انیمیشن "لک لک ها(the Storks) " محصول ۲۰۱۶ کمپانی warner bros انیمیشنی فانتزی-ماجراجویی برای تمام اعضای خانواده است.
پیش از هر چیز باید اشاره کرد که مفهوم و پیام این انیمیشن قرابت زیادی با انیمیشن Boss Baby دارد که همین امر نشان از بحرانی جدی در زمینه فرزند آوری در جوامع غربی دارد. سیاست جدید کمپانی های بزرگ ساخت انیمیشن گویا درجهت تبلیغ فرزند آوری و توسعه خانواده قرار گرفته است.
داستان از جایی شروع می شود که لک لک ها در حال انجام مأموریت خود یعنی رساندن بچه ها به والدینشان هستند، که کار آسانی هم به نظر نمی رسد و به همین دلیل است که کمپانی لک لک ها سیاست تغییر مأموریت از تحویل بچه به تحویل کالا را پیش گرفته.
سالها پیش طی اختلالی که در یکی از مأموریت ها پیش آمده آدرس محل تحویل یکی از نوزاد ها از دست رفته و "تولیپ" دختر مو قرمز نزد لک لک ها در کمپانی بزرگ شده و حال با رسیدن به سن قانونی، رئیس کمپانی قصد بیرون کردن او وخلاص شدن از خرابکاری هایش را دارد و برای اینکار" جونیور" بهترین کارمندش را مأمور می کند و در ازای انجام این کار به او وعده ریاست می دهد. و اما در آخرین خراب کاری، تولیپ نامه ای را که از پسر بچه ای به نام "نیت" دریافت کرده وارد کارخانه تولید بچه می کند و به این صورت مأموریت جدیدی برای جونیور آغاز می شود تا با همکاری تولیپ به صورت پنهانی بچه را به محل تحویل دهند...
با نگاهی به داستان این طور به نظر می رسد که مأموریت لک لک ها به عنوان آورندگان بچه، استعاره و سمبلی از هدف ازدواج است، هدفی که با ظهور عصر تکنولوژی و بروز مصرف گرایی به کلی تغییر کرده است. قدرت های سیاست گذاری در جهان و به خصوص آمریکا با ترویج مصرف گرایی برای کسب سود بیشتر موجب تغییر سبک زندگی و تفکرات انسان عصر حاضر شده اند، تفکری که آنقدر سرگرم زرق و برق تکنولوژی و کالاهای رنگارنگ شده که ماهیت اصلی زندگی و به خصوص ازدواج را فراموش کرده است، همانند نامه های درخواست بچه در انبار کارخانه ساخت بچه، تمنای داشتن فرزند در پستوی دلها تلنبار شده و در حال فراموشیست.
داستان انیمیشن آنقدر جذاب است که کودکان را مشتاقانه با خود همراه می کند اما با کمی عمیقتر دیدن در واقع مخاطب انیمیشن والدین هستند.
تلنگری برای زوج های جوان که یادآوری می کند داشتن فرزند علی رغم همه سختی ها، شب بیداری ها و دردسرهایش، لذت هایی به همراه دارد که در مبارزه با همه سختی ها پیروز می شود، لذتهایی که حتی گرگها نیز قادر به درک آنها هستند و گرفتار آن شده به خاطرش دست از وحشیگری کشیده و رام می شوند. در واقع طی سفری که تولیپ و جونیور در پیش می گیرند، با همه سختی های یک زوج به عنوان والد روبرو می شویم، سختی هایی که با طنزی هوشمندانه و جذاب به شکلی اغراق آمیز به زیبایی به تصویر کشیده شده اند، اما در پایان همه این سختی ها آنها را به همه نزدیکتر کرده و از آنها یک خانواده می سازد و نکته جذاب این است که شاید فراموش می کنیم که خانواده داستانمان چقدر عجیب و نا متعارف است؛ یک لک لک به عنوان پدر، تولیپ دختر یتیم موقرمز که خود به دنبال خانواده اش می گردد، به عنوان مادر و دختر بچه موصورتی که در واقع فرزند خانواده دیگریست که باید به آنها تحویل داده شود، اما در حقیقت چیزی که از آنها یک خانواده می سازد، حضور همان نوزاد به عنوان ستونیست که برای والدینش ایجاد مسئولیت می کند و قبول مسئولیت همان چیزیست که به انسان اشتیاق و انگیزه برای ادامه زندگی می دهد.
در زمانی که همچنان آثار دیگری مبنی بر بحران رشد جمعیت جهان نوشته و ساخته می شوند، ظهور آثاری از این قبیل که در مخالفت با این تئوری ساخته می شوند، بیشتر انسان را دچار سرگیجه می کند، با توجه به اینکه همگی می دانیم منابع طبیعی جهان محدود و همچنین روبه پایان است منطق آثار دسته اول شاید ملموس تر به نظر بیایند اما زمانیکه پیشرفت علمی بشر و توانایی هایش را با نگاهی دقیقتر از نظر می گذرانیم، باور به توانایی های بشر و حل مشکلات پیش رو امکان پذیر تر به نظر می رسد.
انتخاب سرنوشت محتمل برای بشریت به نوع نگاه هر شخص بستگی دارد، هر دو امکان موجود و قابل وقوع است، شاید بهتر است برای انتخاب سبک زندگی و بررسی شرایط فرزند آوری به جای حل مسائل پیچیده منطقی تصمیم گیری را بر عهده دلهایمان بگذاریم.