وقتی که یک کارگردانِ زن می خواهد فیلمی جنگی بسازد، بیش از یک کارگردانِ مرد، این خطر تهدیدش می کندکه فیلمش به ورطه سانتی مانتالیسم و احساسات گرایی افراطی سقوط کند. در فیلم «ویلایی ها» اما، شاهدیم که به تصویر کشیدن این احساسات زنانه، با وجود عمیق و واقعی بودن، خوددارانه است. «ویلایی ها» به جای تلاش برای برانگیختن هر چه بیشتر اشک و آه تماشاگر، می خواهد او را به تفکر وادارد. تفکر درباره مردان و زنانِ فداکاری که جان خود را در راهِ دفاع از میهن فدا کردند.
«ویلایی ها» ایده جذاب و تازه ای دارد. فیلم بر اساس یک داستان واقعی ساخته شده است. در میانه سالهای جنگ، مجتمع مسکونی راهآهنِ اندیمشک که در اوایل دهه پنجاه، توسط شرکتی فرانسوی با هدف گسترش راهآهن جنوب ساخته شده بود، به محل سکونت خانواده فرماندهان جنگ تبدیل می شود. «ویلایی ها» داستان زنانی است که با اینکه پا به عرصه جنگ نگذاشتند، اما پشتیبان روحی و فکری مستحکمی برای همسرانشان در سخت ترین لحظات نبرد بودند.
در فیلم شاهد صحنه هایی تکرار شونده از آمدنِ هر از گاهِ پیکی از جبهه به شهرک هستیم؛ که آذوقه و وسایل مورد نیاز خانواده ها را با خود می آورد، و گاه خبر شهادتِ رزمنده ای را به خانواده اش می رساند. قیدی در صحنه های تلخِ رساندنِ خبر شهادتِ رزمنده ها به همسرانشان، به خوبی احساساتِ زنانه را در موقعیتی متناقض به تصویر می کشد. با هر بار آمدنِ پیک، هر یک از زنان، خود در یک قدمی از دست دادن یکی از عزیزترین افرادِ زندگی شان می بینند . آن گاه سخت کوشی و مقاومت این زنان به ناگاه، جایش را به عواطفی زنانه، بغض، اضطراب و هراسِ از دست دادنِ احتمالی همسرشان می دهد.
فیلم با ورودِ عزیز(ثریا قاسمی) که همراه نوههایش وارد شهرک ویلایی میشود، آغاز می شود. پس از مدتی سیما(طناز طباطبایی) که عروس عزیز است به دنبال بچه هایش، از تهران به شهرک میآید؛ تا آنها را با خود به خارج از کشور ببرد. «ویلایی ها» از همان صحنه های آغازینش، خط اصلی داستان و شخصیت های اصلی اش را به مخاطب معرفی می کند.
ضعف اصلی و اساسی «ویلایی ها» را اما، باید در درام پردازی جستجو کرد. پرداخت ناکافی و نامناسب خُرده روایت ها و شخصیت های فرعی و فقدانِ رابطه علت و معلولی منطقی و مناسب میان برخی از حوادث فیلم به روایتِ «ویلایی ها» لطمات جبران ناپذیری زده است.
تعدد شخصیت های فرعی و خُرده روایت ها، بارها درام را از خط اصلی اش خارج می کند و به حاشیه می راند؛ و از آنجایی که خُرده روایت ها به خوبی پرداخت نشده اند و اصولا زمان کافی برای به تصویر کشیدن و پرداختِ کاملِ هر کدام از آنها وجود نداشته، بسیاری از خُرده روایت ها، نقش مثبت و سازنده ای در فیلم ندارند .
تماشاگر در سراسرِ فیلم در انتظار آمدنِ داود (پسر عزیز) و دیدارِ او با خانواده اش است . اما هر بار که ماشین، بدون اثر و خبری از او، به شهرک باز می گردد، مسئله رجعت نکردنِ او، و بی خبرگذاشتن خانواده اش، عجیب تر و سوال برانگیزتر می شود. هیچ کدام از همرزمان داود و افراد حاضر در شهرک، به دلیلی ناشناخته نمی خواهند، اشاره ای به دلیل تاخیر او داشته باشند. به گونه ای که در میانه فیلم، تماشاگر حتی گمان می برد که شاید داود، دیگر زنده نباشد. در صحنه ای از فیلم همسرِ داود به زنی که سرپرست کمپ است(پریناز ایزدیار) و همسرش(صابر ابر) که تازه از منطقه آمده، اعتراض می کند که چرا همسر همه به دیدارشان می آید، ولی خبری از شوهر او نیست. اما این بار هم این دو نفر، در مقابل سئوال همسرِ داود، تنها سکوت می کنند.
متاسفانه این امساکِ غیر منطقی در دادنِ اطلاعاتِ کلیدی فیلمنامه و بی اعتنایی به این گِره مهمِ روایت، در میان بهت و حیرت تماشاگر تا پایانِ فیلم ادامه می یابد. شاید گفته شود که مسئله مهم و کلیدی فیلم، تحولِ نهایی سیما، همسرِ داود است نه چیز دیگری مثلِ با خبر کردنِ تماشاگر از وضعیتِ داود؛ اما هر عنصری در فیلمنامه جایگاه خاص خودش را دارد و وجود یک عنصر، درام را از سایر عناصر بی نیاز نمی کند. به همین دلیل نمی توان به جهت ارائه یک مفهوم-گیرم که حرف مهم و اصلی فیلم باشد- از دادن اطلاعاتِ کلیدی داستان و یکی از گره های اصلی درام، آن هم به شیوه ای غیر منطقی طفره رفت.
در یک نگاه کلی با وجود اینکه فیلمنامه «ویلاییها» با مشکلاتِ اساسی رو به رو است، اما از نظر کارگردانی، فضاسازی و به تصویر کشیدن حال و هوای یک شهرک نزدیک به جبهه، از نگاهی زنانه و تازه، به عنوان نخستین اثر سازنده اش موفق عمل کرده است.