آزاده نامداری در اینستاپستش با انتشار تصویری از دخترش نوشت:
گندم رفته خرگوشایی که تو کتابش دیده رو ازنزدیک ببینه..
پ. ن. به پستهای قبلی دیگران و خودم نگاه میکنم، پربود ازغذاهای رنگی، ساده، اما باسلیقه، سفر حتی تاهمین طالقان، لحظههای خوش حتی در حد خوردن چایی..، اماالان پستها مدتی است پراست ازاعتراض، ناله، یأس، فریاد یاشاید مثل من بهت.
ترجیح میدهم نگاه کنم و دردلم افسوس بخورم، من آدم پرشوری بودم به عنوان یک شهروند نظرم رامیدادم همیشه، سکوت مرام من نبود، اما این روزها دوستانی که دم از تحمل عقیدهی مخالف میزنند، ومنتظر ایران آباد وآزادند خشمگین به صفحهها حمله میکنند، توهین میکنند، قضاوت میکنند، ومن مانده ام که چطور قرار است ازسرزمینی پرازامنیت وصلح حرف بزنیم وقتی در کوچکترین مسائل زندگی هم دخالت میکنیم، از روی ظاهر قضاوت میکنیم وهم رامی رنجانیم، قبول دلگیریم، اما ازهم؟ این همه علیه هم مصاحبه کردن، این همه پاسخ دادن به همه بابت جزئیترین مسائل زندگیمان؟ میدانید چقدر آدم تقلبی لباس موجه پوشیده و دم از حقیقت میزند؟ میدانید. ماکجا ایستاده ایم؟ کجا می رویم؟ به موج سواران این آب گل الود اندیشیده اید.
گویی باید صبر کرد، کتاب خواند، دعاکرد، ساکت بود ودلمان را به کودکانی خوش کنیم که در دل از آینده آنها بی خبریم.
نه، این حق ما نبود. مادههی شصتیها در هر سختی واندوهی بودیم بالارفتیم پایین آمدیم، اما صاحب عقیده بودیم، نه این حق ما نبود...