر خرما، در دلهای آدمیان جای بدهند، مخلوطی از اشتباه قابل اغماض، و حق و حقیقت ابدی می نمایند!»

نویسنده و روزنامه نگار عرب زبانی که به تازگی از مذهب عامه روی برتافته و به مذهب تشیع گرویده است، درباره ابن خلدون می نویسد:

اگر نبود مگر تنها حوادثکربلا، هر آیینه کافی بود تا حقیقت کفر بنی امیه را آشکار سازد و پرده از روی نفاق اموی بردارد. نفاقی که در نفوس بنی امیه رسوخ کرده بود و آنان با همین نفاق همیشه در پی فرصت بودند تا آن را با بی رحمی و خشونت بر ضد آل علی به کار گیرند… و با واقعه کربلا این فرصت بزودی و با سرعت به دست آنان افتاد… خون هایی که در کربلا ریخته شد کافی بود تا به آنچه از بنی امیه توقع بود صورت واقعی بدهد و نفاق اموی را آشکار سازد.

پس از عاشورا دیگر در نفاق بنی امیه تردیدی نماند مگر پیش کسی که خدا دلش را مهر زده باشد و وی را در چاه ضلالت ناصبی ها و سوداگران خلافت انداخته باشد.
و ابن خلدون از آنهاست که می خواهد با جسارت و گستاخی برای ظلم و ستم، تاریخ فریبنده ای تاسیس کند. از همان مقدمه، قواعدی جعل می کند تا میراثامویان و عباسیان را حفظ کند و به نام تاریخ به خورد مردم دهد. اگر حادثه کربلا چنان سرانجام می یافت که پیروزی دنیوی را برای امام حسین(ع) در برمی داشت ابن خلدون به هیچ وجه از ستایش آن قیام و همچنین از توبیخ و تعریض به دشمنان امام حسین(ع) تخلف نمی کرد. چرا که اصل عقلی پیش او «با برنده بودن» و «الصلاهُ مَعَ مَنْ غَلَب» است.


همین نویسنده که خود عمری را با اتباع اسلام خلافتی سپری کرده و حرف آنها را بهتر و زودتر از دیگران می فهمد و درک می کند یافته های ابن خلدون را درباره تبرئه یزیدبن معاویه و تخطئه حسین بن علی(ع) کلمه به کلمه به نقد و بررسی کرده و هر چه ابن خلدون با خیال خود رشته بود پنبه کرده است و در جایی به نقل از پژوهشگری بی طرف و غیر مسلمان می نویسد:

ابن خلدون دارای شخصیت وقیحی است؛ جز حقوق قدرت حاکم، حق دیگری را به رسمیت نمی شناسد؛ تنها به قدرت و جاه می اندیشد و غیر از طغیان، از درک و فهم همه چیز ناتوان است.

نویسنده اثر گران سنگ الاامام صادق و المذاهب الاربعه که آن را در ردّ یاوه سرایی های ابن خلدون نوشته است، در ضمن شناسایی وی، می نویسد:

مثل اینکه هاله و هیبت بزرگداشت و تقدیرها، که برخی نویسندگان برای ابن خلدون می کنند همانان را از شناخت شخصیت این مرد آنچنان که بود دور کرده است و آنان را از پی بردن به آن دسته از اشتباه ها و خلاف گویی هایی که مقدمه وی متضمن آنها است باز داشته است.

بارها بیشتر پژوهشگران و نویسندگان را دیده ایم که به صرف تقلید از گذشتگان به تجلیل ابن خلدون می پردازند بدون اینکه با افکار و خرافه گویی های وی آشنا باشند. در واقع ابن خلدون چنان بود که استاد موسی سلامه توصیف کرده است؛ اشتباه فاحش ابن خلدون در تحقیر، و اندک و ناقص نمایاندن تمدن عرب دیده می شود. وی در این مورد، به تمام معنا کور است و هیچ روزنه ای از روشنایی در دیدگاه وی دیده نمی شود… و آنچه را در مقدمه تاریخش از علوم اجتماعی و عمران و… آورده است از نوشته های «اخوان الصفا» دزدیده و به نام خود نشر داده است…

بالاترین دلیل بر اینکه وی با تجاهل ورزی حقایق را تحریف کرده، موضع خصمانه ای است که در برابر اهل بیت(ع) گرفته است؛ پیداست که این ستم ورزی جز انگیزه های سلطه طلبی و قدرت پرستی، دلیل دیگری نداشته است. ابن خلدون آن چنان تشنه قدرت و جاه بوده است که از خود بی خود شده و قلمش را به سود ستم و به ضرر حق و حقیقت جاری ساخته است.

«و این کار از کسی چون ابن خلدون، که در زیر سایه دولت و قدرت دشمنان اهل بیت(ع) پا گرفته و نام و نان یافته بود، چندان بعید نیست؛ زیرا وی بنده پادشاه عصرش و اسیر شیطان درونش بوده است.»

از چنین شخصی، جز تحریف عاشورا و تبرئه یزیدبن معاویه چه انتظاری می توان داشت؟ وی با صراحت می نویسد: فسق یزید بر همه اهل روزگارش آشکار شده بود و در فاسق بودن وی همگان حتی دشمنان امام حسین(ع) نیز متّفق بودند، باز با این همه امام حسین(ع) را خارجی می خواند و قیام حضرتش را خطا و غلط می پندارد. حال باید دید هم قطاران ابن خلدون، آنان که جسارت و گستاخی او را در خود نمی دیدند برای تحریف عاشورای حسینی چه اندیشیده اند و دست به چه حیله هایی زده اند؟


عاشورا در تاریخ دمشق؛تمسخر شیعیان با تحریف تاریخ

نویسنده تاریخ دمشق یک جلد از تاریخ مفصل خویش را به عاشورا و امام حسین(ع) اختصاص داده است. به این ترتیب که در مجموع ۴۰۱ روایت در این باره گزارش می کند که اگر ۱۵۰ روایت تکراری را حذف کنیم، تنها ۲۵۰ روایت می ماند که از آن میان حدود ۳۰ روایت مربوط به سال شهادت و مدت عمر آن حضرت است و در حدود ۲۰ روایت مربوط به پیشگویی هایی است که از رسول خدا(ص) و امام علی(ع) در کشته شدن امام حسین(ع) آورده است و نزدیک به ۵۰ روایت نیز در مورد کارهای عجیب و غریبی است که پس از کشته شدن امام حسین(ع) رخ داده است و بیش از ۹۰ روایت هم درباره فضایل و مناقب امام حسین(ع) است که در نوع خود بی نظیر و بسیار جالب توجه است. نتیجه اینکه فقط در حدود ۱۰ روایت در مورد مقتل و چگونگی شهادت امام حسین(ع) و کیفیت برخورد سپاهیان عمر ابن سعد و جنایت ها و وحشیگری های آنان نسبت به شهدای کربلا و حوادثخونبار عاشورا است. حاصل سخن اینکه با این تنظیم حساب شده، ابن عساکر دست به سه تحریف بزرگ زده است:

۱. از میان صدها روایت و اخبار مفصلی که حاکی از وحشیگری و جنایت های تکان دهنده سپاهیان یزید در فاجعه عاشورا است، تنها به ۱۰ روایت کوتاه قناعت کرده است تا آیندگان و اتباع یزید را با این جنایت های بسیار دلخراش به محاکمه تاریخ نکشند؛ زیرا این کار موجب تقبیح یزید به صورت مستقیم و بدون واسطه، و خلفای پیشین به صورت غیر مستقیم و با واسطه می شد و این کاری است که ابن عساکر به هیچ وجه تن به آن نداده و بهتر آن دیده است که تنها با نقل ۱۰ روایت از فاجعه ای به آن بزرگی بگذرد.

۲. در مقابل، دو برابر آن یعنی ۲۰ روایت درباره پیشگویی پیامبر(ص) و علی(ع) از کشته شدن حسین(ع) به دست داده است تا در خیال خوانندگان تاریخش چنین بگنجاند که اما حسین(ع) ناچار از کشته شدن بود؛ چرا که تقدیر و خواست خدا از پیش بر قتل حسین(ع) مقدر شده بود و پیامبر(ص) و امام علی(ع) بارها از آن خبر داده بودند. پس مقصر اصلی نه یزید که تقدیر و سرنوشت است و این تحریف با توجه به اینکه بیشتر اهل سنت قایل به جبر بوده و انسان را در کارهای خود مختار نمی دانند. بخوبی می توانست یزید را از این جرم عظیم تبرئه و حسین(ع) را مجبور به کشته شدن نشان دهد.

۳. با نقل ۵۰ روایت که حاکی از امور عجیب و غریب است، خواسته است که شیعیان را مردمانی نامعقول و خرافی نشان دهد. وی در حقیقت با این ترفند ماهرانه که به ظاهر مقدس می نماید حماسه عاشورا را استهزا کرده است. مفهوم این اخباری که وی روایت کرده در موارد زیر خلاصه می شود:

۱. آسمان در سوگ حسین(ع) گریست.
۲. از آسمان خاک های سرخی فرو ریخت.
۳. ستارگان هنگام روز پدیدار شدند.
۴. هیچ سنگی از روی زمین برداشته نشد مگر آنکه از زیر آن خون تازه بیرون آمد.
۵. آسمان به مدت هفت شبانه روز در تاریکی به سر برد.
۶. خورشید هر صبح و شام، شعاع های خونینی بر دیوارها می تابانید.
۷. در آسمان چیزی همانند خون دیده می شد.
۸. ستارگان به یکدیگر برخورد می کردند.
۹. فردی که مردم را به کشته شدن حسین بشارت می داد، کور شد.
۱۰. از آسمان باران خون می بارید.
۱۱. از دیوار دارالاماره خون سرازیر می شد.
۱۲. دیوارهای بیت المقدس با خون آغشته شد.
۱۳. در روز حادثه هر شتری در اردوگاه کشته می شد، میان گوشت آن آتش بود.

ابن عساکر هیچ سخنی از حکمت قیام عاشورا و اهداف مقدس امام حسین(ع) به میان نمی آورد، اما این همه روایت شگفت آور را پس از قتل حسین(ع) نقل می کند. یکی از پژوهشگران معاصر در این باره می نویسد:

در مورد این روایت باید گفت قبل از آنکه در منابع شیعه دیده شود، بیشتر در منابع اهل سنت به چشم می خورد. کسانی چون هیثمی، ترمذی، ابن حنبل، ابن سعد، ابن عساکر، ذهبی که از نخبگان و سرآمدان مورخان و محدثان به نام و متعصب اهل سنت هستند، نیز این روایات و امور غریب را ذکر کرده اند.

در این میان دو تن از مورخان مشهور شامی، یعنی ابن عساکر و ذهبی، با وجودی که گزارش های مستند و قابل توجهی درباره مقتل حسین(ع) هست که عمدتاً حاکمان اموی را زیر سوال برده و چهره آنان را رسوا می سازد، آنها را ذکر نکرده و به طور گذرا از آن گذشته اند؛ ولی روایات فراوانی در مورد این گونه امور غریب و حوادثغیر طبیعی و خارق العاده به دنبال هم ردیف می کنند.

اگر واقعاً به دور از تعصب به این مسائل بنگریم، چگونه می توانیم توجیه کنیم این را که مورخان یاد شده که چندان گرایشی به ائمه، سلام الله علیهم، و نیز امام حسین(ع) نداشته و بیشتر جانب حاکمان اموی و دشمنان اهل بیت را مراعات می کنند، به ثبت این گونه روایات پرداخته و تمایل بیشتری نشان داده اند؟ آیا ذکر غرایب یاد شده نمی تواند چهره شیعه و اعتقادات آنان را زیر سوال ببرد؟ آیا آن مورخان نخواسته اند واقعه عاشورا و هدف قیام حسین(ع) را تحت الشعاع این مسائل قرار دهند؟ آیا این سخن پیامبر(ص) در جواب مردمی که می اندیشیدند با مرگ فرزند او، ابراهیم، کسوف پدید آمد، در منابع شیعه و سنی ثبت نشده است که فرمود: ستارگان و کواکب به خاطر مرگ هیچ احدی کسوف یا خسوف نمی کنند؟

آیا تاکنون اندیشیده ایم که آوردن این گونه گزارش ها در منابع اسلامی، یعنی به هم خوردن ستارگان، طلوع نکردن خورشید، باریدن خون از آسمان و غیره، مسلمانان و به ویژه شیعه را در نظر مردم جهان افرادی کوته فکر، خرافی و عاری از عقل معرفی می نماید؟ آیا آنان نخواهند گفت اگر چنین حوادثی رخ داده بود، امروز دیگر از نظام هستی اثری نبود؟ و نیز اگر این معجزات الهی پس از شهادت امام حسین(ع) رخ داد، چرا قبل و یا هنگام شهادت ایشان چنین نشد و خداوند کمک های خود را از حضرت اباعبدالله(ع) دریغ فرمود؟

آیا وقتی علی اصغر شهید شد، امام سر به آسمان بلند نکرد که «خدایا اگر کمک خود را زا ما برداشته ای این مصیبت ها را ذخیره ای برای آخرت ما قرار بده» و نیز اگر کسی با گفتن خبر شهادت حسین(ع) یا شادی، به وسیله شعاع ستارگان کور می شود، چرا قاتلان او که با چنین بی رحمی، او و یارانش را کشته و با اسب بر او تاختند، چنین نشدند؟

نکته آخر اینکه چرا این گونه حوادثطبیعی را قبل از آن در تاریخ اسلام نمی بینیم؟ آیا حضرت حمزه عموی بزرگوار رسول خدا(ص) و بزرگترین حامی اسلام در کارزار اُحد به گونه ای مظلومانه مُثله نشد و توسط پلیدترین مشرکان سینه اش از هم ندرید و جگرش پاره پاره نشد؟ آیا علی(ع) به گونه ای مظلومانه در محراب به شهادت نرسید؟ آیا حسن جگرش پاره پاره نشد؟ در هر حال قضاوت را به عهده خوانندگان می گذاریم که خود بیندیشند و قضاوت کنند.

ابن عساکر علاوه بر تحریفات دیگری که درباره عاشورا ساخته با این سه ترفند حساب شده به تحریف کلی عاشورا و قیام حسین(ع) دست زده است. این در حالی است که ابن عساکر کسی است که در میان مورخان شامی، گفته می شود «تقریباً بی طرف و منصف» بوده است! اگر منصف و بی طرفش چنین کند که دیدیم، از غیر منصف و طرفدارش چه توقعی می توان داشت؟

منبع: تحریف شناسی عاشورا و تاریخ امام حسین علیه اسلام
نویسنده محمد صحتی سردرودی