محمدجواد شاید پسر سر به هوای درون هر کدام از ماست که تکنولوژی او را مسخ کرده است و نمیگذارد به حقیقت زندگی پی ببرد. حقیقتی که انسان زمینی را به آسمان گره میزند. در داستان زندگی این پسرک بازیگوش، مانند زندگی همه آدمها اتفاقی رخ میدهد تا راه راست و درست را نشانش بدهند و او خودش مسیرش را انتخاب کند. به طبع این اتفاق یا باید تأثیری از کتاب الهی باشد و یا تأثیری از سیره اهل بیت پیامبر (ص). که هر دو بر اساس حدیث ثقلین امانتی هستند در دستان ما.
داستان محمدجواد با راهیابی به باغ قرآن و آشنایی با قواعد روخوانی شروع میشود اما پس از اتمام این دوره تازه متوجه میشود که داشتن علم کتاب برای قرار گرفتن در راه راست کافی نیست و باید به اهل بیت (س) و سیره ایشان متوسل شود.
قطعاً در مسیر کمال محمدجواد مانند هر انسان دیگری چالشها و وسوسههایی از جانب جن و انس وجود دارد و این شناخت تازه مقدمه یک نبرد میشود میان محمدجواد و موجود تاریکی! کسی که انسانهای زیادی را همراه خودش کرده تا در آتش جهنم بسوزند. کسی که به فرموده کتاب الهی از جلو و عقب و چپ و راست در کمین انسانها قرار دارد تا آنها را از راه راست منحرف سازد. این موجود از ابتدای سفر محمدجواد همراه اوست تا نگذارد محمدجواد به شمشیر ایلیا که نماد محبت حضرت امیر (ع) است برسد، اما بعد از شکستهای پیاپی مجبور میشود به یک نبرد تن به تن بین محمدجواد و یار با وفایش مارد راضی شود. فکر میکنم از اینجای داستان هر کدام از ما باید خودش پایانی برای محمدجواد درونش مشخص کند. هرچند پایان داستان محمدجواد مشخص است اما آیا واقعاً همه ما توانایی و شایستگی رسیدن به شمشیر ایلیا را داریم؟!