قصیده امیری اسفندقه برای روزگار بلاخیز

مرتضی امیری اسفندقه از شاعران کشورمان قصیده‌ای با موضوع « ویروس کرونا » سروده است.

ای خلق! در این فاجعه ، بی‌تاب مباشید

چون زورقِ سرگشته، به گرداب مباشید

ترس و تبِ تنهایی و موج و شبِ تاریک

پیداست ولی ساحل، بی‌تاب مباشید

*

غیر از شبحی پوچ، چه دارد کرونا؟ هیچ

مرعوب مباشید  و در اعراب مباشید

نه پیچ به جا مانده از این فتنه و نه تاب

یعنی که نه در پیچ و نه در تاب مباشید

*

بیرون نتوان رفت که سمّی‌ست هوا، پاک

در خانه بمانید، ولی خواب مباشید

جان و جنم و جوهرۀ جوشش و هوشید

مرداب مباشید. نه! مرداب مباشید

*

در خانه، مبادا برود حوصلتان سر

گرما دمتان، زخمیِ اعصاب مباشید

بیرون نتوان رفت زِ خانه، ولی از خود

بیرون زده در آینه‌ها، قاب مباشید

*

ای خلق! که فرموده مخندید و مرقصید؟

ای خلق! که گفته‌ست که شاداب مباشید؟

پا داد اگر سازی و آوازی در کنج

عشق است، به جز دست به مضراب مباشید

مستانه، برقصید و بخندید و هله های

آفت‌کشِ این برق جگرتاب مباشید

شادی‌ست دوایِ همه هر درد به هر جا

گمگشتۀ این گوهرِ نایاب مباشید

با مهر اگر شادی تلفیق شود، وای!

محروم از این معجزۀ ناب مباشید

در تابشِ خورشید، بخوانید، ترانه

بی‌بهره از بارشِ مهتاب مباشید

*

خانه نتکاندید اگر، هیچ غمی نیست

شرمندۀ آئینه در این باب مباشید

خود را بتکانید از این مُسریِ موذی

افسردۀ نو کردن اسباب مباشید

کُنجِ قفسه چیست؟ چه در گَنجه نهان است؟

سرگیجه گرفتید، نه! دولاب مباشید

*

امسال مگر سالِ درنگ است و تأمل

باری عجله چیست؟ در اِشتاب مباشید

قحطی نشود هیچ، مترسید چنین سخت

آویزانِ شاطر و قصّاب مباشید

نفشه بکشید از سرِ این درّه پرِش را

زشت است چنین نقشِ بر آب مباشید

*

شد قافیه‌ام آب و ابوالفضلیه شد دل

دور از نفسِ حضرتِ ارباب مباشید

آیا نسبِ دل به کجا می‌رسد و کِه؟

ها! بی‌خبر از علمِ انساب مباشید

تا بود، نسب داشت، دل از حضرتِ عبّاس

نومید از این بیت و از این باب مباشید

با نامِ ابوالفضل شود وا گرهِ کور

هو ها! به جز از فاتح الابواب مباشید

آن کاشفِ کربی که شبیهش به خدا نیست

از کار گشایش در اعجاب مباشید  

هر آنچه که خواهید، به دلتنگی با او

گویید و چنان، بستۀ آداب مباشید

هرچند بزرگ است، ابوالفضل صمیمی‌ست

با او به عبث، بندیِ القاب مباشید

بیرون زده از خویش چنان چشمۀ موّاج

در محضرش از شرم، به جز آب مباشید

بی‌عشقِ ابوالفضل، چه دستی؟ چه دعایی؟

هرگز هرگز پشت به محراب مباشید

گفتید ابوالفضل و بر این قول بمانید

کذّاب نبودید، نه! کذّاب مباشید

نه راست، نه چپ، راهِ ابوالفضلِ علمدار

کافی‌ست دگر، بستۀ احزاب مباشید

پائین نه و بالا نه و شیدایِ ابوالفضل

یعنی که نَوّاب و نه نُوّاب مباشید

نوح‌اید در این فتنه به امّید ابوالفضل

از فضلِ خداوندِ وهّاب مباشید

شد قافیه‌ام آب، دو سه مرتبه تکرار

باشد بشود، در غمِ پایاب مباشید

*

القصّه بگویید به ایجازِ غمِ دل

چون بنده پابندِ اطناب مباشید

من خاکِ سرِ راهِ غلامِ قمرم، آه!

غافل زِ من این خادمِ احباب مباشید

خادم نه که خاکسترِ ققنوسِ شهادت

بی‌یادِ من، این کرمکِ شبتاب مباشید

*

شادند و همه طالبِ شادی و شکفتن

دور از علی و آل و اصحاب مباشید

*

در خواب گریزی به ابوالفضلیه زد دل

ای خلق! در این فاجعه بی‌تاب مباشید