سرباز امام‌ زمان(عج) بودم؛ با خبرنگار بی‌حجاب مصاحبه نکردم

نشست معرفی و خاطره گویی کتاب «سرباز کوچک امام (ره)» با حضور علی نیکنام مدیرکل کتابخانه‌های عمومی استان تهران، مهدی طحانیان رزمنده آزاده و روایتگر، فاطمه دوست‌کامی پدیدآورنده اثر و جمعی از مسوولان کتابخانه‌های عمومی شهر تهران و علاقه‌مندان در کتابخانه عمومی دانشمند برگزار شد.

در ابتدای این نشست دوست‌کامی در مورد چگونگی پدید آمدن این اثر گفت: در سال ۱۳۸۸ با همکاری موسسه فرهنگی هنری پیام آزادگان نگارش کتاب انجام شد. این کتاب حاصل بیش از ۱۵۰ جلسه و ۳۵۰ ساعت مصاحبه در طول چهار سال است که صحبت‌های مهدی طحانیان پس از هر مصاحبه پیاده می‌شد و سپس در فرآیند تدوین و نگارش قرار می‌گرفت. خاطرات طحانیان از دوران کودکی او و شیطنت‌های این دوران شروع می‌شود. چرا که بررسی تربیت او برای درک دوران اسارت و اعتقاداتش در آن دوران لازم بوده است. در نگارش این کتاب تلاش شده تا الگوی واقعی از یک نوجوان ارائه شود. سپس با بیان دورانی که این رزمنده سرافراز عضو فعال بسیج بوده است داستان وارد بخش جبهه می‌شود.

وی این اثر را سندی قابل اتکا برای تاریخ دفاع مقدس عنوان کرد و گفت: این کار سه مرتبه بازنویسی شده است، چون راوی اثر در ۳ اردوگاه مختلف به سر برده است. راستی‌آزمایی خوبی را در مورد روایت این داستان انجام دادیم و تا آنجایی که ممکن بود با افراد مطلع صحبت کردیم تا بطن ماجرا مشخص شود که بر این اساس می‌توان گفت که این اثر یک سند قابل اعتنا برای تاریخ دفاع مقدس است که می‌تواند مورد رجوع دیگران قرار گیرد.

در ادامه این برنامه، طحانیان گفت: آن زمان دلی مستعد و خالی داشتم که هنوز به چیزی علاقه نشان نمی‌داد. در آن دوران، انقلاب و حضرت امام (ره) مانند بذری شد که توانست صحرای دل من را تسخیر کند و فهمیدم این همان مطلوبی است که دوست دارم به دنبال آن باشم. همه ملت ایران در آن موقع این عشق را تجربه کردند. زمانی که انقلاب پیروز شد هرچند سن و سالی نداشتم به آن علاقه‌مند شدم و دوست داشتم به انقلاب خدمت کنم. با شکل‌گیری سپاه پاسداران و واحد بسیج مستضعفین این آرزو برآورده شد؛ زیرا بسیج سن و سال نمی‌شناخت. با تمام اشتیاق وارد بسیج شدم و همین امر باعث شد در اردوهای زیادی که سپاه و بسیج ترتیب می‌داد شرکت کنم. حضور در این اردوها عامل آشنایی بسیاری از اشخاص در نیروی سپاه و بسیج با من شد و همین موارد زمینه حضور من را در جبهه فراهم کرد.

وی درباره حضور خود در جبهه گفت: برای حضور در جبهه حداقل باید ۱۸ سال می‌داشتیم، ولی من که در آن زمان ۱۳ سال داشتم، در دومین روز از سال ۱۳۶۱ برای عملیات فتح المبین به منطقه رفتم و تا پایان عملیات آنجا بودم. پس از آن هر چند امکان بازگشت وجود داشت، ولی در منطقه ماندم و برای عملیات فتح المقدس به منطقه غرب کارون اعزام شدم. با انهدام پل آزادی که دو طرف کارون را به هم وصل می‌کرد عملیات شروع شد و من در حین همین عملیات بود که اسیر دشمن شدم. برخی مواقع می‌شنویم که جنگ اکنون تمام شده و مربوط به ۳۰ سال گذشته می‌شود. بسیاری سعی می‌کنند از این حادثه به این عظمت عبور کند در حالی که اگر دیگر ملت‌ها چنین کارنامه‌ای در دفاع خود داشتند استفاده‌های زیادی از آن می‌کردند. دفاع مقدس یک پدیده استثنایی بود که مانند انقلاب اسلامی تمام معادلات نظامی دنیا را به هم ریخت. ما از هر حیث محروم بودیم، ولی در مقابل، صدام با آن همه توانمندی و ارتش تا دندان مسلح شکست خورد و ما به لطف خداوند پیروز جنگ شدیم. این‌ها چیزهایی نیست که از آن‌ها بگذریم. جنگ ما درس‌های بسیاری به ما داده و به گفته رهبری «جنگ ما گنج ماست».

این آزاده سال‌های جنگ گفت: اگر بتوانیم روحیه و طرز فکری را که رزمندگان در زمان جنگ داشتند به مردم منتقل کنیم، همانند خسارت‌هایی که پس از جنگ جبران شد، تمام خسارت‌های موجود را نیز جبران خواهیم کرد و می‌توانیم صاحب گنجی شویم که ما را تا ابد در مقابل دشمنان بیمه کند. همین باعث شد تا این دین و تکلیفی را که بر دوشم بود اجرا کنم. ما در جنگ به شکل‌های مختلف امدادهای غیبی خداوند را دیدیم و این ممکن نیست که انسان این همه الطاف بیکران و محبت‌های خداوند را ببیند و بعد به سادگی از آن بگذرد؛ با این توجیه که ریا می‌شود. ما این کارها را نه برای خود که برای مکتب خود انجام می‌دهیم. دشمنان باید از روبرو شدن با چنین انسان‌هایی بترسند. مردم با خواندن این کتاب، این گنج‌ها را استخراج کنند و آن را به نسل‌های بعدی برسانند.

این رزمنده در مورد چگونگی اسیر شدن خود توضیح داد: روز ۱۹ اردیبهشت، چند روز قبل از آزادسازی خرمشهر و در عملیات بیت المقدس اسیر شدم. صدام حسین در آن زمان به دلیل از دست دادن فتوحات خود که با آن‌ها افتخار می‌کرد آبرویش را از دست داده بود. او بسیاری از فرماندهان رده‌های بالای خود را اعدام کرده و دستور داده بود تا سربازان فراری از جنگ کشته شوند و به شدیدترین صورت با ارتش مسلح خود به ما حمله می‌کرد؛ بطوریکه حتی پدافندهای ضد هوایی را بر روی تانک و نفربرها مستقر کرده بودند.

راوی کتاب «سرباز کوچک امام» در بخش دیگری از این نشست گفت: شب اسارتم نیز جنگ به نقطه اوج خود رسیده بود و رزمندگان با تشخیص فرماندهان رو به جلو حرکت می‌کردند، اما با بالا گرفتن آتش دشمن؛ تصمیم به عقب نشینی گرفته شد. حدود ۳۰۰ نفر از جمله خودم با ایجاد خط آتش برای دفاع از رزمندگانی که عقب نشینی می‌کردند در خط ماندیم و با دشمن درگیر شدیم. بسیاری از آنان همانجا به مقام شهادت رسیدند، اما با عنایت خداوند با وجود اینکه رزمندگان زیر بار آتش شدید دشمن قرار داشتند من زنده ماندم. زمانی که دشمن برای پاکسازی یعنی شلیک کردن تیر خلاص به رزمندگان آمد من را با خود برد و اینگونه اسیر شدم. از زمان اسارت تا رسیدن به خاکریز دشمن نیز او بارها عنایت خداوند را دیدم و برای مثال زمانی که یکی از عراقی‌ها که برادرش در جنگ کشته شد به قصد انتقام به سوی من رگبار گرفت، اما با مداخله سربازی که من را به اسارت گرفته بود به طرز معجزه آسایی زنده ماندم. دشمن از دیدن من به عنوان پسری ۱۳ ساله در جبهه، حیرت می‌کرد. اسیر بودن سخت‌تر از جنگیدن است، زیرا دشمن تمام تلاش خود را می‌کند تا از اسیر شدن یک کودک ۱۳ ساله نهایت تبلیغات را به نفع خود ببرد. دشمن به اسیران شرایط خاصی را تحمیل می‌کرد که نابرابر و ناجوانمردانه بود و سعی می‌کرد اسیر را در همان اسارت به زانو درآورد به حدی که احساس عجز کند و تمام قوای او تخلیه شود.

وی در ادامه گفت:، اما آنها، چون محاسباتی داشتند که مادی بود و بر اساس آن به کارهای خود شکل می‌دادند به اهداف خود نرسیدند و با چیزهای مواجه شدند که تصورش را هم نمی‌کردند و کل معادلات آن‌ها به هم ریخت. زیرا رزمندگان با فکر و اندیشه‌ای به جبهه رفته بودند که در آن‌ها منیتی در کار نبود، منافع خودشان، زندگی و سلامتی خودشان مطرح نبود و چیزی برای شخص وجود نداشت. بلکه همه دغدغه ما این بود که باعث سرافرازی سرزمین خود شویم و شان سربازی امام زمان (ع) و سربازی اسلام و ملت خود را در مقابل دشمن حفظ کنیم. ما برای اینکه دشمن را هم تحقیر و هم تسخیر کنیم به این نتیجه رسیدیم که باید با این طرز فکر و اراده جلو برویم و معادلات دشمن را به همین طریق به هم ریختیم. در اردوگاه اسارت فرمانده قدرتمندی به نام محمودی حاکم بود که ابتدا هرچند در ظاهر دلسوزی پدرانه را نسبت به من ابراز می‌داشت، اما بعدها به دشمن خونی من تبدیل شد.

این آزاده به ماجرای مصاحبه‌اش با خبرنگار خارجی اشاره کرد و گفت: آن زمان با ورود خبرنگاران می‌خواستند اسرای کم سن و سال مانند من را گونه‌ای نشان دهند که انگار جمهوری اسلامی کودکان را به اجبار و به زور به جنگ می‌فرستند تا جامعه جهانی را علیه ایران تحریک کنند. اما مقابله رزمندگان با این پدیده که باعث می‌شد دشمن به اهداف خود نرسد باعث شد تا پس از ورود و خروج هر خبرنگاری تا ماه‌ها اذیت آزار و شکنجه رزمندگان تشدید شود. من را نیز به علت مصاحبه‌هایی که انجام می‌دادم بارها مورد تهدید و شکنجه قرار دادند.

وی در مورد مصاحبه تاریخی خود با خبرنگار زن هندی گفت: زمان حضور خبرنگاران خارجی، تاکید کرده بودند که نباید مصاحبه کنم. همچنین از قبل به همه بچه‌ها توضیح دادند که در زمان مصاحبه تنها جوابی که می‌توانند بدهند نام و نام خانوادگی خود بود. آنان جواب دادن به هر سوال دیگری را ممنوع کرده بودند. اما خبرنگار هندی پس از دیدنم تصمیم گرفت با من مصاحبه کند.

طحانیان در ادامه بیان خاطرات خود گفت: در آن حال و شرایط که خود را سرباز امام زمان (ع) و اسلام می‌دانستم فکر کردم نمی‌توانم صحبت کردن با او را که حجاب نداشت قبول کنم. همین تحلیل چند ثانیه‌ای من باعث شد تا به سوال‌های او جواب ندهم. وقتی از من پرسید چرا جواب نمی‌دهی، جواب دادم اگر حجابت را رعایت کنی جواب خواهم داد. او نیز ساری خود را مانند حجاب اسلامی بر روی سر کشید. این خبرنگار با بیان اینکه صدام حسین بشردوست است و می‌خواهد به کودکان کمک کند و آنان را به کشورشان بازگرداند و امام خمینی (ره) ما را مجبور کرده به جبهه بیاییم، از من در مورد اسارت پرسید. من هم جواب دادم اولا سوال شما سیاسی است و دوما امام خمینی (ره) رهبر ماست و هرچه بخواهد ما انجام می‌دهیم. همین جواب باعث شد تا سرهنگ با پوتین خود به من حمله کند، اما خبرنگار جلوی او را گرفت و التماس کرد تا چند سوال دیگر از من داشته باشد. سپس پرسید که چرا جنگ می‌کنیم؟ من جواب دادم که حفظ اسلام را وظیفه خود می‌دانیم. وقتی از من پرسید که آیا پایان جنگ و آتش بس می‌خواهید؟ جواب دادم که ما فقط پیروزی می‌خواهیم؛ پیروزی حق بر باطل. همین جواب‌ها باعث عصبانیت بیشتر نیروهای استخبارات عراق و سرهنگ شد. این خبرنگار سپس با رحیمی، سرپرست اردوگاه نیز صحبت کرد و او نیز جواب داد که اگر حجاب خود را رعایت کنند رزمندگان به سوالات او پاسخ خواهند گفت و جنگ نیز هر موقع خدا بخواهد تمام خواهد شد. پس از این مصاحبه به من اطلاع دادند که به دلیل جواب‌هایی که داده‌ام نیروی استخبارات من را با خود خواهند بود. هرچند وسایل خود را آماده کردم و چند روز منتظر ماندم، اما خبری نشد. بعدها فهمیدم که تمام درجات سرهنگ را از او گرفته و او را به خط مقدم اعزام کرده‌اند.

در ادامه این نشست، دوست‌کامی مولف کتاب، در مورد سفارش رهبری که فرموده‌اند «سست پیمان‌های مغلوب دنیا شده این کتاب را بخوانند» گفت: این قسمت از صحبت ایشان برای من ارزشمند است. زیرا بسیاری از انقلابیون پس از ۴۰ سال ریزش داشتند. اما نوجوانی که از روز اول همراه انقلاب بود پس از ۹ سال اسارت و پس از تحمل شکنجه‌ها و لحظه‌های سخت (شکنجه‌هایی که توسط افرادی مانند محمودی که به مدت ده سال توسط ساواک در ایران آموزش دیده شده بود انجام می‌شد) به ایران بازگشت و همچنان پایبند و قدرتمند است. او از روز اول هم محکم‌تر ایستاده است. ما برای کاری زحمت کشیدیم و شخصیتی را مطرح کردیم که قابل تحسین است.

این رزمنده آزاده در پایان با بیان اینکه اوّل شهریور سال ۶۹ آزاد و به ایران بازگشته، گفت: ما هیچ هستیم و هرچه هست طرز فکر و اعتقاد ماست. باید قدر این طرز فکر و ارزش‌های خود را بدانیم. اگر هر فرد سبب حرکتی در انقلاب شده و در این دنیا دنبال پاداش خود بگردد، ارزش کارش از بین می‌رود. کار برای خداوند مانند بذری در وجود انسان است. نباید چشم به دنیا داشت بلکه هر چه هست برای خداست.