میگن اگه چوپون نباشه گوسفندا تلف میشن. یا گم میشن، یا گرگ بهشون میزنه، یا از گرسنگی میمیرن چون مغز ندارن. هرکی که مغز نداره به چوپون احتیاج داره، یه چوپونِ دلسوز. چوپون حکمِ پدرِ گوسفندا رو داره. آدم بدونِ پدر هیچی نیست. … اون به ما میگه کی بریم، کجا بریم، چیکار کنیم، کی بشینیم، کی پاشیم، کی بمیریم.
«مغزهای کوچکِ زنگزده» با این جملاتِ شاهین (نوید محمّدزاده) روی تصاویر سوپراسلوموشن تکاندهندهی لشکرکشی خشونتبارِ «شکور» و دار و دستهی اراذل و اوباشش (چوپان و گوسفندهایش) آغاز میشود و از همان ابتدا تکلیف تماشاگر با فیلم روشن میشود و درمییابد با یک فیلم خشن و قدرتمند طرف است. «مغزهای کوچکِ زنگزده» یک فیلمِ اجتماعی/گنگستری پرالتهاب مدرن ایرانیزه شده است؛ به این معنی که اگرچه قطعاً از نمونههای موفّق خارجی تأثیر گرفته، امّا خارجی و عاریتی به نظر نمیآید بلکه به عنوان یک اثر هنری، اصالت دارد و کاملاً متعلّق به سینمای ایران است و با تماشاگر ایرانی ارتباط برقرار میکند.
«مغزهای کوچکِ زنگزده» دربارهی سه برادر است به نامهای شکور و شاهین و شهروز، و پدر و مادر و خواهرشان، شهره. شکور (فرهاد اصلانی) پدرخواندهی خانواده است. چوپانِ گلّهی گوسفندهای بیمغز. گلّهای که تشکیل شده از دو برادرش، و بچّههای یتیمی که شکور در کودکی آنها را میخرد و بزرگ میکند تا سرباز امپراطوری موادّ مخدرش در حاشیهی شهر باشند. امّا قهرمان فیلم، شاهین (نوید محمّدزاده) است. گوسفندی که یاغیگری میکند و از موقعیتش در گلّه ناراضی است. شاهین دلش میخواهد مسئولیتهای مهمتری داشته باشد امّا جنم و جربزهی برادر کوچکترش، شهروز، را ندارد و این امر خشم و حسادتش را برمیانگیزد. شاهین خشونت ذاتی شکور و شهروز را ندارد امّا سعی میکند خود را خشنتر از آنچه که هست نشان دهد تا «آدم» حسابش کنند. در طولِ فیلم شاهد این کشمکش درونی شاهین هستیم؛ بین شاهینی که عربده میکشد و دم از کشتن و سر بریدن میزند و شاهینی که در عمل نمیتواند گوش کسی را ببرد، از مشاهدهی صحنهی خشونتباری که خم به ابروی شکور نمیآورد، زیر پتو پنهان میشود، و دلش برای بچهی یتیمی که به آفتاب نیاز دارد، میسوزد. ما در طول فیلم شاهد تحوّل شخصیتی و طغیان شاهین هستیم. تحوّلی که به ظریفترین و باورپذیرترین شکلِ ممکن ترسیم شده است. تحوّلی که در نهایت شاهین و تماشاگران را با هم به این نتیجهی نهایی فیلم میرساند که در این دنیا، گوسفندان همیشه گوسفند میمانند. یک گوسفندِ بدون چوپان، هرگز چوپانِ بعدی نمیشود، بلکه باید منتظر بماند تا چوپانِ بعدی بیاد و افسارش را در اختیار بگیرد.
«مغزهای کوچک زنگزده» فیلمی است پر از خشونتِ آشکار و پنهان که خشونت و تعصّب را به نقد میکشد. فیلمی که فقر و فلاکت و خشونت را هنرمندانه به تصویر میکشد و از این منظر شاید تا اندازهای یادآور «ابد و یک روز» (فضای خانهی این خانواده و تقابل دو برادر ناخودآگاه ابد و یک روز را به خاطرمان میآورد)، امّا به این تصویر تکراری بسنده نمیکند و چندین قدم فراتر میرود، هم از لحاظ محتوایی و هم از منظر سینمایی.
آخرین ساختهی هومن سیّدی یک بیگپروداکشن فوقالعادهی سینمایی است با شخصیتهایی بهیادماندنی، بازیهایی بینقص و بینظیر از نوید محمّدزاده و فرهاد اصلانی و نوید پورفرج (که در میان ستارگان فیلم میدرخشد) و دیگران، فیلمبرداری چشمنواز پیمان شادمانفر، موسیقی تلفیقی عجیب و غریب بامداد افشار که همخوانی فوقالعادهای با کلیت اثر دارد، طرّاحی صحنه و لباس کمنقص، تدوین عالی، و البتّه فیلمنامهای دقیق و عجیب و کارگردانی حیرتانگیزی از فیلمساز جوان نابغهای که با هر فیلم، شگفتزدهمان میکند و فیلم به فیلم هم بهتر و پختهتر میشود.
«مغزهای کوچک زنگزده» یک فیلم سینمایی تمامعیار است. فیلمی که در کنار «تنگهی ابوقُرَیب»، بهترین فیلمهای جشنوارهی سی و ششم بودند و گویی به جشنوارهی دیگری تعلّق داشتند و به اعتقاد نگارنده، هر دو فیلم، از استاندارهای سینمای ایران فراتر میروند. فیلمهایی که باید آنها را در سینما تماشا کرد و لذّت برد، بدون آنکه بخواهیم متّه به خشخاش بگذاریم و مو را از ماست بکشیم و حتماً نقدی به آنها وارد کنیم. «مغزهای کوچک زنگزده» و «تنگهی ابوقُرَیب» آنقدر فیلمهای خوب و کاملی هستند و آنقدر تماشایشان لذّت بخش است که به قول سعید قطبیزاده، منتقد سینما، اگر ایرادی هم دارند «فدای سرشان»! (جملهای که قطبیزاده آن را در مورد فیلم «عرق سرد» به زبان آورد.)